به‌ هر‌ حال

روی مانیتورم را هم خاک گرفته

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۳ ب.ظ

سلام میکنم به همه ی شما دوستان و شنوندگان عزیز -چون دوستان و شنوندگان دو چیز جدا هستند و نمیتوانند یکی باشند. یعنی اگر شما شنونده هستید امکان ندارد بتوانید دوست من باشید. دشمن هستید یعنی- با یک قسمت دیگر از برنامه ی نویسندگی دپرسیو یا رایتینگ دپرسینگ یا فارسی اش که میشود نویسندگی غمگین در خدمت شما هستیم. همانطور که میدانید نویسندگی کار بسیار سختی است. یعنی من که خیلی نویسنده هستم میدانم که چقدر کار سختی است. آدم فقط وقتی میتواند بنویسد که ناراحت باشد. یا ناراحت نباشد. یعنی به غیر از این دو حالت امکان ندارد بشود نویسندگی کرد.

من الان میخواهم این مطلب را بنویسم چون که دماغم را عمل کرده ام. و اکثر نویسندگان هم مطالبشان را برای این مینویسند که دماغشان را عمل کرده اند. و بخش جالب قضیه اینجاست که امروز باید گچ بینی ام را باز کنم. و این یعنی 10 روز از عملم گذشته است. چون بیماران -البته کسانی که بینی اشان را عمل میکنند بیمار نیستند, مجرم هستند- بعد از عمل بینی اشان باید 10 روز یک گچ روی صورتشان باشد تا جلوی تکان خوردن بینی را بگیرد. البته نمیدانم چرا به آن گچ میگویند. چون گچ نیست و درواقع یک قطعه قالب است که نمیدانم جنسش چیست ولی در خانه گچ صدایش میکنند. دکتر هستند دیگر از این شوخی ها دارند با لوازم اتاق عمل. ها ها ها ها ها.

چون معلم های مدرسه ی ما خیلی دیـ×ث هستند وقتی من نبودم خیلی درس دادند. یعنی درس را بر سر کلاس آوردند و دادند به بچه ها. برای همین چند تن از دوستانم که خیلی به فکر من هستند و مرا دوست دارند می آیند خانه ی مان و به من درس میدهند. البته به من درس نمیدهند دیـ×ث ها. به بهانه ی درس دادن می آیند و فیلم میبینند و کامپیوترم را زیر و رو میکنند تا چیزهای جالب پیدا کنند. چون در این سن انسان به چیزهای جالب نیاز دارد. ولی نمیدانند که خود خدای متعال هم بی آید نمیتواند چیز های جالب کامپیوتر مرا پیدا کند. هر هر هر هر. برای مثال چند روز قبل دوستانم آمدند با من زیست شناسی کار کنند ولی درواقع آمده بودند خانه ی ما را مکان کنند و برای امتحان ریاضی فردایشان بخوانند مرتیکه های لانتوری منش. بعد از آن یکی از دوستانم که خیلی آدم پلاسی است -در اینجا لفظ پلاس به دلیل نبوغ بالای نویسنده ی شاخ این وبلاگ به کار رفته است که هم میتوانید آن را به معنای + یا مثبت یا همان بچه چاقال معنا کنید و هم میتوانید به معنی کسی که ول است معنا کنید- یک کتاب آموزشی ریاضی من را برداشت و گفت این را میبرم بخوانم. من گفتم "آخه دیـ×ث ساعت 10 شبه تا برسی خونه 11 میشه میخوای کپه مرگتو بذاری فردام امتحانه, چه گهی میخوای بخونی امشب؟!"

بعد به او گفتم من به این کار تو اعتراض دارم و او گفت اگه دارین انتقاد پستش کنید به ما. کد پستی 5434659764. و از عدم توانایی حرکتی من استفاده کرد و کتاب را برد خانه ی شان تا فردایش برام بیاوردش.

ولی او کتاب من را فردایش به یکی دیگر از دوستانم -که جزء همان دوستانم است که خیلی به فکرم است و می آید خانه ی مان به من درس بدهد و وقتی فیلم ها را دید میرود- داد تا فردایش -یعنی فردای فردای آن روز که کتاب را گرفت- برایم بیاوردش. و آن دوستم فردای فردایش بعد از آزمون قلمچی به یک گیم نت که اتفاقاً دقیقا سر کوچه ی ما -یعنی کوچه ای که خانه ی ما در آن است- قرار دارد رفت و تا دسته بازی ها را شیاف کرد و بعد بجای اینکه 20 قدم بیاید و کتاب را به من بدهد آن را به یکی دیگر از دوستانم -که خیلی به فکرم است ولی نمی آید به من درس بدهد- داد و گفت این را به او -یعنی من- بده. ولی از آنجایی که آن یکی دوستم بیشتر از همه ی شان سر اش با ته اش بازی میکند سریعاً یادش رفت و رفت خانه ی شان و بعد در واتس اپ به من پیام داد که یادم رفت کتابت را به تو بدهم. شرمنده ام. فردا آن را براید می آورم. و بعد شکلک خنده ی هار هار گذاشت. من گفتم هار هار و کـ×× خر. شرمنده بودن تو که برایم کتاب نمیشود. ولی در دلم گفتم این ها را. و فردایش -یعنی امروز- دوستم ساعت 10 صبح من را بیدار کرد از خوابِ ناز -چون خواب خیلی ناز است- و کتابم را به همراه یک بسته شکلات فندقی به من داد و بعد با دستش لپم را کشید و گفت تپل شدی گوگولی مگولی و درحالی که هار هار میخندید رفت.

صبر کنید یکی از دوستانم دارد باهایم تماس میگیرد.

بله میگفتم که دوستم هار هار خندید و رفت. ولی شکلاتش خوشمزه بود و دستش درد نکند. حالا برنامه ی امروز من این است که بعد از خوردن این شکلات ها عصر به مطب دکتر بروم تا گچم را باز کند. بعد بروم سمنو بخرم و بخورم. چون سمنو را اصولاً برای خوردن میخرند. مگر اینکه بخواهد آن را بر سر سفره ی هفت سین بگذارند که در این صورت باز هم آخر اش آن را میخورند. سمنو توسط یک طلسم شیطانی به خورده شدن محکوم شده است. بیچاره.

دیگر همین. زندگی تخمی شده است. تخم از سر و روی این زندگی میبارد. من بروم با یک قسمت از سریال مورد علاقه ام شکلات بخورم. یعنی با هم شکلات بخوریم.

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۱۲/۲۴
۲ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم