به‌ هر‌ حال

کمی هم درس

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ

یه ماه مونده تا شروع امتحانات ترم دوم, امتحانات نهایی به عبارتی, یه حس مزخرفِ عجیبی داره, از یه طرف واسه خود امتحانات و از یه طرف واسه چیزی که بعدش پیش میاد!

یه عده میگن چون قراره 20-30 درصد تو کنکور تأثیر داشته باشه یکی دوتا سوال سخت میندازن توش که فرق دانش آموز قوی و ضعیف معلوم شه, یه عده میگن چون قراره تو محروم ترین بخشای کشور هم برگزار بشه سختش نمیکنن! ... یه عده میگن خیلی آسونه و راحت میشه با یکم دقت ازش نمره گرفت, یه عده میگن خیلی زور بزنی شاید بالای 19 بگیری چون خیلی بد تصحیح میکنن برگه ها رو! ... این وسط من موندم و کلی آدم که تقسیم بندیای خودشونو میکنن و ای بسا تفسیر و تحلیل که امتحانات نهایی فلان طوره و بیسار طوره!

نگرانی اینکه نتونم درسا رو به موقع تموم کنم و وقت نشه نمونه سوالات سالای پیش رو هم حل کنم یه طرف دیگه ی قضیه س, به چند تا سال بالایی گفتم تا الان و تقریباً همه به جای راهنمایی کردن از فتوحات سال گذشته ی خودشون تعریف کردن که چه ها کردن و این حرفا!

از یه ور دیگه فکر اینکه از لحظه ای که آخرین امتحان رو بدم دیگه (طبق تقسیم بندی قلم چی!) دبیرستانی نیستم و کنکوری حساب میشم استرس زاست!, ینی یه سال وقت دارم که هر کم و کسری که تو سالای پیش داشتم رو جبران کنم و به هر قیمتی شده خودمو برسونم به یه استاندارد قابل قبول, که پزشکی شیراز باشه مثلا! ...

حالا احتمال قبول شدنم هم با توجه به منطقه 3 بودن اینجا (اگه تا سال دیگه منطقه 2 نشه!) بالاست, ولی خب اگه زد و نتونستم یه رشته خوب قبول بشم و مجبور شدم یه سال بمونم چی؟!, اگه گند بزنم به این همه خرج و مخارجی که برام میکنن و این همه انتظاری که با تعریف و تمجیدای مسخره ازم بالا و بالاتر میره چی؟!, و کلی "چی" دیگه که هی تو مغزم بالا پایین میپرن و اعصابمو سرویس میکنن! ...

حالا این وسط یه عده هستن میگن اگه کلاس میخوای بگیری باید بعد از تابستون بگیری تا عید!, یه عده هم هستن که میگن هر کلاسی داری نهایتاً تا آخر تابستون داشته باش و از اول مهر ادامه نده, [بین علما اختلاف افتاده!], منم خب طبیعتاً گیج شدم که آخر سر چه سیاستی درسته ... البته خب بهم میگن این همه آدم رفتن و کنکور دادن و قبول شدن!, ولی خب این همه آدمم قبول نشدن در عوض!! ...

حالا بیخیال, فعلا همین فرمون ـو برم جلو ببینم چی میشه! ...

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۱/۲۰
۴ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

خسی در فولان

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۴ ب.ظ

آقا فرصتی جور شد که چند روز از این آب و هوای تمیز  و حوصله سر بر یاسوج بزنیم بریم به یه آب و هوای تمیز دیگه که حوصله سر بر نبود البته. 3-4 روز رفتیم به شهر تاریخیِ نطنز که در نمیدونم چند دقیقه ایِ اصفهان قرار داره. مامانم میگفت حداکثر 45 دقیقه ولی از اصفهان که رد شدیم یه دور کل موزیکای گوشیمو گوش دادم (با اغراق البته) ولی نرسیده بودیم هنوز.

شهر باحالی بود در کل, بافت قدیمی (خیلی قدیمی!) به زیباییِ هرچه تمام تر با بافت جدید (نسبتاً جدید!) درآمیخته بود. مثلا یه مجتمع مسکونی خوشگل و جدید بود که دقیقا کنارش یه خونه کاه گلی بود که با اطمینان میگم میشد فسیلِ آدم واقعی پیدا کرد توش. ینی اغراق نمیکنم انقد قدیمی که فسیل خور بود دقیقاً. توی یه سریشون میشد رفت تو یه سریِ دیگه شونم میشد رفت ولی ممکن بود بریزه خوار آدمو به مادرش پیوند بده واسه همین نمیرفتیم ما!, شمام اگه بودین نمیرفتین ...

یکی از خونه هاش که خیلی باهاش حال کردم متاسفانه در جلوشو از پشت چوب گذاشته بودن و امکان وارد شدن بهش وجود نداشت. ولی دیوار حیاطش ریخته بود و در اونوریش باز بود و امکان وارد شدن بهش وجود داشت در واقع. از پشت. پشت اصولاً جای مناسبی برای وارد شدن به هر چیزیه. هیچی دیگه رفتیم تو خیلی باحال بود کاغذ دیواریا پوست پوست شده بودن و در و دیوارا عین رزیدنت اویل 6 بودن. یا 5 , یادم نیس درست. چند تا عکس خیلی هنری که اکچولی هیچکس بجز من نمیتونه مثل اونا رو بگیره هم گرفتم که الان میذارم چند تاشو ببینین حال کنین.

Natanz1

این همون خونه ی مذکور بودش از بیرون, سمت چپِ اینجا که تو عکس نیفتاده درش بود که بسته بودش, سمت راستم که مشاهده میکنین دیوارش ریخته و پشتش یه در باز بود. یه دسشویی هم داشت تو حیاطش که حقیقتاً جرئت نکردم برم ببینم چجوریه چون جلوش کلی علف ملف بود ترسیدم ماری چیزی بیاد بخوردم. کی دوست داره یه مار بخوردش؟ هیچکی! هیچکی دوست نداره ...

Natanz2

این پنجره از بیرون همون پنجره سمتِ راستی تو عکس اولیه ست D; ...

اینم اگه اطلاع ندارین بگم که بهش میگن پنجره, و مستحضر هستید که عکاس این اثر که اینجانب باشم با چه هنرمندی و ظرافت خاصی اقدام به عکس برداری کردم و دمم گرم واقعاً. یه چیز باحال دیگه ای که نطنز داشت این بودش که پیکربندی بلوارها و خیابوناش برای رشد آینده ای که قراره بکنه مناسبن, مثلا بعضی شهرا هستن که از اول برای رشد و پیشرفت ساخته نشدن و بعضی از جاهاشون وقتی میری دقیقاً میبینی که اندازه و وسعت خیابونا برای ساختمونایی که داره ساخته میشه و مراکز خریدی که باز میشن مناسب نیست و لازمه عقب نشینی کنن. ولی توی نطنز حالا عمداً یا سهواً جای خوبی برای پیشرفت باز گذاشته شده و خیلی خوب بود از این نظر.

یه جای باحال دیگش هم یه آرامگاهی بودش که خیلی قشنگ بود و روی یه تپه بود و یجور قبرستون بود که به گفته ی یکی که یادم نیست کی بود مخصوص سید های خانواده ی مادریِ منه. چون پایه گذار نطنز یجورایی اونا بودن. مثلا همین پسر داییِ من اگه به سلامتی ریق رحمتو سر بکشه لاشه شو میندازن اونجا!

Natanz4

این درا انگار نصفشون تو زمینه! D; ...

ولی خب کمبودهای بزرگی هم مشاهده میشه داخلش که امید میره با تدابیر دولت تدبیر و امید به زودی رفع و رجوع بشن. مثلا یه کله پاچه فروشی به زور توش پیدا میشد که واقعا نقص بزرگی محسوب میشه. یا کلا دوتا موبایل فروشی داشت که واسه میکروکردن سیم کارتم با هزار بدبختی پیداشون کردم و تازه لاشگوشتِ پدرسگ واسه یه پانچ کردن سیم کارت 2 تومن گرفت ازم. خدا نگذره از مادرش!

مورد قابل توجه دیگه ای هم که به وضوح مشاهده میشد بخشنامه ی احتمالی ای بود که به دست ساکنین رسیده مبنی بر اینکه از هر 10 خانوار حداقل 6 تاشون باید سانتافه 2014 داشته باشن. و داشتن واقعاً. ینی دو دقیقه میرفتی بقالی تا برگردی 7-8 تا از همینایی که گفتم میدیدی.

یه جایی هم داشت به اسم گنبد باز (اگه اشتباه نکنم) که روی قله یکی از کوهای کرکس ساخته شده بود و یکی دو ساعت رسیدن به قله وقت میبرد. داییم گفت چون گرگ اومده اونجا رو بستن و به خیال خودش فک میکرد ما بچه 7 ساله ایم و باور میکنیم. و درست فکر کرده بود اتفاقاً چون به شکل ابلهانه ای باور کردیم و از بالارفتن از اون کوه صرف نظر کردیم :| , شبا هم با یه پروژکتور از پایین نور مینداختن روش و به شکل خوفناکی قشنگ میشد.

Natanz3

یه تیکه ای هم داشت به اسمِ اوره, که واقعاً هرچی فک کردم نفهمیدم چرا اسم یه جایی رو باید بذارن اوره, این به نظرم رسید که شاید اولش عورة یا همون عورت بوده و با گذشت زمان ساکنین دیدن خوبیت نداره اسمشو گذاشتن اوره, ولی خب بازم دلیل نمیشه بهرحال ...

در کل شهرِ خوبی بود, البته از اون شهراییه که برای زندگی مناسب به نظر نمیرسه و واسه همین تعطیلات ییلاقی بهتره ...

در انتها تشکر میکنم از شرکت بیان به خاطر 5000 تومن عیدی ای که بهمون داد تا باهاش یه سری امکانات واسه وبلاگمون بخریم. منم 2 گیگ حجم بیان باکس اضافه و یه سری چیزای دیگه گرفتم و مشاهده میکنید که این ولخرجی که تو آپ کردن عکسا میکنمم به همین دلیله D; ...

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۱/۷
۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم