خیلی هم سالناش بلند به نظر میآید
سلام. خوبین؟ جدی؟ اصلاً مهم نیست. میدانم که قبلاً هم گفتهام ولی الآن لازم است یک بار دیگر هم بگویام که حال شما در این وبلاگ هیچ ارزش و اهمیتی نداره است. حتی جالب است بدانید که حال شما در هیچ وبلاگ دیگری در سطح اینترنت و جهان هم ارزشی ندارد. به جز در وبلاگهایی که در آنها تبلیغ قرصهای لاغر کننده و لباس زیر فرم دهنده و بستههای افزایش طول میگذارانند. آنها واقعاً به سلامت خانواده میاندیشند و هیچ قصد دیگری ندارند از گذاشتن آن تبلیغهای تحریک کنندهیشان. که البته همانها هم الآن یادم آمد وبلاگ نیستند و یک سری شبکههای ماهوارهای هستند. پس باز هم به حرف اول من بازمیگردیم که پیشتر گفته بودیم حال شما در هیچ وبلاگی هیچ ارزشی هیچ ندارد. هیچ. حتی یک دانه ارزش کوچولو هم ندارد. یک دانهی برنج چی است دیگر؟ اندازهی یک دانهی برنج هم ارزش ندارد حتی. بگذارید یک مثال کوچک بزنم. فرض کنید یک نفری بیآید و به من بگویاد که که ما میخواهیم این آدمی که الآن دارد این متن را میخواند را به شکل دردناکی بکنیم. چیز. بکشیم -آقا :)))))))) الآن سر کلاس که دارم این متن را مینویسم یک بابایی بغل دستم نشسته است که هی سر اش را میآورد و فکر میکند من نمیفهمم دارد فضولی میکند. بعد جمله قبلی را که خواند فکر کرد منظورم او است و یک نگاه ناجوری کرد :))))))))- و تنها راه نجات او این است که تو [یعنی من] هیچوقت در وبلاگات از کلمهی "مستغلات" استفاده نکنی. اکچولی من اصلاً نمیدانم وات د فـاک ایز دیس شت. یعنی نمیدانم مستغلات چی است اصلاً. ولی به هر حال قطعاً از این کلمه استفاده خواهم کرد در آینده. چرا که آن فرد هیچ ارزشی برای من نداره بوده است. حتی همین الآن که شما تا اینجای این متن را خواندید سه نفر در آفریقا کشته شدند. آن هم نه به خاطر گرسنگی یا جنگ داخلی و این چیز میزها. بلکه به خاطر اینکه دیروز یک نفری آمد و به من گفت که اگر کسی در وبلاگت تا اینجای این متن را بخواند ما سه نفر را در آفریقا خواهیم کشت. آری. خب بگذریم.
میخواهم با شما یک درد و دل بکنم. بلی. با شما. یک درد و دل. دربارهی کتابخانه. کتابخانه و تابالت. یک درد و دل که تویاش کتابخانه، تابالت و دختر دارد. پسر هم دارد. کلی دختر و پسر و تابالت دارد. ولی قبل از آن بگذارانید شما را با اتمسفر کتابخانه آشنا بنمایام. آن هم نه هر کتابخانهای. کتابخانهی دانشکدهی خودمان. آنجا یک درب وجود دارد. یک درب ورودی که البته همهی مردم برای خروج هم از همان درب استفاده میکنند. یعنی هر کسی میخواهد از هر جایی خارج بشود از درب ورودی کتابخانهی دانشکدهی ما خارج میشود. آن درب رو به یک جایی باز میشود که دوتا سالن در آن وجود دارد. سالن چپی برای آقا پسرها و سمت راستی برای دختر خانومهای توی خونه. سالن سمت چپی تنها جایی برای درس خواندن پسرها نیست. بلکه دوتا عنصر دیگر هم تویاش دارد. یکی قفسههای کتاب و دیگری سالن کامپیوتر. هزاران قفسهی کتاب و میلیونها کتاب آنجا است. سالن کامپیوتر هم میلیاردها میلیارد کامپیوتر و جوایز نقدی دیگر درانش دارد. در سالن سمت چپ صدها هزار نفر در هر لحظه بین قفسههای کتاب در جستوجور کتابهای علمی هستند و در سالن کامپیوتر دهها هزار نفر در هر لحظه زندگی میکنند. هر هر هر. شوخی کردم. زندگی نمیکنند. بلکه به اینترنت وارد میکنند و خودشان و زندگیاشان را وقف تحقیقات علمی میکنند. هم دخترها و هم پسرها. بنابراین هر دختری که در بخش چپ پسرها -یعنی سالن سمت چپ که برای پسرها است!- بیآید معنایاش این است که اکچولی یا به دنبال کتابهای علمی است و یا میخواهد زندگیاش را در سالن کامپیوتر وقف تحقیقات علمی بنماید.
ممکن است پیش خودتان بگویید چقدر عالی. چه کتابخانهی خوب و خوبی! آنجا تمام امکانات مورد نیاز یک دانشجور برای درس خواندن و زندگی کردن را دارد. تازه چند عدد آب سرد کن و آب گرم کن هم دارد. دیگر یک دانشجور چه میخواهد از زندگی؟ ولی باز هم مثل همیشه، مثل تک تک مراحل زندگیاتان در اشتباه هستید. بلی بلی. بیایید با هم به سالن سمت راست برویم. به سالن دخترها. سالنی که مثل همتای سمت چپی خود تنها مکانی برای درس خواندن نیست. بلکه مقاصد دیگری هم برای آن در نظر گرفتهاند. مقاصدی بسیار مهم. در آن سالن یک عنصر دیگر هم وجود دارد. عنصری حیاتی. حیاتیتر از هر چیزی در دنیا. حیاتیتر از اکسیژن. حتی حیاتی از خود آن یارو گزارشگره که خبر پیوستن روح خدا به خدا را اعلام کرد. عنصری که بدان آن زندگی پوچ و بیمعنا میشود و بودن آن به زندگی معنا و مفهوم تازهای میبخشاند. شاید فکر کنید دارم به دخترها اشاره میکنم. و یا بدتر از آن. شایدفکر کنید دارم به دختر خاصی اشاره میکنم. مثلاً دختری که رویاش کراشی چیزی دارم. ولی باز هم سخت در اشتباه هستید. اکچولی منظور من چیزی نیست جز تابالت. بلی. تابالت، دسشوری، مستراح، خلا، سرویس بهداشتی و یا هر چیز دیگری که شما در دهاتاتان به آن میگویید. قبول دارم، دردناک است ولی معالاسف واقعیت دارد. تابالت در سالن دخترها قرار داده شده بوده است. آن هم نه هر جایی از سالن. بلکه در انتهای آن. آخر آخر. یادتان میآید که گفته بودم اگر دختری در سالن سمت چپ بیآید یعنی یا دنبال کتاب علمی است و یا دنبال وقف کردن زندگیاش در راه تحقیقات علمی؟ خب حالا در نقطهی مقابل تصور کنید پسری در در سالن سمت راست، سالن دخترها، سر و کلهاش پیدا شود. آه. حتی تصورش هم دردناک است و سوزناک. تنها توجیه دختری که او را میبیند آن است که پسره آمده است پیپی کند. یا دیگر اگر دختره خدای خوشبینی و مثبتاندیشی باشد میگوید پسره آمده است جیش کند. انتهای آن سالن فقط تابالت است. فقط. حتی یک قفسهی کتاب کوچولو هم در انتهای آن راهرو نیست که آدم دلاش را خوش کند. فقط تابالت است. مساله وقتی به اوج ترسناکیت خود میرسد که پسر باشی و بخواهی از سرویس بهداشتی استفاده کنی. تو محکوم هستی از سالن عبور کنی در حالی که با هر قدم سرهای زیادی به سمتات میچرخند. حتی نمیتوانی موقع راه رفتن ژستی چیزی بگیری که شخصیتات حفظ شده باشد. چرا که خب ریـدن هم مگر ژست گرفتن دارد؟ ندارد دیگر.
تازه مشکل فقط اینجا نیست. مشکل دیگر وقتی است که موفق شدهای خودت را به دران تابالت برسانی. آن وقت است که باید خیلی سریع کارت را تمام کنی. حتی اگر کار سنگینی داری. چرا که اگر مثلاً بعد از بیست دقیقه بیران بیایی قطعاً کسی فکر نمیکند داشتهای کتاب مینوشتهای. نهایتاش میگویند "آخی یبس بود بیچاره!"
آری. دسشویی رفتن در آن کتابخانه مصیبت است. اکچولی فقط تابالت نمیروی. بلکه حیثیت و آبروی خودت است که در دستانت میگیری و به پیش میروی. به سوی مسیری که انتهایاش مشخص نیست. خلاصه که من اعتراض دارم آقا. یا جای تابالت را عوض کنید و یا سالنها را مختلط کنید. ای بابا :/
میخواستم یک جایی از متن از کلمهی مستغلات هم استفاده کنم که شما کشته شوید ولی حال نداشتم یک جوری جایاش بدهم. عه. الآن در جملهی قبلی استفاده کردم از آن. چیزه. خدانگهدار شما D: ..
این مطلب با برچسبهای, جفنگیات, دانشگاه, دستشویی, کتابخانه در تاریخ سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
-
Miss Avilet
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۱ وب سایتآقاااا=))))))
ینی عاالی بود:)))))))دمت گرم:)))) ینی همهی نقاط دمت گرم جز اون نقطه که باعث میشه قالب وبلاگت واسه من خراب باشه:)))°_° -
ر. کازیمودو
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۰ وب سایت:)))
بعد از خندیدن و قبل از رفتن این نکته رو هم اضافه کنم که قالبت خراب نشون میده خیلی خراب، در حد تابالت -
maryam !
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۲:۳۱ وب سایتهمزمان با اتمام خوندن متنت; هم اتاقیم برگشت بم گفت ببخشید پشتم به توئه; یادم اومد امروز سر کلاس پشت به یکی از بچه ها نشسته بودم; بعد اصلن تمرکز نداشتم :-/ اعصابم داشت میریخت بهم دیگه; برگشتم به هم کلاسیم گفتم ببخشید پشت سر من نشستی !!! :-D
هیچی دیگه; خیلی آدم خوبی بود که چپ چپ نگاه نکرد یا نخندید بم ! -
بانوی لبخند
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۳۶ وب سایتعاقا این قالبه تو داری؟
ینی اصن قالب نداریینی اولش قالب داشتی هابعد من دیدم خیلی ساده اسگفتم شاید من نمیتونم کامل ببینمشctrl + f5 رو زدمکل قالب پریدخو الان باید چجوری درستش کنم؟:( -
مترسک
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۸:۲۵ وب سایتسروش جان قالبت کلاً برای من ریخته به هم و تقریباً نتونستم بخونم چی نوشتی، فقط به زور (عین کارگرای معدن که زورکی خودشون رو به نور میرسونن) رسوندم تا کامنتدونیات تا اطلاع بدم؛ اوکی شد یه ندا بده بیام ببینم چی نوشتی :)
-
ر. کازیمودو
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۱ وب سایتحاجی فعلا یکی از همین قالبای بیان رو انتخاب کن کار ملت راه بیفته. قربون دستت
-
Miss Avilet
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۶ وب سایتهیچی منم منظورم همین قضیه قالب بود که سایر دوستان اشاره کردند:))
به نظر من باید به طراح قالب زنگ بزنی و بگی اینطوره بعد هردفه یه خرابکاریای کنی که قالب سالم نشه، بعد بگی آقا اصن نخواستیم پولمو پس بده، بعد پولو بگیری و خیلی راحت به زندگی شرورانهت ادامه بدی:-′′ میتونی این قسمت کامنتمم پاک کنی که نقشمون لو نره:-″ -
The Mentalist
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۳ وب سایتقالب آب روغن قاطی کرده ! :|
و در پیرو اون دوستمون منم هر وقت یکی میگه ببخشید پشتم رو به شماست میگم ، این چه حرفیه گل که پشت و رو نداره ! :|=)) ایندفعه نظر مرتبط با متن ندارم ، درست کنیدش بخونم . :(((((( -
آیدین
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۳ وب سایتلازمه اشاره کنم از اول متن تا جایی که میخواستی بری برینی همش فک میکردم تابالت اسم یک عنصری چیزی از جدول مندلیفِ یا نهایتا یه سنگ معدنی چیزی بر وزن کُبالت . اما خب با اینکه هیچ دلیل موجهی هم نداره اینجوری مثل فلج مغزی ها حرف زدنت پست رو خوندم تا آخر . باید تبریک بگم به خاطر باز شدن درب های ذهن بسته ت و برگشتن شور و انگیزه ای که میدونم تا دوماه دیگه باز کور میشه مسیرش ولی خب همین یک پست هم مرحمی روی زخم های ما . در باب این اتفاق باید بگم رودربایستی که ندارین شما آدم های با سوادی هستین که پس فردا قراره دستتون تو گوه و عن مردم باشه و از توش نمونه در بیارید پس اصلا دلیلی نداره که الان چندش بشین و به نظر من حتی میتونید از این فرصت ها به عنوان فرصت های مطالعاتی و تحقیقاتی استفاده کنید . حیف اون همه نمونه س که توی اون فضای فرهنگی و مطالعاتی به یغما بره . باید رو میز ها برینین و با هر ورق زدن یه انگشت هم به انگل های همدیگه بزنید . همین دیگه .
-
حن ا
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۴ وب سایتتا قبل اینکه دقیقن مشخص بشه تابالت چیه فک میکردم جمع مکسر تبلت باشه =)))
-
خانم والیوم
۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۵ وب سایتسروش:))))))))
دیوونه:))))اگر تابالت اخر یه راهرو بلند توی سالن پسرا بود بدتر بود قاعدتاالبته نه میتونستی بری ارایش کنی کسی هم فک نمیکرد جیش کردیD:هعی چقد قشنگ نبشته بودی -
-
Miss Avilet
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۳ وب سایتآقا منم با اون دوستی که تابالتو به تبلت ربط داده بود، هم عقیده بودم:))، منتها فکر نمیکردم جمع مکسر باشه، کلا فکر میکردم همینجوری که سایر لغاتو مثل فلج مغزیها ادا میکنی اینم داری همونکارو باهاش میکنی:| . هر لحظه هم منتظر بودم بگی اینایی که تابالت دارن کنکورشونو میرینن و اینا:// عادت داری خب:/:)))
+ دیگه با توجه به اون کپی رایتم از کامنت آیدین، به نظرم لازم نیست اشاره کنم که بهترین کامنتیه که تا به حال اینجا گذاشته:)))) -
Fatemeh
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۲خب بذار یه مثال بزنم هیچ انسانی نیست که ما از همه لحاظ شخصیتشو دوست داشته باشیم. ممکنه اکثر اخلاقیاتشو دوست داشته باشیم اما نه همشو.من اینو تعمیم میدم به متن های تو. خب البته هر متنی تراوش یکی از خصوصیت های توئه مثلا این حس شوخ طبعیت بود یک متن دیگه تراوش افکار سیاسیت یکی دیگه نماد مدرنیته و فرهنگ اون یکی نشان از حس کنجکاوی یکی دیگه اعتراض و..... یه دسته از آدمها هستن که فقط دلشون از اون چیز یا اون فرد بدشون بیاد واسه همین دیگه مهم نیست چه خصوصیات خوبی داره اونارو اصلا نمیبینن. یا ممکنه از یکی خوششون بیاد دیگه مهم نیست اون چه اخلاقیات بدی داره همشو خوب میبینند. بعضی نه ممکنه طرف مقابل چیزهایی داشته باشه که ما دوست نداریم ولی بخاطر اون خوبی هاش به دوست داشتنش ادامه میدیم مثله اینکه یادم اومد یکبار گفتی اصلا با فلان کار فاضل حال نکردم ولی بازم شعراشو دوست دارم و میخونمش. خب حالا اینو تعمیم میدم به متنت من شاید خیلی از متن های اینجا رو خوشم نیاد ولی بازم موقع وبلاگ گردی اولین وبلاگ فکر کنم اینجارو میخونم یعنی دیگه جز ذخیره های مرورگر شده. چرا؟؟ چون مثلا یه بعد از نوشته هات هست که من خیلی دوست دارم و منظر اونام. حالا فکر کنم اولین باره از چیزی خوشم نیومده و دارم براش کامنت میذارم کلا نه فقط اینجا هرجای دیگه هم آگه از چیزی خوشم نیاد در اکثر موارد سکوت میکنم و دلیلش هم همون جمله ی (حال نمیکنی نیا همین که هه) :)) حالا اینم بگم در آخر
نه چون این همه فلسفه بود این متن و دوست نداشتمچون دوستش نداشتم این همه فلسفه براش بافتم :D -
Miss Avilet
۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۷ وب سایتکسی که خودش گوشی داشته غلط کرده با جملهم دربارهی تبلت موافقه:// هرچند روزی سیزده ساعت رو کتابا افتاده بودی ولی بهرحال:-″
+ دلم میخواد اشاره بکنم:-″ -
-
maryam !
۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۷ وب سایتآخه خودش یه جوری رفتار میکنه آدم معذب میشه، هیچوقت هم اونجور موردی پیش نیومده بود، همون جلسه حل تمرین داشتیم ُ بچه ها سلف بودن ُفقط سه نفر سر کلاس بودیم، یهو احساس ناراحتی شدید بهم دست داد ُ اینا !
راستی پیشنهاد ارزنده ی من رُ برا تغییر نام کاربریت دایورت کردی ایا ؟! :دی :)))
-
-
E||a :פ
۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۸ وب سایتعاقا :)))
اتفاقا یاد ساختمون کتابخونه ی خودمون افتادم، دستشوییش طبقه ی بالا بود و راه پله ش هم دقیقا از جلوی سالن های مطالعه رد می شد :/ینی مثلا نشسته بودی تو سالن شدیییدا رفته بودی تو بحر مطلب، یهو تپ تپ تپ... یکی که خیلی عجله داشت تمرکزتو می پوکوند.ولی خب خوبیش این بود که مثه شما دیگه یارو تصویر نداشت، فقط صدا داشت -
-
Faber Castel
۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۰ وب سایتعجب قالبی سر هم کردی
نوشتت رو کامل نخوندم، ولی سر وقت کامل می خونمش و نظرمو برات می زارم :)همیشه روی وب تو یه جور دیگه حساب باز می کردمممنونم مرد! :) -
-
aida razavi
۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۳به نظرم رد شو و در حالیکه رد را میشوی سرت را بالا بگیر چون زیرا ما جماعت دخیخا به همون چیزی که تو فک میکنی فک میکنیم! پس تو بهتره فک کنی که میری تابالت تا آبی بر چهره زده و خستگی را از خود دفعععع کنی!و به این شکل مام فک میکنیم میری که دفع کنی! ولی به طور کلی هر وقت رد شی من به نوبه ی خودم اگر باشم سعی میکنم حتما اون لبخند ملیحی که کافی و وافی است رو تقدیمت کنم! :)))))
قچنگ نوشتی! -
زمر 53
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۱ وب سایتخیل نامردیه اقا
حالا اومدیم و یکی خواست مارو بکشه
یه خبری چیزی بدی تورو هم .... نمیکشه که :-D
پسر تو چقدر خوبی
خیلی حال کردم با مطالبت به خصوص این یکی:-D
مجاب شدم پادکستاتون رو دانلود کنم
همین روحیه طنز رو توی پادکست ها گذاشته باشی محشر میشن