این مطلب با برچسبهای, پایان مدرسه در تاریخ چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۱۵ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
-
مصطفی
۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۴سروش من موقعی که مدرسه میرفتم بزرگترین آرزوم تموم شدنه مدرسه بود الان آرزوم اینه که برگردم به همون موقه که آروزم تموم شدنش بود .. ولی خب تموم شدنه مدرسه هم واسم بد نبود .. شاید زندگیم بهتر نشد و اونجوری که میخواستم پیش نرفت ولی بازم نمیشه گفت دورانه بعد از مدرسه بده .. در مورده جای تخت خواب هم من همیشه پیشِِ پنجره بودم . بچه که بودم مامانم میومد دستمو میگرفت تا خوابم ببره .. ولی همش حواسم به پنجره ی پشتم بود و ترسی که ازش داشتم .. امیدوارم بهترین زندگیه ممکن رو از این به بعد واسه خودت بسازی ..
-
کمند سلیمانی
۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۵ وب سایتخوشبختانه یا بدبختانه من یه... حدود 2 سالی دارم تا به این نقطه ای که الان درش حضور داری برسم!
از کلاس اول راهنمایی تنها آرزومون شده رفتن به دانشگاه و خلاص شدن از مدرسه و رفتن به شهری دیگه تا مثلاً بعد 7 سال درس خوندن مستقل بشیم بریم سر کار و این حرفا!
اما یکی نیست بگه آخه خاک بر سرت کنن نقد و ول کردی چسبیدی به نسیه؟ این سال های عمرمت رفت! بدون اینکه از این سالا استفاده کنیم داریم به آینده فکر می کنیم!
حالا بقیه رو نمی دونم ولی من اینطوری بودم تازه به این نتیجه رسیدم که به حال فکر کنم! :| -
منا مهدیزاده
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۱۵ وب سایتهوممم این پستت با بقیشون فرق داشت ...
همیشه توی هر پستی حداقل یکم طنز رو با ادبیات مخصوص خودت وارد می کردی ...
این دفعه اصلن انگار یه نفر دیگه بود که داشت می نوشت ... !
واقعیتش من حس بدی نسبت به تموم شدن مدرسه نداشتم ...
مدرسمو خییییلی دوست داشتم ... خیییلی بهم خوش گذشت ! واقعن یکی از بهترین دوران زندگیم بود ... !
ولی وقتی تموم شد حس می کردم که تموم نشده ... فکر می کردم که وقتی خونه و مدرسه یه ربع فاصله دارن و مدرسه و دانشگاه ۵ دقیقه، من هی برمیگردم و خاطرات و زنده می کنم و فلان و اینا ... !! تازه با کلی از بچه ها هم دانشگاهی ایم و می تونیم کلی مسخره بازی های مدرسه رو در بیاریم ...
اولین ضربه رو سره جشن فارغ التحصیلی خوردم ... همون روزی که دیدم آدمایی که ۷ سال باهاشون زندگی کردم الان دارن با هم دیگه مثله غریبه ها برخورد می کنند ...
بعد هم رفتم دانشگاه و بعد از چند ماه اول فهمیدم فاصله ۵ دقیقه ای مدرسه و دانشگاه فاصله ای نیست که به این راحتی طی شه ...
ولی با این حال هر چند وقت یه بار یه سری به مدرسه می زنم ...
مدرسه ای که سال به سال بچه هاش دارن برام غریبه تر می شن ...
با بچه های قدیمی جمع می شیم و یه سری برنامه واسه بچه ها میریزیم و اجرا می کنیم ...
توی اون جمع ها من دوباره حس می کنم بچه مدرسه ای شدیم و داریم واسه کارگاه آماده میشیم مثلن ...
اوووففف چقد حرف زدم !!
به هر حال ! پست احساسی می نویسی همینه دیگه ... ! آدم احساساتش میزنه بیرون حرف/غر می زنه کلی ! :دی -
سُر. واو. شین
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۵۴بازم این مدلی دارم :)) مثلا این!
خب من میدونم احتمالا با خیلی از بچه های سالای قبل و هم کلاسیای امسالم تو دانشگاه با هم هستیم. ولی خب هرچی هم مثل قبل بشه, حتی اگه بعدا سر بزنی به مدرسه و بچه های جدیدش برات غریبه نباشن!, بازم هیچوقت اون جو مدرسه و کلاساشو تجربه نمیکنی. یکمی بده این.راحت باش :)) -
pou 617
۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۲ وب سایتخوب مثل اینکه در شرایط مشابه عجیبی قرار داریم.
البته خدا رو شکر ما دبیر ریاضی ای داریم به اسم آقای روشن که به اجبار مارو تا اوایل اردیبهشت بکشونه مدرسه تا نپکیم تو خونه.
من هم نمیدونم (مثل همه) که جایی که میخوام قبول میشم یا نه، ولی هرجا قبول شم مطمئنم دیگه تو خونه بابام زندگی نمی کنم.:)
ولی ماشاللا به این پدر مادرا نمیشه فهموند که من رفتنی ام ، به بودنم عادت نکنین.
ولی با این پستت شدید حال کردم.
مطمئنم روز آخر گریه می کنم.
من با اینکه هر سال تا 10-15 شهریور کلاس بودیم تا 1 مهر دلم واسه بچه ها تنگ میشد ، حالا که... .
شاید رفتم تو کتابخونه کتابایی که سه سال تموم زندگیم بودنو بعد اهدی کردم به کتابخونه رو تا کسی دو در نکرده بو کشیدم. -
سُر. واو. شین
۱۰ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۲نه خب با همه این شرایط عمراً من پاشم واسه ریاضی برم مدرسه :))
یه سر سایت کانون بزنی و اگه آزمونم میدی حدودی میتونی بفهمی کجاها میتونی قبول شی. شایدم با تقریب خیلی خوب بتونی حدس بزنی.من از الان خط و نشونمو کشیدم باهاشون که حتی اگه شمام اسباب کشیدین به اون شهری که من قبول شدم, یا باید خونه جدا واسم بگیرین یا میرم خوابگاه :))آره دل تنگیه بده. خیلیا رو دیگه نمیبینیم!یجا اهدا کن که نتونن دودر کنن :)) -
pou 617
۱۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۲ وب سایتدقیقا مشکل همون سایت کانونه ، من میانگین ترازمو سرچ کردم ، بعد با میانگین تراز من پارسالیا ازرتبه 150 و پزشکی بهشتی تا رتبه 5000 و پرستاری ساری تلورانس داشتن.
ولی بچه های مدرسه خودمون که پارسال کنکور دادن با وضعیت من همه پزشکی و دندون رشت زندن.
و من هم اینجور که بوش میاد باید رشت بمونم.:(
شیرم تو این وضعیت ینی ، از هرکی از دوستان و آشنایان می پرسم شهری که درس می خوندین چطور بود؟ همه میگن: ((به گ* رفتم ، بکشنم هم بر نمی گردم اون خراب شده.))
تا این حد که یکی از دوستام که دندون تهران میخوند از ترم پیش انتفالی گرفت اومد رشت!!
بهش میگم : ((پسر خوب ، فرزندم ، ک...خل شدی تو؟ خودتو پاره کردی تهران قبول شدی ، بعد میای رشت؟))
میگه: ((خفه باو ، دهنم صاف شد ، اینفد غذای سلف خوردم ، ترم پیش دو بار مسموم شدم ، حالا شانس آوردم دانشکده پزشکیه ، هر طرفو نیگا کنی دکتر میبینی وگرنه مرده بودم.!))
راست هم میگن خوب شهر غریب سخته ، ولی در مورد من ، همین الانشم یه روز در میان با بابا مامانم دعوام میشه ، حالا دوره ی دانشجویی رو که دیگه خدا به خیر کنه.:دی -
سُر. واو. شین
۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۲۷همون پزشکی بهشتی میاری ایشالله :D
نمیدونم قضیه چیه با چند نفر که سمت شمالن صحبت دارم با اینکه میتونن شهرای دیگه بزنن ولی اکثراً همون شمال رو ترجیح میدن :-؟سلف که فقط سلف شیراز :)) تنها دانشگاهیه که جز تعریف از غذاهاش نشنیدم :Dایشالله جایی که دوست داری قبول شی گامی در جهت پیشرفت کشور و این حرفا برداری :-" -
ناهید
۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۲۵ وب سایتمن قبلا فکر می کردم تو خیلی جالب مینویسی, جدیدا فهمیدم تو خیلی جالب فک میکنی:/ این "جالب است که هر خاطره ای که بعدها قرار است برای دیگران از دوران مدرسه ام تعریف کنم همین هایی هستند که تابحال جمع کرده ام! چیزی به آنها اضافه نخواهد شد." واقعا چیزی نیس که هر فکری بتونه بسازه!
-
سارا لاوگود:)
۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۵ وب سایت sarah.1380@yahoo.com:/ بارکشی ُ به دانش آموزی ترجیح میدم!:|
تخت بغل ِ پنجره خیلی خوبه!:دی تنها نکته ای که آزار دهنده ست اینه که درست وقتی پنجره رو باز کردی و نسیم شبانگاهی روحت رو نوازش میده و به ماه خیره شدی نعره هایی از قبیل :« اصغر، به جون ننه م اگه گذاشتم آبِ خوش از گلوت پایین بره!» و «داداش اصلاً این پسر خاله گند زده تو این معامله!» رو با پوست و گوشت و خون حس میکنی!=| -
-
یوکتو :)
۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۱ وب سایتمن امسال رو کلا از مدرسه فراری بودم،بخاطر اختلاف شدید با معلما و بقیه اولیای مدرسه.
فک می کنم حس خیلی خوبی داره که بعد 2 سال این نوشته رو درباره بخونید...
امیدوارم همیشه موفق باشید.