به‌ هر‌ حال

به مناسبت مرگ مرتضی پاشایی

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ

اول میخواستم درباره مرگ مرتضی پاشایی پست ندم. چیزی ننویسم. ولی به نظرم اومد چیزی که میتونه یه روز کامل یه بغض تو گلوم بذاره قطعاً ارزش یه پست ساده توی وبلاگم رو داره. اینجا نه میخوام عشق و ارادتم به [مرحوم] پاشایی رو به رخ بکشم نه یقه م رو در غم رفتنش پاره کنم. فقط میخوام احساسم رو بنویسم.

جاهای دیگه هم گفتم. من طرفدار تعصبی و دنبال کننده ی فعالیت هاش نبودم. آهنگاشو دانلود میکردم. آلبوم آخرش که اومد گوش کردم ولی نه به عنوان یه طرفدار. و البته با اکثر آهنگ هاش هم ارتباط برقرار کردم و صد البته با خیلیاشون خاطره هایی ساخته شد برام.

من برخلاف اکثر عزادارا ماه رمضون با آهنگای پاشایی زندگی نمیکردم. چون برنامه ی ماه عسل رو نمیدیدم. دلم میخواست ببینم ولی وقتش رو نداشتم. راستش اصلا روزه نگرفتم که بخوام درگیر برنامه های تلویزیونیش بشم! و درواقع امروز برای اولین بار آهنگ نگران منی رو گوش دادم! در کل میخوام بگم کسی نبودم که خیلی در بطن فعالیت هاش باشم. ولی برای ناراحت شدن از مرگ یه نفر لازم نیست حتما طرفدارش باشی. همین که با یه قسمتی از چیزایی که از خودش به جا گذاشته [نه صرفاً موزیک] خاطره ای داشته باشی دلیل منطقی ای برای غمگین شدنه.

اولین بار که نمیدونم چند سال پیش یکی از دوستام لینک آهنگ "یکی بود یکی نبود" رو بهم داد و گفت فلان جاشو گوش کن چقد قشنگ میگه! گفتم خواننده ش کیه؟ گفت مرتضی پاشایی. پیش خودم گفتم بابا هرکی رتبه کنکورش با شماره ی کنتور آب خونشون یکی شده رفته خواننده شده چهار تا دخترم طرفدارش شدن! دانلود نکردم! ولی خب دوستم درباره ی آهنگه یه سوال پرسید دیگه مجبور شدم دانلود کنم که بهش بر نخوره. حالا میاد میخونه بهش بر میخوره ولی خب! D; , خب اون آهنگه اولین چیزی بود که ازش گوش دادم و فکر میکردم از همین در پیتا باشه که تو هر کوچه ای پیدا میشن. یه مدت بعدش اینجا کنسرت گذاشت. شهرم کوچیکه و یادمه تبلیغاتش همه جا پخش شده بود. ولی گفتم ارزش نداره دو ساعت وقتتو حروم کنی. البته الان نظرم خیلی تغییر کرده چون واقعا چیزی که حتی یک دقیقه هم میتونه بهت آرامش بده ارزشش رو داره! ولی اونم نرفتم و گذشت. بعد آلبوم یکی هست رو از سر بیکاری دانلود کردم. اکثر آهنگاش خیلی خوب بودن و لذت بردم ازشون. ولی تو شرایط و موقعیتی نبودم که با آهنگایی که تراژدی یه شکست عشقی رو بیان میکردن ارتباط برقرار کنم. اگه درست یادم باشه هنوز طرفدار محسن چاوشی هم نشده بودم. ولی خب یه مدت بعدش به مرور که گوش میدادم خیلی به نظرم جالب اومد. سبک متفاوتی داشت. بعدشم تک آهنگاش و ...

حالا نمیخوام زندگی نامه بگم. جان کلام اینکه من طرفدارش نبودم. ولی سر یه مسائلی خاطرات خیلی زیادی با آهنگاش دارم. تقریباً دیماه پارسال بود که چند روز بارون اومده بود و هوا یخ بود. حالم خیلی بهم ریخته بود و مثل دیوونه ها زدم به خیابون. طبق معمول هایپ خریدم و قدم زدم تو کوچه پس کوچه ها. دستم هم ناخودآگاه رفت سمت آلبوم "یکی هست". کلا رابطه خانواده ی ما با گردش و طبیعت گردی مثل رابطه ی گربه و بارونه. زیاد اهل این چیزا نیستیم. همون سیزده بدر که توفیق اجباری محسوب میشه رو هم ترجیح میدیم به یه چایی خوردن سرپایی کنار یه رودخونه ی تکراری محدود کنیم. ولی بازم یادم نمیره که کل اون چند ساعت رو که [یادش بخیر, بابابزرگم هم اومده بود پیشمون] زیر بارون وحشتناک بیرون بودیم بازم با آلبوم یکی هست سر کردم. و چندین و چند بار دیگه. زیاد! , بالاخره خاطره هایی که اینجور مواقع میاد جلوی چشم آدم یه آهنگ رو واسه آدم به معنی خاصی وصل میکنن!

برای همین میگم برای ناراحت شدن از مرگ یه خواننده لازم نیست حتما طرفدارش باشی. من از مرگ پاشایی خیلی متاثر شدم. واقعا زیاد. من آدم بی وجدان تر از خودم نمیشناسم [با اغراق] و چیزی که تا این حد ناراحتم کنه قطعا اهمیت زیادی لااقل برای روحم داشته. هرچند که خودم انکارش کنم. شاید نه به خاطر خود خاطراتی که یادآور آدم میشه. بلکه به خاطر اون لحظاتی که خود اون آهنگ رو خاطره کردن!

یه چیز دیگه هم خیلی مهمه. همیشه شاهد این هستیم که یه کسایی میمیرن و یه جماعتی خوشحال میشن و نفرین و توهین نثار روح طرف میکنن. ولی واقعا کمن افرادی که با مرگشون یه کشور اینجوری غمگین و عزادار بشه. البته شاید هم کسایی باشن که اصلاً نمیشناختنش و غمگین نیستن ولی الآن دیگه عکسای شمع روشن کردن ملت کم کم داره میره رو فیس بوک و توییتر. یه نگاه بندازین متوجه حجم عظیم مردم میشین. همین که یه نفر اینجوری تو اوج محبوبیت و عشق مردم فوت کنه سعادتیه که به جرئت میگم به ندرت نصیب کسی میشه!

مرتضی پاشایی خواننده ی خوبی بود, از معدود خواننده هایی که هیچکسی با هر سبک و سلیقه ای نمیتونست بگه از آهنگاش بدم میاد! همه از آهنگاش لذت میبردن. قطعاً حس قلبی همه مون اینه که ای کاش نمیرفت, ای کاش سرطان به جونش نمی افتاد. هرچند اگر این اتفاق نمی افتاد شاید تا این حد اسمش تو مجامع مختلف مطرح نمیشد. ولی ای کاش مطرح نمیشد! ولی خب اتفاقیه که افتاده و ارزشمندیش اینه که در نهایت شکوه رخ داد. واقعا انسانیت همینه. مردم به دنیا میان, رشد میکنن, مدرسه میرن, خاطره های تلخ و شیرین رو تجربه میکنن, روزهای سخت و آسون رو میگذرونن, سالها تلاش میکنن تا در نهایت یه خطی از خودشون به جا بذارن. که وقتی رفتن تو یاد یه ملتی باشن و به قول مصطفی مستور یه خطی از کشیده شدن انگشتاشون روی زمین مونده باشه! حالا یه نفر از راه علم به این هدف میرسه, یه نفر هم از این راه. نمیشه گفت ارزش این کمتر از اونه. مدرکش هم هزاران قطره ی اشکی که همین لحظه که من دارم این متنو مینویسم و بعدا که شما میخونیدش درحال ریختن هستن, فقط به خاطر از دست رفتن یه نفر!

حس میکنم متن طولانی شد ولی وبلاگ خودمه! , اول برای خالی شدن خودم بود و بعدم دلم میخواد بعداً به نشونه ای از امروز تو وبلاگم باشه!

بازم میگم, ای کاش نمیرفت .. ولی رفت .. روحش شاد ..

  ای کاش رنج آخر داشت ..

Morteza Pashaei

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۸/۲۴
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

معلم معارف ما میگوید فیلسوف است, از دانشگاه ننه اش دکترای فلسفه گرفته است

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۲۴ ق.ظ

قدیس بود یا اصلاحگر؟ یا شاید هم سیاست مداری بی پروا! , نه واقعا میپرسم! او قدیس بود یا اصلاحگر؟

متنی که خواندید قسمتی از کتاب شعله های نبوغ ترجمه ی سعید محمدی بود که خیلی ماهرانه به آن گند زدم. یعنی البته تنها کاری که من کردم این بود که توی این وبلاگ نوشتم اش. دیگر خودش خود به خود گندانده شد. چون هرچیزی که توی این وبلاگ می آید درانش ریده میشود. هرچیزی. حتی اگر خود فعل ریدن هم بیاید اینجا باز هم درانش ریده میشود. من همیشه دشمنان و حتی دوستانم را تهدید میکنم که اگر مطابق خواسته ی من عمل نکنید توی وبلاگ ام درباره ی تان حرف میزنم. و سپس آنها قالب تهی میکنند و به خواسته ی من تن ذلت میدهند. یا حالا چیزهای دیگر میدهند. به شما ربطی ندارد.

البته اگر شما هم جمعه قلمچی داشتید و زبان فارسی میخواندید چیزی بیشتر از این ازتان در نمی آمد. منظورم این است که کسـشر گفتم کلا. چرا که نات انلی وبلاگِ من باعث و بانیِ عروج عزت و تکامل عرفانی همه میشود بات آلسو من هیچوقت حتی دشمنانم را تهدید نمیکنم دیگر چه برسد به دوستانم! چون تخم اش را ندارم. چرا که اگر دشمنان بی شمارم را تهدید کنم دهنم را سرویس میکنند و اگر دوستانم را تهدید کنم وقتی دشمنانم دارند دهنم را سرویس میکنند به یاری ام نمیشتابند. ولی با این اوصاف میخواهم الان درباره ی یکی از دوستانم صحبت کنم و بدین ترتیب به او ریده خواهد شد. کما اینکه میخواهم از او تعریف کنم. البته نه اینکه خودش گهِ قابل توجهی باشد که بخواهم تعریف کنم ـا! به هیچ وجه. فقط اتفاقات قابل توجهی پیرامون اش می افتد. پس چون بحث جدی است بگذارید بروم آن کنترل را بردارم و کانال را عوض کنم.

بله ممنون از وقتی که در اختیار من قرار دادید. قرار بود از اول این پست شروع کنم اصل قضیه رو بگم ولی همچی تحت تاثیر این جمله ی زبان فارسیمون بودم که عنان از کف دادم و گفتم اولشو اونجوری شروع کنم و آخرشو اینجوری تموم کنم!

اوکی آقا قضیه از این قراره که یه سری .. نه بذارین از یجا دیگه شروع کنم ,

احتمالا اکثرتون GTA: Vice City رو بازی کردین. اگه یادتون باشه یه باگی تو بازی بود که بعضی مواقع وقتی سوار یه ماشین میشدی تعداد اون نوع ماشین تو شهر خیلی زیاد میشد و هرجا میرفتی پر اونا بود! خب طبیعتاً این یه باگ تو برنامه نویسی بازی بوده ولی به طرز عجیبی بعضی وقتا یه همچین اتفاقاتی تو دنیای واقعی هم پیش میان! من اصولاً به اکثر خرافات اعتقادی ندارم. مثلا اینکه اگه قند بیفته تو چایی مهمون میاد یا اگه عطسه کنی و صلوات نفرستی دهنت سرویس میشه و فولان و بیسار. ولی این قضیه ی "دل به دل راه داره" واسه من بدجور ثابت شده. جالبیش هم به اینه که فقط راجع به یه نفر صدق میکنه این قضیه! البته نمیگم یه وقت خدا تو برنامه نویسیِ دنیا باگ داده ـا! نه. ولی خب اتفاقه دیگه پیش میاد! :D

من یه رفیقی دارم به اسم اشکان که دوستیمون به زور و با کلی ارفاق به یه سال و یه ماه میرسه ولی عمقش خیلی بیشتر از اینا شده توی همین مدت نسبتاً کوتاه. و قضیه ی این دل به دل راه داشتن ما اینه که اون شیراز پزشکی میخونه و هر چند ماه یه بار و به ندرت فرصت پیش میاد همدیگه رو ببینیم و واسه همین اکثر صحبتامون تلفنیه. نکته ی جالب اینه که همیشه و بلااستثنا هروقت من قصد میکنم بهش تماس بگیرم اونم همین تصمیمو میگیره و زنگ میزنه! همیشه. حتی یک بارم نشده که من بهش زنگ بزنم یا بالعکس, و اون یکی هم همین قصدو نکرده باشه!

خب برای اینکه مطلب بیشتر جا بیفته چند تا مثال میگم یادداشت کنید تو دفترتون. اواسط تابستون یه بار حدود ساعت 1 شب میخواستم بخوابم و گفتم یادم باشه فردا یه زنگ به اشکان بزنم. سرمو گذاشتم رو بالش گوشیم زنگ زد و خودش بود! , یا چند هفته پیش یه سوال درسی ازش داشتم و گفتم صبر کنم شب شه و بیکار باشه بهش تماس بگیرم. باز خودش عصر زنگ زد!

نزدیک ترین موردش هم جمعه ی هفته ی گذشته بود. 16 آبان. توضیح اینکه 16 آبان سال پیش یه روزی بود که یه مدلی واسه جفتمون خاطره شد از چند نظر. و یکی از خاطره هاشم [خاطره ی هاشم نه! خاطره هایش هم!] یه اتفاق ناگواری بود که تشریحش از حوصله ی این بحث خارجه. [ینی به طور غیر مستقیم منظورم اینه که کسایی که باید بدونن میدونن و کسایی که نمیدونن حتما ربطی بهشون نداشته که نمیدونن!] . من از جمعه ی هفته ی قبلش برنامه داشتم اون روز بهش زنگ بزنم و صحبت کنیم. دیگه هی هر روز یاد آوری میکردم به خودم که فراموش نکنم. جمعه هم شد و گفتم بذار شب بزنم شاید بیمارستان باشن. حدود ساعت 7 گوشیمو برداشتم بهش اس بدم بگم هروقت بیکار شدی بگو و اینا که دیدم خودش دو بار زنگ زده با اینکه اصلا تاریخ اون روز رو یادش نبوده. همینجوری زده بود!!

خلاصه اینکه آقا این قصه سر دراز دارد! و هرقدرم بهش فکر میکنم تهش میرسم به همون بازی GTA: VC و مخلفاتش. حالا به امید خدا برنامه دارم بعد کشته شدنم [چون من قراره کشته بشم به دست دشمنان بی شمارم!] از خدا بپرسم ببینم قضیه چیه. بشینیم بررسی, ریشه یابی و دیباگ کنیم!

  پ.ن: الانم متوجه شدم ممکنه بین آزمون قلمچی و آپ کردن این وبلاگ هم رابطه ای وجود داشته باشه :)) فک کنم سومین باره که اتفاقی قبل آزمون اینجا رو آپ میکنم :D

  پ.پ.ن: بی زحمت تا دهنتون بازه یه دعا هم واسه مرتضی پاشایی بکنین, حالش خوب نیس بنده خدا ! , البته خیلیا الآن حالشون خوب نیست ولی خب .. :D

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۸/۲۱
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

چهار تا تار موی منو همین لانتوری منش سفید کرد

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۱۷ ق.ظ

  پس نوشت: چند ماه بعد از نوشتن این مطلب نظر من درباره آقای پدرام فرهادیان تغییر کرد و دیگه به دید یک معلم خوب بهشون نگاه نمیکنم. نظرم راجع به استاد کرامت همچنان پابرجاست.

امروز تدریس زیست پدرام فرهادیان رو توی سایت کانون میدیدم. واقعا نکاتی که میگه خیلی خیلی عمیق و ارزشمندن. لج درآریش اونجاست که دقیقاً از متنی که تو کتاب خودته و جلوی چشمت نوشته یه نکته ای میگه که حتی فکرشم نمیکنی! حالا نه اینکه فقط پدرام فرهادیان این نکات رو بلد باشه. خیلیا بلدن و قطعاً خیلیا حتی بهتر از اون بلدن. ولی خب دیگی که واسه من نجوشه میخوام فولان! معلمای خوب و عالی هستن ولی واسه رقیبا! البته معلم خودمونم خیلی خوبه ولی بیشتر از اون به فکر ترکیب سالهای مختلفه که وقت کنه عمق کتاب رو بکشه بیرون. با این اوصاف احساس میکنم این یجور ظلمه! اینکه مثلا یکی معلش آقای X باشه و عمیق ترین مطالب کتابو لای نون لواش بذاره با چایی بده دست طرف ولی تو لازم باشه کلی زحمت بکشی و از اینور اونور ترکیب کنی تا بلکه تو قلمچی بالای 80% بزنی. البته خب از یه نظر میشه گفت این دلیل نمیشه. امسال 3 نفر زیست کنکورو 100% زدن و دبیر هیچکدومشون علی کرامت یا فرهادیان یا ... نبود! ولی به نظرم این حرفم یجور مرهم کاذبه. یاد اون متن طنزه میفتم که این چند روز ساعتی دو سه بار توی گروه های مختلف اپلیکیشن جاسوسی و ضد میهنی واتس اپ کپیش میکنن! که میگه نمیدونم اگه ترکت کردن بدون لیاقتت رو نداشتن, اگه فلانت کردن بدون فلان, خلاصه هرجوری ریدن بهت یجوری خودتو راضی کن. واسه خودت میگم که اذیت نشی و این حرفا!

الان اگه بخوام درباره ی همین هم نظرمو بگم دوباره باید برگردم به اینکه واسه صد زدن نیازی نیست حتماً دبیرت فلانی باشه. ولی نمیگم چون دوباره بین همین دو موضع تا ابدالدهر باید معلق باشم ولی جمعه آزمون دارم, وقتش نیست :D

  پ.ن: زلزله اومد امروز. همین. ینی کلا توضیحات اضافه ای ندارم. در حد یه جمله ی خبریِ به تخمم خور :D

  پ.پ.ن: از اول مهر دارم سعی میکنم یه شب زودتر از 1:30 بخوابم ولی چرخ روزگار به مراد ما نمیچرخه. ینی ساعت 12 هم قصد خواب کنم بازم 1:30 میرم تو تخت.

  پ.پ.پ.ن: اون معاون پرورشیمون که تو پستهای قبلی درباره ش به تفصیل سخن گفتم دیگه تو استیجای آخر جنونه. بلندگوی مدرسه رو به نرده ی کلاس ما وصل کردن. زنگای تفریح که میکروفون ورمیداره با بچه ها تو حیاط حول مسائل خاور میانه مصاحبه میکنه. موقع نمازم به حالت آواز و چهچهه میگه عجلوا بالصلاة و بشتابید نماز بخوانیم و فولان و بیصار. یه مدته دنبال اینم که ببینم ساقیش کیه ولی پیداش نمیکنم. جنسای خوبی داره قطعا!

  پ.پ.پ.پ.ن: شما را به دیدن Family Guy فرامیخوانم. ببینین خدایی. الان اگه دیده بودین با دیدن پی نوشت های این پست یاد یکی از صحنه هاش میفتادین لبخند میزدین. حالیتون نیست که بدبختا. اصلا برین همون ستایش ببینین. والله :|

۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۸/۸
۳ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

پاروی بی قایق با کنکور 94 آمد

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ق.ظ

ای دل غافل. یه ماهه اینجا پست نذاشتم. اصلا انگار نه انگار یه ماه گذشت ـا! , انگار همین یه روز پیش بود که قضیه ی چالش کتابخوانی و اینا شد. ولی درواقع یه روز پیش نبود. یک ماه و یه روز پیش بود. و عمر به همین سرعت میگذره. بحث گذر عمر در این زمینه وقتی حادتر میشه که سال 94 کنکور داشته باشی. و عقب افتادن دو هفته ای کنکور هم مزید بر علته. من موندم خدایی دوتا آبمیوه کیک دادن تو ماه رمضون بحثیه که واسش دو هفته کنکورو بندازین عقب آخه بندگان مومن خدا؟ این چه حرکت نابخردانه ای بود؟

یادش بخیر 6 مرداد گفتم ای داد بیداد دیدی چه زود یه ماه گذشت؟ فقط 11 ماه به کنکورت مونده. 6 شهریور گفتم ای داد بیداد دیدی چه زود یه ماه دیگه هم گذشت؟ فقط 10 ماه به کنکورت مونده. بعد غلتک مهرماه که اومد وسط اصلا تاریخا انقدر سریع گذشتن که نفهمیدم چجوری یه ماه گذشت! یعنی از آخرین باری که گفتم "ای داد بیداد دیدی چه زود یه ماه دیگه گذشت" حدود دو ماه گذشته ولی درواقع دو ماه و نیم گذشته چون کنکور رو هم انداختن عقب نامردا!

دیشب هم رفتم سایت کانون دیدم اون اسکرولر اسامی نفرات برتر کنکور 93 رو هم برداشتن و یجوریم شد. انگار دیگه خیلی رسمی شده قضیه و همه ی فوکوسا رو ماست. تنهای تنها در فضای بیکران و بیابون بی آب و علف کنکور. اوایل مهرماه هم یه همچین احساسی داشتم. ینی دیدم کسایی که سال قبل پیش بودن دیگه امسال تو مدرسه نیستن و یه حس بدی داشت. ولی خب همه ش مزخرفه بابا اصل داستان چیز دیگه ایه. اگه فکر میکنین اصل داستان خود کنکوره و باقی چیزا حواشیه اشتباه میکنین. اگه فکر میکنین اصل داستان علم آموزیه و کنکور یه اتفاق کوچیکه اشتباه میکنین. اگه فکر میکنین رسیدن به کمالات و فضایل اخلاقی اصله و باقی چیزا مانعن اشتباه میکنین. اگه فکر میکنین نائل شدن به مقام قرب الهی اصله و همه ی کائنات حواشی هستن بازم اشتباه میکنین.

اصل آلبوم محسن چاوشیه آقا. اصلا الان که فکر میکنم میبینم چرا من پستو با تمجید این آلبوم شروع نکردم؟ حیف اصلا حال ندارم وگرنه برمیگشتم از اول مینوشتم. آقا یه آلبوم داده باقلوا, توپ, خدا, در تمامی جوانبِ امر مقام استادی رو تموم کرده. دیگه بیشتر توضیح نمیدم خودتون برین اورجینال بخرین گوش کنین. هرکی هم خوشش نیومده متاسفانه باید بگم به اندازه یه دونه پشگل اون گوسفند زبون بسته ای که چند سال پیش وقتی مامان بزرگ و بابابزرگم از مکه برگشتن سر بریدیم هم درک موسیقایی نداره. شاید یکم بیشتر حالا. شمام اگه خوشتون نیومده برین خودتونو به دکتر نشون بدین. [توضیحات: بهتون بر نخوره حوصله ندارم جمعش کنم. شوخیه :D]

نه ولی خدایی آلبوم خیلی خوبیه. تک تک کلماتش رو یجوری تلفظ کرده که آرامش میده به آدم. البته خب حق میدم کسایی که از اول طرفدار چاوشی نبودن حال نکنن با آهنگاش ولی واقعا آروم کننده س.

ولی شرایط کثیفی شده آقا. هرکی از ننه ش قهر کرده و تو خوانندگی به در بسته خورده زده تو کار کنکور. یه عده خرشون میرفته و به تلویزیون راه پیدا کردن, بقیه هم در حد موسسه و سایت و فلان باقی موندن. قبلا هر شبکه ای میزدی به آخوند عالم و روحانی گرانقدری داشت سخنرانی میکرد. الان هر وری میزنی یکی برنامه کنکور زده. فرصت برابر که به نسبت ید طولانی تری داره و به خاطر ارادت عمیقم یه قلمچی از گناهش میگذرم. کنکور آسان است هم که کلاهشو در حد کله ی 75 میلیون نفر گشاد کرده و تا جا داره ملت بینوا رو مپچاپه و تا دسته میکنه به پاچه شون. اون سری راننده تاکسیه میگف 4 میلیون دادم واسه دخترم کنکور آسان است بخرم. ای بزنه پس گردنتون. اون طرف پرواز کنکوری ها داره که نمیدونم قضیه ش چیه. این آیه های تمدن هم که گویا به تازگی شروع به کار کرده و زیر شاخه بسیج و رزمندگانه که ارادت خاصی بهشون داریم. ولی این دوستامون هنوز جوهر آزموناشون خشک نشده زدن تو کار تلویزیون و بهتر بود اول غلطای آزموناشون رو اصلاح میکردن بعد به فکر این مسائل میفتادن! فقط مونده گاج یه شبکه انحصاری بزنه که به امید خدا چرخ تلویزیون کلا بیفته زیر چوپ کنکور. حالا فعلا که دستمون به سنگ همینا گیره. ایشالله تموم شه یه نفس راحتی بکشم :|

الان میخواستم درباره اینکه یه جورایی دلم نمیخواد سال کنکور به این زودی بگذره چون لحظه های خیلی خوبی داره هم بگم ولی ساعت داره 2 میشه و اصلا حال ندارم. شمام دیگه دیره برین بخوابین. یه ماهه پست نذاشتم نظم خوابتون بهم ریخته. منم برم به زندگی تخماتیک کنکوریم برسم.

۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۸/۱
۳ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم