این مطلب با برچسبهای, آخرین کتاب, رمان ناطوردشت, ناتوردشت, ناطوردشت در تاریخ شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
-
-
هادی ص.
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۲ وب سایتاملای «ناتور» را تا جایی که میدونم محمد نجفی با ترجمهش که انتشارات نیلا چاپ کرده رایج کرد. یه بندهخدایی میگفت هر کس با اولین ترجمهای که از ناطور خونده بیشتر حال میکنه. دربارهٔ من و ترجمهٔ نجفی هم صادق ه این قضیه. :-"
با نگاه اغراقآمیز چندان موافق نیستم. آدم جامعهگریز شاید این طور نباشه، ولی آدم آنتیسوشال بهنظرم خیلی نزدیکتر ه به این ویژگیهای هولدن که بهشون اشاره کردی، خیلی هم اغراقآمیز نیست دیگه...
فکر کنم بشه یه تقسیمبندی برای آدمایی که ناطور را خوندند تعریف کرد: اونایی که با هولدن به هر دلیلی همزادپنداری میکنن و عاشق کتاب و قهرمانش میشن، اونایی که با هولدن به هر دلیلی همزادپنداری نمیکنن و نظر مثبتی راجع بهش ندارن. :دی
+ ممنون که دوباره این کتاب را دوباره یادم اوردی؛ خصوصاً نقل قول آخریه... -
سُر. واو. شین
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۸تعریف ترجمه آقای نجفی رو شنیدم ولی بعد از خریدن ترجمه ی خانم اقبال زاده بود!
من آدم جامعه ستیز هم دیدم ولی بازم همچین رفتاری نداشتن. رفتار هولدن توی جامعه به نظرم بیشتر شبیه آدم های کنه ای بود که سعی میکنن خودشون رو بهت بچسبونن و هرکار میکنی از سرت باز نمیشن. و اینجور افراد هم نمیتونن همچین شخصیت درونی ای داشته باشن به نظرم.منم توی نقل قول ها صفحه های رندوم باز کردم و بخش های جالبش رو نوشتم. قصد نداشتم به ویژگی هایی که گفتم اشاره داشته باشم توشون.خواهش میکنم .. -
-
سُر. واو. شین
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۷آره بخون حتماً. کتاب خیلی جالبیه.
گفتم که تنها ایرادی که ازش میگیرم اغراق توی رفتارهای شخصیت اصلیه. اونم نود درصد کسایی که یه رمان میخونن اصلاً انقد توی داستان فوکوس نمیکنن که بخوان مفهومی ازش برداشت کنن. اینو برای کسایی نوشتم که واقعاً فکر میکنن و به فکر مفهوم داستانن.یعنی آخرین کتابیه که خوندم :D -
فاطیما کیان
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۴ وب سایتچند وقت پیش تمومش کردم و نتونستم زیاد باهاش ارتباط بگیرم شخصیت پسرک توی داستان آزار دهنده بود و خوشم نمیومد از بی هدفی و خود بزرگ پنداریش
-
فاطمه .ح
۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۵ وب سایتهیچوقت هیچی رو به هیچکس نگو، اگه این کارو بکنی دلت برای همه تنگ میشه.
نمیفهمم. -
javaneh
۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۴به نظر من این پست اغراق آمیز تر از شخصیت هولدن بود !
برعکس من برداشت کاملا مثبتی از شخصیتش داشتم و انقد جذبم گرده بود ک علاقه ای ب کنار گذاشتن کتاب نداشتمطرز فکر های یکسان و حرف های مشابهه ای ک با ادم داشت خیلی زیرکانه و جالب بودشباهت هایی ک با تو داشت ... شباهت هایی ک با من داشتشخصیت ادمو ب چالش میکشید و ب شدت دوست داشتنی بودتو یه جمله :رک، صریح و واقعی و بدون اغراق ...در ضمن این کتاب ترجمه ی محمد نجفی خیلی بهتر و دل نشین تر از ترجمه ی این خانومه -
سُر. واو. شین
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۳این پست نظر شخصی من بود. ممکنه یکی خیلی باهاش حس هم ذات پندازی داشته باشه و یکی کلا ازش خوشش نیاد. من از خود هولدن خوشم میاد ولی رفتارهاش بیش از حد غیر طبیعی و اغراق آمیز بودن. قطعاً اگه یه نفر از اطرافیانم بود سعی نمیکردم باهاش ارتباط داشته باشم.
ولی خب هر کس نظر خودشو داره دیگه.شهر کتابی که ازش خریدم ترجمه ی نجفی رو نداشت مع الاسف. -
منا مهدیزاده
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۵ وب سایتراجع به ناطور دشت زیاد شنیدم ولی هیچوقت وقت نکردم بخونمش...! با توجه به حرفایی که اینجا زده شد احتمالن امتحانش می کنم...!
ولی جدا از این حرفا این همه وعده و وعید داده بودی... چی شد ؟! یه کنکور دادیا... چه معنی داره انقد آدم شده باشی ؟! من همون سر.واو.شین عه !@#$گو میخوام! بعله ! :))) (شوخی می کنم! ;)) -
خانم انـــــار
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۵ وب سایتناطور دشتو دوست داشتم ! به نظرم یه هیستوری کامل از یه جوون آمریکایی بود که به پوچی رسیده ! به خصوص اونجایی که میگف دوس دارم در آینده ناطور دشت بشم و بچه هایی که می رسن لبه پرتگاه رو از سقوط نجات بدم ! جمله عمیقی بود ! این یعنی ته ته حس زوال !
در ضمن یادش بخیر منم تابستون بعد کنکورم ترکوندم از بس کتاب خوندم :))) -
آقای سر به هوا ...
۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۹ وب سایتسلام
پست آخرتو خوندم ! سبک نوشتنت رو دوست دارم
اگر با تبادل لینک موافقی منو با عنوان " دلنوشته های آقای سر به هوا " لینک کن و بعد خبرم کن تا منم لینکت کنم
راستی ! یادت نره عنوان لینک + آدرس وبت رو برام بفرستی
منتظرتم -
-
(: vuvik
۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۷ وب سایتراستش اولش که دیدم یه پست بلند نوشتی در مورد یه کتاب، پستتو گذاشتم توی اون دسته از پستا که بعدا حتما باید خونده شه و الآن اصلا نباید خونده شه! چون از شروع تابستون انقدر از همه پیشنهاد گرفتم و کتاب خریدم که تا یکی دو ماهی کتاب دارم برای خوندن. تو این شرایط دیدن پیشنهاد های تازه، فقط آدمو وسوسه میکنه به خریدن کتاب تازه و قضیه وقتی بد میشه که میخوای یه کتاب جدیدو شروع کنی به خوندن! حتی اگه بتونی انتخاب کنی که کدومشو شروع کنی، هی یه چیزی ته مغزت میگه که باید اون یکی رو شروع میکردی! که البته اگه از اول هم همون «اون یکی مذکور» رو شروع میکردی، میومد میگفت که باید تو همونی رو که قبلا گفتم شروع به خوندش کرده بودیو شروع میکردی! در کل قضیه ی بغرنجیه! یا این که من الآن توانایی شفاف سازیشو ندارم!
ولی خب الآن که شروع کردم به خوندن پستت، تا به خودم اومدم دیدم تمومش کردم! خیلی روون نوشته بودی و بهت حسودیم هم شد! و در کل وسوسه شدم که برم بخرمش! و همین باعث بغرنج تر شدن شرایطی که در بالا توضیح دادم خواهد شد! پس ازت تشکر نمیکنم :| -
(: vuvik
۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۳ وب سایتبعد این که اگه اشتباه گرامری یا املایی یا تایپی یا هر چیزی توی نظرم بود اصن مسیولیتی در قبالش نمیپذیرم! خسته ام؛ اونم طولانی بود؛ حال نداشتم چک کنم!
+ آیا من وقتی خسته میشم پرحرف میشم یا امشب خیلی شب خاصیه؟! یا کلا پرحرفم اصن؟!
++ حست چیه که الآن بین این همه آدم تو اون شخص بیچاره ای هستی که مورد حمله ی پرحرفی من قرار گرفتی؟! به نظر من کسی که این همه پست مینویسه باید منتظر نظر های بلند هم باشه خب!
الآن میخواستم باز یه چیزایی اضافه کنم به این ته! ولی دیگه دیدم شورش داره در میاد!
با تشکر از توجه شما!! -
فرحناز
۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۸خیلی خوشحالم که سبک نوشتنت منسجم تر شده. و دیگه شکسته نمی نویسی. این رو شدیدا توصیه میکنم ادامه بدی. از این دست پست هارو خیلی دوست دارم. خیلی لذت میبرم ازخوندن برداشت های متفاوت بقیه از یک موضوع.ادامه بده.
من هم این کتاب رو چند سال پیش خوندم. نمیدونم چرا خیلی یادم نیست چه حسی داشتم بعد از اتمام کتاب. فقط یادم میاد بعضی جاها حس خوبی داشتم از شخصیت ها و با عشق میخوندم ر بنظرم فوق العاده بود و بعضی جاها حالم بهم میخورد از غر و قوزی اوضاع و شکل نوشتار و شخصیت ها. در انتها پیشنهاد میکنم یعنی کاری که من میکنم؛ مقدمه یا پیشگفتار نویسنده یا مترجم رو نمیخونم یا آخِر سر میخونم. چون پیش داوری ایجاد میکنه. -
سُر. واو. شین
۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۳ممنون لطف داری. البته اون روش نوشتن هم خودش یه سبک بود که خیلیا اینور اونور بهم گیر میدن که چرا اونجوری نمینویسم دیگه. ولی خب این فرمی به خودمم بیشتر حال میده.
دقیقا نظر خودمم همینه. معمولا مقدمه ها رو بعد از اینکه یه رمان رو خوندم و درباره ش فکر کردم میخونم تا نظر خودمو با مترجم یا ناشر مقایسه کنم. -
م
۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۵۴از لینک مسابقه وبلاگی رسیدم به این پستت.
مشکل هولدن این بود که زیادی میفهمید بیشتر از سنش و زمانش. برای همین دیوونه شد:-) هولدن همیشه منو یاد دیوار پینک فلوید میندازهقضیه الگو برداری رو هم بی خیال چون معمولا آدما وقتی تصمیم میگرن از کسی الگو بگیرن سطحی ترین و بیرونی ترین لایه های رفتار طرف رو تفلید میکنن !!اینکه این کتاب تو امریکا در مدارس ممنوع شد به نظرم یه دلیلش ترس از انتقاد هولدن وار نسبت به سیستم و محتوای آموزشی بودهولدن کافلید ، هانس شنیر، ایگنیشس رایلی سه شخصیت مورد علاقه من هستن(منظورم تیپ آنارشیسته)ایگنیشس عالیه خیلی خیلی بدتر از هولدنه حالت ازش بهم میخوره ولی نمیتونی دوستش هم نداشته باشی:-)اگه اتحادیه ابلهان رو نخوندی سعی کن حتما بخونیشهانس( عقاید دلقک) هم که واقعا نازنینه گرچه کله خره ولی امکان نداره آخر کتاب عاشق هانس نشی از هولدن و ایگنیشس هم بسیار مودب تر و باشعورتره:-)