به‌ هر‌ حال

تابستان خود را چگونه گذراندید؟!

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ

تابستان من از وقتی شروع به شروع شدن کرد که در آخرین روز مدرسه آخرین برگه ی امتحانی ام را به آخرین معلمی که امتحان میگرفت تحویل دادم و آخرین قدم هایم را در آخرین پله های مدرسه برداشتم و آخرین زبانم را به سمت مدرسه بیران آوردم و آخرین حرف زشتم را به آن زدم. -در هیچ فرهنگ و مذهبی فحش دادن به مدرسه در آخرین روز مدرسه بی ادبی به حساب نمی آید پس من بی ادب نیستم- بعد از آن به خانه ی مان رفتم و دیگر از خانه ی مان بیران نیامدم. یعنی اگر بخواهم دقیق تر بگویم -البته من که نمیخواهم, شما هی اصرار را میکنید- همه اش در پای کامپیوتر بوده ام که باهایش به اینترنت وصل میشده بوده ام.

من چند وقت پیش سر یک قضیه ای که به شما ربطی ندارد و طی یک عشق و حال نیمه سنگین پی پی کردم توی پول هایم و دیگر چیزی ندارم. بعد چند دانه دوست دارم که در تابستان اشان خیلی کار های دیگر میکنند و همش بیران میروند و سرگرمی میکنند. مثلاً هی به خرید میروند و هی بدو بدو از این کنسرت به آن مهمانی و از این مهمانی به آن کنسرت میروند و من نمیدانم پول اش را از کجایشان در می آورند. و من هم در پشت کامپیوترم -که باهایش به اینترنت میروم- مینشینم و به دایرکت های توییتر و مسیج های فیس بوک و اس ام اس ها و واتس اپ ها  -اس ام اس و واتس اپ با هم فرق دارند, میدانید که- بعد از ساعت ها پاسخ میدهم و میگویم که شرمنده ام و نمیتوانم یاری تان کنم چرا که سرم خیلی شلوغ است و وقت سر خاراندن هم ندارم چه برسد به پاسخ دادن و یاری کردن شما. اما حقیقت این است که به پهنای رشته کوه های هیمالیا وقت دارم اما فقط پول ندارم.

در اوایل تابستان من در چند روز به یک سری جلسه های درسی رفتم که در آنجا چند نفر که با درس کاسبی میکنند میگفتند که بیایید پول های تان را به ما بدهید تا شما را خداوندگار زیست شناسی, زمین شناسی, فیزیک شناسی, شیمی شناسی, فیزیک هسته ای شناسی, علوم آزمایشگاهی شناسی , امنیت سایبری, نجوم, هوافضا, پتروشیمی, علوم مکانیک, مکانیکی, تعمیرات ماشین, ساخت ماشین, ساخت ماشین نسکافه درست کن, ساخت ماشین مسواک درست کن, ساخت ماشین به دهانت مسواک بزن, ساخت ماشین چقدر به دهانت مسواک میزنی آن را ببند, و ساخت ماشین چقد زر میزنی دیگه خفه شو بکنیم. ولی متاسفانه من بعد از بخشی که گفتند "پول های تان را به ما بدهید تا شما را" را نشنیدم تا جایی که در آخر گفتند "بکنیم" و این جمله به نظر من منطقی نمی آمد زیرا برای این کار آن ها باید به ما پول میدادند نه ما به آن ها. بنابراین من گفتم "بیشین بینیم بابا مرتیکه دزد" و از آن جا خارج شدم و به کامپیوتر خودم -که باهایش به اینترنت وارد میکنم- وارد شدم و باز هم تا چندین ماه از آن جا بیران نیامدم.

بعد از چندین ماه برای یک سری کارهایی که به شما ربطی ندارد -قبلا هم به این نکته اشاره کرده بوده ام- مجبور شدم صبح ها در هنگامی که خروس ها هنوز خر و پف شان در آسمان ها بود از خواب بلند بشوم و بروم دنبال یک سری امضا به پای یک سری پرونده که باز هم به شما ربطی ندارد چه است. در این نقطه کار به جایی رسید که همان گونه که قبلا هم اشاره کرده بودم در یک جای دیگر, کم مانده بود بروم وسط آن جا به ایستم و فریاد بزنم "یک روز از این دانه ی نفرتی که در قلب من کاشته اید میوه ی خون درو خواهید کرد [فحش]" ... ولی با اینکه هنوز به من نداده اند [آن امضا را] باز هم نرفته ام این را فریاد بزنم زیرا تـ×ـم اش را نداشته ام و نخواهم داشته ام!!

در نهایت در روز های پایانی یکی از فامیل های یکی از دوست های یکی از برادر هایم (البته من فقط یک برادر دارم و برای این جمع بستم اش که سجع جمله [حالش] به هم نخورد) به اینجایمان آمده بود و در فولان جایمان فرو رفته بود و مجبور بودم شب ها تا ساعت خیلی دیر پیش او بروم تا حوصله اش سر نرود و روی زمین نریزد. و بعد از چند روز او از فولان جای مان در آمد و به خانه ی خودشان رفت.

در نهایت در این سه ماه تابستان تنها کاری که نکردم باز کردن لای کتاب بود -کتاب از تنها چیز هایی است که باز کردن لایش کار زشتی نیست!- و به استخر رفتن. البته برای به استخر رفتن خیلی زور زدم ولی نشد که برویم با بچه ها. -اینجا منظورم از بچه ها, دوست هایم بودند چرا که خودم بچه ندارم- به طور کل اگر بخواهم بگویم, تمام این سه ماه تابستان را رویش پی پی کردم و گذاشتم اینجا و الآن تنها 1 روز و 16 ساعت اش مانده است که تصمیم دارم مثل بقیه ی تابستان آن را در پشت کامپیوتر -که باهایش به اینترنت میروم- سر کنم.

۳ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۳۰
۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

نسکافه هم خوبه [بدون عکس رنگی]

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ب.ظ

نمیدانم این چه کرمی است که چند وقت است در تانبانم افتاده. هی میروم از این چیزهای قهوه ای رنگ که رویش نوشته است Nescafe و شبیه شیر کاکائو است درست میکنم و میخورم و هرچه بیشتر میخورم باز هم بیشتر دلم میخواهد و هرچه کمتر میخورم باز هم دلم بیشتر میخواهد. اتفاقا همین اواخر هم کرم آب هویج بستنی در تانبانم افتاده بود. گفتم همین اواخر یعنی الان هم این کرم در تانبانم است. ولی الان میخواهم درباره ی نسکافه, نصف کافه, کافه, کافه تریا, کافه ی کافی, کافی, کافی است و چقدر زر میزنی صحبت کنم. درست کردن این ها خیلی سخت است چون باید چند تا چیز را با درصد خطای خیلی کم با هم ترکیب کنی تا یک مزه ی خوبی بدهد. اگر یکی اش را زیاد تر بریزی یک مزه ی تلخ آشغالی میگیرد که هر چه بیشتر شکر رویش بریزی بدتر میشود و هرچه باز هم بیشتر بریزی بیشتر عن اش در می آید, و اگر آن یکی اش را زیاد بریزی باز هم یک مزه ی آشغالی میگیرد که اگر بیشتر اش کنی بدتر عن اش در می آید, و اینجوری است کلاً ...

یک روز که پشت کامپیوتر نشسته بودم -حالا کامپیوتر خودم هم نبود- و داشتم در فضای بی کران اینترنت می گشت و گذاریدم این فکر به ذهنم افتاد که اگر الان یک لیوان نسکافه در کنارم بود میتوانستم خودم را در دسته ی خوش بخت ترین انسان های دنیا بسته بندی کنم و در کمد, کابینت, قفسه, کشوی میز و یا هرجای دیگری قرار بدهم. چون خوشبخت ترین انسان دنیا میتواند هر کاری که میخواهد بکند ...

بنابراین تصمیم گرفتم بروم و یک دستگاه نسکافه درست کن بخرم و بدهم او برایم نسکافه درست کند. خوبی اش این است که اگر بدمزه درست کند میتوانم بشکنم اش و بدی اش این است که نمیدانم همچین چیزی وجود دارد یا نه ... برای همین از دوستانم پرسیدم که آیا همچین چیزی وجود دارد یا نه و آنها اکثرا یک نگاهِ "این چه شر و وری میگه این وسط" واری به من کردند و من دیگر این سوال را تکرار نکردم ... بنابراین به گوگل که همه ی تان میشناسیدش مراجعه کردم و او بهم گفت که نزدیک ترین دستگاه به خانواده ی نسکافه درست کن ها, قهوه درست کن است که در خانه قهوه جوش صدایش میزنند -البته فکر کنم ناراحت بشود چون من یک بار به یک نفر این را گفتم و خیلی ناراحت شد- ... برای همین تصمیم گرفتم یک قهوه درست کن قیمت کنم و بخرم که دیگر خودم نخواهم نسکافه یا قهوه یا این چیز میز ها را درست کنم, و با توجه به این که ما فقیر فقر ها بودجه -یعنی پول- کافی برای خریدن این چیز میز ها را نداریم مجبور بودم برای خرید یک دانه ارزان اش اقدام بنمایم, برای همین یک روز که داشتم از یک جایی که به شما ربطی ندارد -بله من خیلی بی ادب استم- به خانه برمیگشتم عمداً مسیرم را انداختم در مسیری که حتما چشمم به یک قهوه درست کن بی افتد و افتاد. اتفاقاً یک خوبش را پیدا کردم که زیاد گران نبود. ولی همان زیاد گران نبود را هم نمیتوانستم بخرم چون پول کافی در جیبم نداشتم و نخواهم داشته ام ...

در نهایت وقتی به خانه برگشتم به پدرم گفتم که میخواهم آن را بخرم و گفت برو هر قدر میخواهی از توی جیبم بردار, ولی وقتی جیب اش را گشتم قهوه درست کن درانش نبود, بعد رفتم به او گفتم که دران جیبت قهوه درست کن نبود که هرقدر میخواهم بردارم و او یک نگاهی که نمیدانم تفسیرش چه بود بهم کرد و گفت خودم بعد میروم و یکی میخرم ...

البته وقتی مادرم آمد و قضیه را برایش تعریف کردم یکی از همان مدل نگاه هایی که نمیدانم تفسیرش چه بود بهمان کرد و گفت قهوه جوش -بله مادرم حرف بی ادبانه ای زد- داریم و به یک چیزی که تا الان به آن توجه نکرده بودم در یک قسمتی از آشپزخانه ی مان اشاره کرد. و البته بعد فهمیدم با این دستگاه نمیشود نسکافه درست کرد و فقط میشود قهوه درست کرد و بدجور ضایع شدم که خب این اش به شما ربطی ندارد ...

Nescafe

۳ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۲۱
۲ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

ولی اپل خوبه + عکس رنگی!!

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ق.ظ

امروز اپل یاور گوشی های هوشمند و این ها را استاد کرد!! ... اول اینکه گوشی IPhone 5C را معرفی کرد که این گوشی قیمت ارزانی دارد و برای ما فقیر فقر ها به درد میخورد و میتوانیم در دست بگیریم و به همه بگوییم "آنجایتان [مجازاً: دلتان] بسوزد من اپل دارم" ...

جدا از آن اپل IPhone 5S را معرفی کرد که این گوشی خیلی عالی است, برای مثال تاچ آی دی دارد که این یک امکان خیلی خوبی است و باهایش میتوانید به جای رمز گذاشتن بر روی گوشی خود از اثر انگشت تان استفاده کنید و اگر یک دزد اقدام به دزدیدن موبایل شما کرد مجبور میشود انگشت شما را هم همراه آن قطع کرده و بدزدد و این خیلی جالب است ...

به علاوه امکان فیلم برداری اسلوموشن -همان آهسته و این ها- با کیفیت بالا چیزی بود که کفم را برید و سومین چیز خوب اش پردازنده ی 64 بیتی است که به اسم اش میخورد خیلی چیز شاخی باشد!! ...

از همه جالب تر خوابیدن کل ویندوز فون -یک چیزی تو مایع (!!) های آیفون- بود. البته اینکه اپل یک سال بازار تلفن های هوشمند را به دست دیگران میسپارد و وقتی آن ها حسابی به قدرت خود میبالیدند یک هو میاید و با یک غرش ترسناک بازار را به دست میگیرد چیز خیلی جالبی است و باعث میشود طرفداران سیستم عامل های دیگر -سیستم عامل هم یک چیزی است که به اسمش میخورد خیلی باحال باشد- تا چند روز در سایت پیدایشان نشود تا از سوختن آنجایشان -همان دلشان- جلوگیری بنمایند. یعنی جلوی سوختن دلشان را بگیرند به عبارت دیگر ...

Apple

در اینجا میخواستم تعداد بیشتری عکس رنگی بگذارم ولی بلاگ به ما فقط 3 گیگ فضای اختصاصی داده است و همانطور که قبلا اشاره کردم ما فقیر فقر ها پول نداریم هاست اضافه بگیریم و به خاطر همین هم باید تا میتوانیم صرفه جویی را بنماییم.

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۲۰
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

رویت را بروم!!

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵ ب.ظ

رو خیلی چیز جالبی است, البته منظورم از رو, روی انسان ها است ... بعضی ها منظورشان از رو روی یک چیزی است, مثلا میگویند روی میز یا روی تلویزیون, ولی منظور من این نیست ...

اگر روی کسی زیاد باشد گشاده رو میشود و مردم ها, ها ها شوخی کردم ... اگر روی کسی زیاد باشد کسی آدم را دوست ندارد زیرا دم به دقیقه آدم خودش را به آدم های دیگر میمالد و برایشان مزاحمت ایجاد مینماید.

روی زیاد هم خوب است و هم بد است, مثلا اگر روی میز زیاد باشد یعنی جای زیادی برای گذاشتن وسایل دارد و این خوب است ولی اگر روی انسان زیاد باشد یعنی جای زیادی برای مالیدن به دیگران دارد و این بد است ... البته قرار بود دیگر درباره ی روی میز و این ها صحبت نکنم ولی برای تفهمیم بیشتر قضیه لازم دانستم این را.

اگر شما روی زیادی دارید سعی کنید روی زیاد خود را به روی دیگران نیاورید, زیرا مردم به آدم هایی که روی زیادی دارند میگویند "پررو" و "پررو" خیلی حرف بدی است. ولی آدمی که روی زیادی داشته باشد ولی به روی دیگران نیاورد را میگویند خیلی "باهوش" است, "باهوش" کلمه ی خوبی است ... مگر اینکه وقتی سر کلاس درس به یک سوال ساده جواب ندادی معلم بگوید خیلی باهوش استی, در اینجا باهوش خیلی بد است ...

بنابراین عزیزان من برای خودتان میگویم که روی زیادتان را به روی دیگران نیاورید چون پررو بودن خیلی بد است.

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۹
۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

یک کمبود

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۳۴ ق.ظ

بعد از تحقیق و تفحص هایی که انجام داده بودم قبلاًها (شاید هم تفحث, مگر شما چند بار در عمرتان کلمه ی تفحص را دیده اید که من اینجا بخواهم درستش را بنویسم؟) متوجه شدم که بلاگ برای پاره کردن تمام قله های موفقیت (من خیلی با ادب هستم و جمله را تغییر دادم) یک امکان فالو کردن کم دارد. فالو کردن یک جمله ی خارجکی است. البته بخش "کردن" اش فارسی است. فقط بخش "فالو" اش خارجکی است. این چیزی که گفتم یک امکان بسیار خوبی است که در یک وبلاگ روی یک دکمه که روی آن دکمه نوشته است Follow کلیک میکنی و باهایش میشود از به روز شدن آن وبلاگ مطلع شد. (بله من از کلمه ی مطلع استفاده کردم)

خوبی این فالو این است که علاوه بر امکان جانبی آن که اطلاع از به روز شدن آن وبلاگ است کلاس خیلی زیادی دارد, مثلا به دوستانت که در بیران از بلاگ دات آی آر و مثلا بلاگفا و میهن بلاگ و این جاهای بی کلاس وبلاگ دارند میگویی آنجایتان بسوزد, وبلاگ من امکان فالو کردن دارد. و این امکان خیلی خوب است. حتی میتوانید آدرس این پست را بهشان بدهید تا بازدیدکننده های من بالا بروند. -البته در اینجا منظورم آمار بازدید کننده هایم بود چرا که خود بازدید کننده های من نمیتوانند از جایی بالا بروند-

بله تعداد بازدیدکننده ها برای من بسیار مهم است و هروقت دیدید که گفتم برایم مهم نیست بدانید خر گیرتان آورده ام, اگر برایم مهم نبود که خب میرفتم این چیز میز ها را در نوت پد مینوشتم نه در اینجا!! ...

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۹
۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

طرحی نو در اندازیم

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ب.ظ

امروز در اوج بیکاری بر روی تخت خود لم داده بودم و برخی اعضای بدنم را به قول جوانان امروزی بر روی تشک لش کرده بوده ام, من با این جمله به شما فهماندم که در اتاقم تختی دارم که در هنگام بیکاری بر روی آن لش میکنم, لش کردن کار بدیست ولی الان اهمیتی ندارد زیرا من به شما اطلاعات زیادی داده ام, اکنون شما میدانید که من در اتاقم تختی دارم که در هنگام بیکاری بر روی آن لش میکنم -فارغ از اینکه لش کردن کار بدی است- و این اطلاعاتی که به شما دادم میتوانست سری باشد ... آنقدر سری که لش کردن در مقابل آن عددی به حساب نیاید. ولی ترجیح میدهم از لش کردن بکشم بیرون و موضوع اصلی را مطرح بنمایم. -بیرون کشیدن هم کار بدی استه میباشد, چرا که هر بیرون کشیدنی فرو کردنی هم داشته است که این امر بسیار زشت و ناپسند است, ولو فرو کردن انگشت به ظرف عسل-

امروز که بر روی تخت خود لش کرده بودم به این فکر میکرده بودم که چرا انقدر به اتفاقات بد بی اندیشم و به جای آن به اتفاقات خوب نه اندیشم؟ -یا به قول امروزی ها نیاندیشم- به همین دلیل دستم را دراز کردم و روی پاتختی ام کشیدم. الان شما متوجه شدید که من در اتاقم یک پا تختی هم دارم که گاهی اوقات دستم را بر روی آن میکشم. شما خیلی کنجکاو هستید ولی این موضوع مهمی نیست. البته موضوع مهمی است ولی برای من مهم نیست. بروید غازتان را بچرانید بچه های کنجکاو. الان حتما دارید از خود میپرسید که چرا دستم را بر روی پاتختی کشیدم و این نشان از کنجکاوی شما دارد. بله من دستم را بر روی پاتختی ام میکشیدم برای اینکه شب گذشته یک اتفاق خوب را پشت گلدانی که بر روی پاتختی ام است پنهان کرده بودم. -شما الان میدانید من یک پاتختی دارم که گاهی دستم را بر روی آن میکشم و روی آن هم یک گلدان دارم که پشت آن چیزهایی را قایم میکنم- ولی دیدم آن اتفاق خوب دیگر نیست. چرا که اصولا اتفاقات خوب را نمیتوان پشت یک گلدان بر روی یک پاتختی قایم کرد و باید آنها را سریعا مصرف کرد. البته منظورم از "آنها" آن اتفاقات خوب بود. وگرنه هر چیزی را نباید سریعا مصرف کرد. مثلا اگر یک همشهری با پوست سیاه و هیکل نحیف درحالی که در گوشه ی خیابان لش کرده -و لش کردن خیلی کار بدی است- یک پودر سفید رنگی را به سمت شما دراز کرد و گفت بیا این را سریعا مصرف کن باید بگویی بیشین بینیم بابا. البته قبل از گفتن این جمله باید مطمئن شوید که سن او از شما کمتر است زیرا خیلی کار زشتی است که به بزرگترهایتان بگویید بیشین بینیم بابا. باید از این کار خودتان خجالت بکشید. قباحت دارد. واه واه.

بله عرض میکردم که اتفاقات خوب را سریعا باید مصرف کرد و چون من اتفاقات خوب را سریعا مصرف نکرده بودم آن هم رفته بود. آن هم بدون خداحافظی رفته بود. و بدون خداحافظی رفتن هم کار خیلی بدی است. مگر اینکه کسی که بدون خداحافظی از پیش او میروید یک همشهری با پوست سیاه و هیکل نحیفی باشد که در گوشه ی خیابان لش کرده است و یک پودر سفید را به شما تعارف میکند و سن او از سن شما کمتر است. یعنی شما از او زودتر به دنیا آمده اید. البته خود تعارف کردن فی نفسه کار خوبی است. ولی تعارف کردن یک پودر سفید که وقتی آن را سریعا مصرف کنی به عالم دیگری میروی -که امروزی ها به آن میگویند هپروت- کار بدی است. ولی به بدیِ لش کردن نیست. لش کردن خیلی کار بدی است.

در اینجا من میتوانم لقب خداوندگار حرف توی حرف در آوردن را به خودم بدهم چرا که خیلی خوب حرف توی حرف در می آورم. همانطور که عرض میکردم وقتی دیدم اتفاقات خوب من بدون خداحافظی رفته اند در این فکر فرو رفتن کردم که اتفاقات خوب جدیدی بسازم. البته ساختن اتفاقات خوب جدید کار سختی است و من خیلی آدم شاخ و خفنی هستم که میتوانم اتفاقات خوب جدیدی بسازم. این کارها را در خانه هایتان نکنید. چرا که در خانه هایتان پدر و مادر هایتان هستند و اگر از این کارها بکنید آنجایتان خواهند گذاشت. من به دلیل اینکه خیلی آدم شاخ و خفنی هستم این کار را در خانه کردم و به نتیجه هم رسیدم. حاصل آن را نیز میتوانید با دقت در عنوان این مطلب و متن آن دریابید. -دریابیدن یعنی متوجه شدن. دریابیدن نیاز به هوش بسیار بالایی دارد و شما خیلی کنجکاو هستید-

الان من دارم یک قسمت از یک آهنگ را گوش میدهم -من خیلی زیاد آهنگ گوش میدهم- و وقتی این قسمت از آهنگی که دارم گوش میدهم تمام شد این متن را ویرایش میکنم و برای مشاهده در انظار عموم بر روی دکمه ی "ذخیره و انتشار" کلیک میکنم. دکمه ی "ذخیره و انتشار" این متنی که من نوشتم را بر روی صفحه ی اصلی وبلاگ میگذارد و این کار خیلی جالبی است. بله دکمه ی "ذخیره و انتشار" هم خیلی دکمه ی شاخ و خفنی است.

از آنجایی که شما نه آدم شاخ و خفنی هستید و نه دکمه ی شاخ و خفنی هستید به ارواح عمه ی تان میخندید که بتوانید آدم شاخ و خفن و یا دکمه ی شاخ و خفنی بشوید. این را همینطوری گفتم تا یک وقت فکر نکنید که میتوانید آدم شاخ و خفن و یا دکمه ی شاخ و خفنی بشوید. چرا که یک نویسنده ی معاصر در کتاب خود گفته است "تکیه بر جای خفن ها و شاخ ها نمیتوان به زور زد الکی تلاش نکن هیچ چیز قهوه ای رنگی نمیتوانی بخوری" ... درست است این حرف خیلی بی ادبی است و من الان میخواستم از طرف آن نویسنده ی معاصر بی ادب که این جمله ی بی ادبی را گفته است از شما عذر خواهی را بنمایم ولی چون آن قسمت از آهنگی که داشتم گوش میدادم تمام شد باید بروم و متن را ویرایش کنم.

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۸
۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

بهت برنخوره یه وقت!!

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۰۸ ب.ظ

اصولاً نوشتن یه مطلب انتقادی بدون اینکه به کسی بربخوره کار غیرممکن و خارج از تصوری ـه, و میشه گفت فقط در صورتی ممکنه دامنه ی آسیب هاش کمتر بشه که هیچ دوست و فامیل و رفیق و همکاری نداشته باشی تا بتونی امیدوار باشی کسی که احیاناً دلخور میشه غریبه ست, نه آشنا!! ...

حالا دقیقاً این چیزیه که این چند روز دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم, نوشتن یه مطلب انتقادی و تحلیلی که تقریباً به 90% اطرافیانت مربوط میشه کار خطرناکی ـه!! ... مسئله وقتی خطرناک تر میشه که قراره اون متن ضبط بشه و به سمع و نظر همه شون برسه ... قبل از شروع کار چون موضوع اصلی چیزی که میخواستم مطرح کنم و مراحل و طرح کلی نوشته توی ذهنم بود به نظرم کار ساده و بدون مانعی میومد, ولی وقتی بحث چینش جملات مطرح شد دیگه قضیه به سادگی مراحل اولیه نبود, چون به هر قسمت یه جمله نگاه میکردم به نظر میومد که ممکنه به یکی بربخوره و اشتباهاً (یا شاید حتی درست!!) منظور رو به خودش برداشت کنه و این چیزیه که اصولاً ازش پرهیز میکنم ...

البته شاید این مشکل به دلیل حساسیت زیاد موضوعی که انتخاب کردم باشه, چون چیزیه که کمتر کسی پیدا میشه که درگیرش نباشه و خب ممکنه یکی از شنوندگان که حتی اسمشم نمیدونم فکر کنه من از روی خصومت شخصی که باهاش دارم این متن رو اختصاصاً برای ترور شخصیت اون نوشتم و باز هم باب تازه ای باز بشه برای شروع بحث های بی پایه و اساس و بی نتیجه ...

به هر حال این قدمیه که باید برداشته بشه, چه با این مشکلات و چه بدون اونها ... فقط میتونم امیدوار باشم سطح فرهنگ جامعه مون به قدری بالا رفته باشه که توانایی پذیرش یه مطلب انتقادی رو داشته باشه و اون رو بدون قصد و غرض قبول کنه ...

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۷
۲ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

خط کش گوگل

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

با توجه به اینکه جستجوگر گوگل تبدیل به غول جستجوی دنیا شده و تقریباً هیچ مسئله ای از دید خزنده های قدرتمند اون دور نمیمونه, و بنا به این اصل که قدرت دست هرکی باشه حرف آخر رو میزنه نتیجه میگیریم که برای داشتن یه وبلاگ شناخته شده و پربازدید این ماییم که باید خودمون رو با خط کش گوگل تطبیق بدیم و اصولاً اون هیچ وظیفه ای در این قبال نداره ...

البته این مسئله که من شخصاً هیچ اهمیتی به تعداد بازدید کننده ها و درصد محبوبت وبلاگم نمیدم مطمئناً چیزی بجز بازی با واقعیت نیست, چون اینکه بازدید کم برام مهم نیست دلیل بر این نمیشه که علاقه ای به بازدید زیاد نداشته باشم!! , برای پرهیز از وارد شدن به جنبه ی فلسفی این مسئله سر مطلبو (!!) کج میکنم به سمت موضوع اصلی ...

به عنوان نمونه عرض میکنم, جناب گوگل چند وقت پیش در بیانیه ای گفتن که وبلاگ هایی که تعداد زیادی لینک به وبلاگ های دیگه داشته باشن به دلایلی که از حوصله ی این بحث خارجه از نتیجه ی جستجوها حذف میشن!! , خب قطعا این مسئله برای دوستان وبلاگنویسی که علاقه ای به استفاده از جیبشون برای بالابردن بازدید وبلاگشون نداشتن و تنها راه معرفی و تبلیغشون همین تبادل لینک با دیگران بود خبر ناخوشایندی ـه ... البته با توجه به اینکه دست به قلم شدن برای 90% وبلاگنویسای ایرانی امر سخت و طاقت فرسایی ـه, به طور کل ترجیح میدن اون رو از لیست کارهاشون خارج کنن و برای افزایش مخاطب به هیچ وجه به اون متوصل نشن!! ...

یکی دیگه از امکانات خوب گوگل, تشخیص متن اصلی از متن کپی شده به وسیله ی تاریخ ثبت مطلب بر روی ایندکس هر وبلاگه, برای مثال یک متن ممکنه 10 بار کپی شده باشه, خزنده های گوگل اون متنی که تاریخ ثبت اون از همه قدیمی تره رو به عنوان متن اصلی میشناسن و سایر وبلاگ ها رو به تدریج و با کپی های بیشتر از لیست جستجو خارج میکنن ...

با توجه به اینکه هیچ وبلاگنویسی ,حتی کسی که تعداد بازدیدکننده براش اهمیت نداره, نمیخواد از لیست جستجو های گوگل خارج بشه, طبعاً سعی میکنه از کپی کردن (حتی از وبلاگ قدیمی خودش) خودداری کنه ... بنابراین من هم رغبتی برای کپی کردن مطالب قدیمی خودم از وبلاگ های دیگم به این وبلاگ ندارم ...

تمام این مطلب رو عرض کردم تا به این نتیجه برسم که برای خوندن نوشته های بیشتر از من [چه در گذشته و چه در آینده] به وبلاگم در بلاگفا مراجعه کنید :D ...

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۷
۳ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

یک بازی حساس

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۳۶ ب.ظ

فکر کردم اولین پست رسمی وبلاگم در رابطه با اولین واقعه ی حساس بعد از ثبت اون باشه!! , خواه ناخواه برخوردیم به بازی حساس فوتبال بین استقلال و پرسپولیس, [یا پرسپولیس و استقلال!!] , شخصاً هیچ علاقه ی خاصی به ورزش, خصوصاً فوتبال ندارم و به همین دلیل خودم رو لایق نقد یک بازی فوتبال نمیدونم, ولی بخش های حاشیه ی یک مسابقه که بیشتر به تفکر و تعقل مربوط میشن و ریشه ی اجتماعی دارن رو میتونم با منطق خودم جور کنم!! ...

اصولاً اینجور مسابقات بازخورد اجتماعی بزرگی دارن و از چندین هفته قبل از اونها میشه تو هر کوچه و خیابون, وبلاگ و سایتی کل کل هوادارن دو تیم رو دید, طبعاً مشاهده میشه دوتا دوست صمیمی سر این مسئله به دعوا و دلخوری رو میارن که خب به خودشون مربوطه و ربطی به من و شما نداره :D ...

مسئله ی اصلی از جایی شروع میشه که چنین مسابقه ای با این همه تب و تاب در آخر به سردی و با نتیجه ی مساوی به اتمام میرسه و یه کشور رو چهارشاخ میکنه و بهم خوردن دوستی های مذکور رو پوچ و بی اساس!! ...

با بررسی دلایل تساوی اینجور بازیها در نهایت دو دلیل عمده دست آدم رو میگیره, اولی دلایل سیاسی و امنیتی که به خاطر تامین امنیت و عدم ایجاد نوسان تو جو جامعه گفته میشه "آقا مساوی کنید!!" ... از این میگذریم تا حرف و حدیث های آینده ش دامن گیرمون نشه ...

دلیل دوم عدم صلاحیت مربیان و افراد قدرت بدست صنعت فوتبال کشوره که با وجود بودجه های مختلف با ارقام فضایی و کهکشانی نمیتونن سر و ته فوتبال ایران رو هم بیارن و امکانات لازم رو برای زیرساخت یه بازی خوب و دیدنی فراهم کنن ...

 

با وجود اینکه این موضوع [دوم] رو اکثر هموطنای عزیزمون میدونن بازم شاهد دو رنگ شدن ایران در روزهای قبل از اینطور مسابقات هستیم و هر بار برای دفعه ی دهم و صدم و هزارم از خودمون میپرسیم که آیا واقعا دل بستن به این صنعت نه چندان نوپا و دیرپای کشورمون در این حجم وسیع کار درستیه یا نه؟! ...

این سوال قطعا هیچگاه به جواب نمیرسه, ولی اگه به فرض محال به جواب هم رسید آیا میتونه وضع رو تغییر بده؟! ...

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۶
۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

استفاده از تکنولوژی روز!!

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۰۹ ب.ظ

یکی از ویژگی های خیلی جالب بلاگ امکان بروز کردن اون بوسیله ی پیامک ـه  , این طمع مدیران بلاگ برای همگام شدن هرچه بیشتر با تکنولوژی های روز شدیداً قابل تقدیره ... ولی با تعرفه های روز افزون و حساب های سیری ناپذیر شرکت های وطنی, و با توجه به این موضوع که تکنولوژی امروزه از حد یک پیامک ساده بسیار فراتر رفته, ارسال یک پست شایسته در وبلاگ به وسیله ی پیامک با هیچ عقل سلیمی جور در نمیاد!! ...

از طرف دیگه با سختگیری های بجا یا نابجای مدیریت محترم در عضوگیری, طبعیتاً بروز کردن وبلاگ با کارکترهای کم و بوسیله ی پیامک به مذاق هیچ وبلاگنویسی خوش نمیاد!! , بنابراین راهکارهایی کاربردی رو جمع آوری کردم تا شاید در حل و فصل هرچه سریع تر این مشکل مورد استفاده قرار بگیرن:

  1. ایجاد یک اکانت منحصربفرد در سیستم هایی مثل Whatsapp , Nimbuzz و ... به منظور ارسال پیامک رایگان از طریق اینترنت!!
  2. بستن قرارداد با شرکت های ایرانسل, همراه اول, رایتل و تالیا به منظور کاهش هزینه های SMS ارسال شده به شماره  10002000 و یا ایجاد تعرفه ی مخصوص به این دسته از کاربران به منظور بسته نگاه داشتن دهان آن ها.
  3. کاربردی ترین پیشنهاد هم ایجاد اپلیکیشن مخصوص موبایل توسط دوستان برنامه نویس "بیان" هست که قطعاً امکانات اون کارهایی بسیار بیشتر از ارسال پست به وبلاگ رو پوشش خواهند داد.

جدای از جنبه ی طنز مسئله, جداً امیدوارم دوستان در اتاق فکر بیان سریع تر فکری به حال این قضیه بکنن و هزینه های کلان پیامک رو از سر کاربران خودشون بردارن!! ...

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۶/۱۶
۰ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم