به‌ هر‌ حال

پاییز امسال سی و یک روز داشت, به احترام خیلی چیزها!

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۱ ق.ظ

سال پیش این موقع رو یادم میاد. چقدر ناراحت بودم از اینکه پاییز داره تموم میشه. هم برای متفاوت بودن فصلش, هم برای اینکه تنها چیزی بود که برام از خیلی چیزا مونده بود! پاییز به یاد موندنی ای بود پاییز 92. البته به یاد موندنی ها میتونن بد باشن یا خوب! مثل عید 92 , تابستون 91 , رمضان 92 و حتی خلاء فروردین و اردیبهشت 91 !

اتفاقا سه ماه پیش رو هم یادم میاد. یا دقیق تر بگم دو ماه و بیست و نه روز پیش. همین ساعتا بود که داشتم یه پست برای شروع پاییز مینوشتم. و چقدر زمان سریع میگذره!

تابستون یه عادت آزار دهنده پیدا کرده بودم. مبدا زمانم رو 6 تیر 93 گذاشته بودم و هر روز و هر هفته به خودم میگفتم "ببین چقدر زود میگذره! یه ماه از کنکور 93 گذشت, یه ماه به کنکورت نزدیک شدی!" . البته وقتی یه چیزی هر روز تکرار بشه تغییراتش به مرور کمتر احساس میشه. مثل خواهر برادر کوچیک داشتنی که خودت بزرگ شدنشون رو حس نمیکنی. برای خودم آخرای تابستون تبدیل شده بود به "اه چقدر دیر میگذره. تازه 3 ماه گذشت!"

ولی وقتی تو بازه های طولانی تری به عقب نگاه کنی قضیه متفاوت میشه. همون زمانایی که گذشتن تک تک لحظه هاشون رو با بند بند وجودت حس کردی, بعد از یه مدت که به یادشون بیفتی برات مثل دور تند فیلم میشن و تنها چیزی که میتونی بگی "چقد زود گذشت" ـه, در صورتی که واقعا زود نگذشته!

[ارجاعتون میدم به مقدمه ویرایش یازدهم کتاب ژنتیک به زبان آدمیزاد, حامد اختیاری. شاید منظورمو از گذر زمان بهتر گفته باشه]

پاییز فصل جالبیه. فصلیه که یجورایی همه ازش خوششون میاد. عاشقا که موضعشون مشخصه. هر آدم دیگه ای هم که باشه گاهی به دلش میفته زیر بارون قدم بزنه و به یه سری چیزا فکر کنه. یا بهتر از اون. به هیچی فکر نکنه! یا یه لول پایین تر از اون اینه که هیچکس بدش نمیاد گاهی وقتی هوا ابریه و خبری از خورشید و نور اذیت کننده ش نیست به ابرا خیره بشه و تو فکر و خیال خودش فرو بره. یکی تو فکر قرض و وامش, یکی تو فکر خانواده ش, یکی هم تو فکر .. هرچی! اگه بخوام یکم از این طرف تر بهش نگاه کنم حتی میتونم بگم خود روزهای پاییز هم نمیخوان بگذرن. حتی شب هاش! شب یلدا با همه ی تاریکیش بازم سعی میکنه جلوی رفتن پاییز رو بگیره و تا جای ممکن کش بیاد! ولی زمان این چیزا حالیش نیست. میگذره و هیچی نمیتونه جلوشو بگیره. اما حتی زمان هم با همه ی قدرتش نمیتونه یه سری چیزا رو ببره !

ولی زمان رو خیلی دوست دارم! بی رحم و آشغاله ولی خوبی بزرگی که داره اینه که زمانه! تا دلت بخواد فرصت تو دستش هست و به همه ی آدما برای جبران اشتباهاتشون [یا کارهایی که باید میکردن و نکردن] از اون فرصت ها میده!

همونطور که انتظار داشتم این پاییز برام رویایی نبود! حالا از هر نظری. اولاً فرصت خاصی پیش نیومد که برم واسه دل خودم زیر بارون قدم بزنم. البته این فرصت پیش اومد که به هوای ابری نگاه کنم و تو فکر و خیال خودم فرو برم!, دوماً و سوماً ـش هم به من ربط داره و به شما نه! D;

غمگینم که پاییز داره میره. بازم باید 9 ماه صبر کنم تا بازم بیاد و بازم معلوم نباشه چه روزایی میخواد برام بیاره. همونطور که امسال معلوم نبود. و پارسال! ولی تنها چیزی که دلگرمم میکنه اینه که اگه طبق برنامه ریزیم پیش برم و چرخ گردون هم بچرخه تا دو سه تا عامل دیگه م طبق برنامه ریزیم پیش برن، پاییز دیگه پاییز خوبی خواهد بود. شاید بهترین پاییزی که تابحال وجود داشته. ولی خب دیگه کاری نمیشه کرد بجز امیدوار بودن!

این پست بیشتر شخصی نویسی شد تا پاییزنامه! ولی نه. شاید اگه هر چیز دیگه ای مینوشتم بیشتر کلیشه میشد تا یه دل نوشته برای خداحافظی با پاییز.

Fall 93

  خیلی آدم احساساتی ای نیستم ولی الآن یه بغضِ قلبی دارم. نه حنجره ای! تو زندگیم چیزای زیادی از خدا نخواستم. اکثرا چیزای ساده و روتین. مث اینکه مامان بابام سالم باشن! ولی چند وقته چند تا چیز ساده میخوام. چیزایی که تعدادشون به انگشتای یه دستم نمیرسه و عملی شدنشون از ممکن هم ممکن تره!

+ پاییز 94 ! خواهش میکنم پاییز خوبی باش. پاییزی که من تو ذهنمه. واقعا به یه پاییز خوب نیاز دارم!

۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۹/۳۰
۴ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم