به‌ هر‌ حال

تابستان خود را چگونه گذراندید؟!

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ

تابستان من از وقتی شروع به شروع شدن کرد که در آخرین روز مدرسه آخرین برگه ی امتحانی ام را به آخرین معلمی که امتحان میگرفت تحویل دادم و آخرین قدم هایم را در آخرین پله های مدرسه برداشتم و آخرین زبانم را به سمت مدرسه بیران آوردم و آخرین حرف زشتم را به آن زدم. -در هیچ فرهنگ و مذهبی فحش دادن به مدرسه در آخرین روز مدرسه بی ادبی به حساب نمی آید پس من بی ادب نیستم- بعد از آن به خانه ی مان رفتم و دیگر از خانه ی مان بیران نیامدم. یعنی اگر بخواهم دقیق تر بگویم -البته من که نمیخواهم, شما هی اصرار را میکنید- همه اش در پای کامپیوتر بوده ام که باهایش به اینترنت وصل میشده بوده ام.

من چند وقت پیش سر یک قضیه ای که به شما ربطی ندارد و طی یک عشق و حال نیمه سنگین پی پی کردم توی پول هایم و دیگر چیزی ندارم. بعد چند دانه دوست دارم که در تابستان اشان خیلی کار های دیگر میکنند و همش بیران میروند و سرگرمی میکنند. مثلاً هی به خرید میروند و هی بدو بدو از این کنسرت به آن مهمانی و از این مهمانی به آن کنسرت میروند و من نمیدانم پول اش را از کجایشان در می آورند. و من هم در پشت کامپیوترم -که باهایش به اینترنت میروم- مینشینم و به دایرکت های توییتر و مسیج های فیس بوک و اس ام اس ها و واتس اپ ها  -اس ام اس و واتس اپ با هم فرق دارند, میدانید که- بعد از ساعت ها پاسخ میدهم و میگویم که شرمنده ام و نمیتوانم یاری تان کنم چرا که سرم خیلی شلوغ است و وقت سر خاراندن هم ندارم چه برسد به پاسخ دادن و یاری کردن شما. اما حقیقت این است که به پهنای رشته کوه های هیمالیا وقت دارم اما فقط پول ندارم.

در اوایل تابستان من در چند روز به یک سری جلسه های درسی رفتم که در آنجا چند نفر که با درس کاسبی میکنند میگفتند که بیایید پول های تان را به ما بدهید تا شما را خداوندگار زیست شناسی, زمین شناسی, فیزیک شناسی, شیمی شناسی, فیزیک هسته ای شناسی, علوم آزمایشگاهی شناسی , امنیت سایبری, نجوم, هوافضا, پتروشیمی, علوم مکانیک, مکانیکی, تعمیرات ماشین, ساخت ماشین, ساخت ماشین نسکافه درست کن, ساخت ماشین مسواک درست کن, ساخت ماشین به دهانت مسواک بزن, ساخت ماشین چقدر به دهانت مسواک میزنی آن را ببند, و ساخت ماشین چقد زر میزنی دیگه خفه شو بکنیم. ولی متاسفانه من بعد از بخشی که گفتند "پول های تان را به ما بدهید تا شما را" را نشنیدم تا جایی که در آخر گفتند "بکنیم" و این جمله به نظر من منطقی نمی آمد زیرا برای این کار آن ها باید به ما پول میدادند نه ما به آن ها. بنابراین من گفتم "بیشین بینیم بابا مرتیکه دزد" و از آن جا خارج شدم و به کامپیوتر خودم -که باهایش به اینترنت وارد میکنم- وارد شدم و باز هم تا چندین ماه از آن جا بیران نیامدم.

بعد از چندین ماه برای یک سری کارهایی که به شما ربطی ندارد -قبلا هم به این نکته اشاره کرده بوده ام- مجبور شدم صبح ها در هنگامی که خروس ها هنوز خر و پف شان در آسمان ها بود از خواب بلند بشوم و بروم دنبال یک سری امضا به پای یک سری پرونده که باز هم به شما ربطی ندارد چه است. در این نقطه کار به جایی رسید که همان گونه که قبلا هم اشاره کرده بودم در یک جای دیگر, کم مانده بود بروم وسط آن جا به ایستم و فریاد بزنم "یک روز از این دانه ی نفرتی که در قلب من کاشته اید میوه ی خون درو خواهید کرد [فحش]" ... ولی با اینکه هنوز به من نداده اند [آن امضا را] باز هم نرفته ام این را فریاد بزنم زیرا تـ×ـم اش را نداشته ام و نخواهم داشته ام!!

در نهایت در روز های پایانی یکی از فامیل های یکی از دوست های یکی از برادر هایم (البته من فقط یک برادر دارم و برای این جمع بستم اش که سجع جمله [حالش] به هم نخورد) به اینجایمان آمده بود و در فولان جایمان فرو رفته بود و مجبور بودم شب ها تا ساعت خیلی دیر پیش او بروم تا حوصله اش سر نرود و روی زمین نریزد. و بعد از چند روز او از فولان جای مان در آمد و به خانه ی خودشان رفت.

در نهایت در این سه ماه تابستان تنها کاری که نکردم باز کردن لای کتاب بود -کتاب از تنها چیز هایی است که باز کردن لایش کار زشتی نیست!- و به استخر رفتن. البته برای به استخر رفتن خیلی زور زدم ولی نشد که برویم با بچه ها. -اینجا منظورم از بچه ها, دوست هایم بودند چرا که خودم بچه ندارم- به طور کل اگر بخواهم بگویم, تمام این سه ماه تابستان را رویش پی پی کردم و گذاشتم اینجا و الآن تنها 1 روز و 16 ساعت اش مانده است که تصمیم دارم مثل بقیه ی تابستان آن را در پشت کامپیوتر -که باهایش به اینترنت میروم- سر کنم.

۳ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۳۰
۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم