عن از سراپای این زندگی میرود بالا
سلام. در این پست میخواهم دربارهی یک مسالهی مهم و مثبت هجده برای شما کوچولوهای توی خانه صحبت بکنم. یک مساله که به قدری مثبت هجده است که اصلا الآن که بیشتر فکرش را میکنم شما کوچولوهای توی خانه بهتر است بروید جیش کنید و بخوابید و بزرگترهای توی خانه بی آیند و بخوانند حرفهایم را. میخواهم دربارهی یک چیزی صحبت کنم که تشکیل شده است از شامپو، دست، حمام، آب و حوله و حتی صابان. دیگر خودتان ببینید چه چیزی است. اوه اوه. پس شما هم اگر از آن دسته کوچولوهای سوسول توی خانه هستید بهتر است بروید آن طرف و هرچه که میتوانید از صفحهی مانیتور دورب شوید.
ما در خانهی مان یک حمام داریم که تویاش خودمان را میشورانیم.
بزرگترهای توی خانه هم به کوچولوهای توی خانه کمک کنند که تا جای ممکن از صفحهی مانیتور دورب شوند.
یعنی از آن هایش نیستیم که توی حمام میروند و کار های دیگری میکنند و جیش میکنند و اینها. ما فقط خودمان را میشورانیم. در حمام ما یک شامپ رو زندگی میکند. شامپ رو -یا به زبان کوچه بازاری و بیکلاسی که میشود شامپو- یک چیزی است که آدمها را تمیز میکند. توضیحاش برای شما بیسوادهایی که چیزی از زندگی باکلاسی سرتان نمیشود سخت است. در همین حد بدانید بس است.
حتی به نظرم بهتر است خود شما بزرگترهای توی خانه هم یک فاصلهی مناسبی را با مانیتور حفظ کنید. یکمی بروید عقب. آری. عقبتر. یکم دیگر. خوب است. آقا خوب است. نرو عقب دیگر. بس است. ای بابا. گیر عجب اوشکولهایی افتادیم آخر عمری.
بابایام این شامپ رو را -از این به بعد در این جا شامپو صدایاش میکنم تا مخاطبان این وبلاگ که شما عزیزان دوست داشتنی هستید بهتر بتوانید متوجه حرفهای من بشوید- چند سال پیش خرید. آن روز را یادم می آید که بابایام به خانه آمد و بلند گفت بچهها برایتان یک شامپو خریدهام. یک شامپو بچه. شامپو بچه. و شامپو بچه را در دستانش بالا گرفت و باز هم داد زد شامپو بچه. هر بار آن شامپو بچه را در دستانش بالا میبرد و داد میزد شامپو بچه! و ما هم داد میزدیم شامپو بچه. انگار شیرشاهی سیمبایی چیزی است. و چون درب راهرو را بابایام باز گذاشته بود کم کم همسایهها هم از خانههای شان بیرون آمدند و همه فریاد میزدند شامپو بچه. سپس بابایام رو به ما کرد و گفت شامپو بچه خیلی خوب است چون تنها شامپویی است که آن بیناموسها تویاش کست و شر نمی ریزند و پاک و بیآلایش است. یعنی منظوراش از حرفهایی که زد در نهایت همینها بود که من گفتم. ولی من این شکلی یادم مانده است. شاید دقیقاً همین طوری بیاناشان نکرده باشد. یک کمی مودبانه تر بیان کرده است شاید. من اینجا نقل به مضمون کردهام درواقع. این را هم باید توضیح بدهم؟ خودتان متوجه نمیشوید یعنی؟ نکند اسکل مسکلی چیزی هستید خدای نکرده؟
خلاصه که از آن روز سالها گذشته است. از آن موقع حتی بابایام هم هیچ وقت از آن شامپو استفاده نکرده است. فقط هر چند وقت یک بار که به حمام وارد میکند و خودش را میشوراند و بعد از حمام خارج میکند به ما میگویاد که از آن شامپو هم استفاده کنیم. ولی ما از آن شامپو استفاده نمیکنیم. دیگر سالها از آن موقع گذشته است. آن شامپو دیگر شامپو بچه نیست. اون بزرگ شده است. قد کشیده و تبدیل به شامپو بزرگ شده است. اون سالها همان جا نشسته و وقتی ماها در حمام لخت بودهایم آن جایمان را نگاه کرده است. او اسرار زیادی میداند. او تبدیل به آن شامپوهای بزرگ بیتریبتی شده است که از بچگی کسی به او توجه نکرده ولی او به همه توجه کرده. یه همه جا توجه کرده. به همه جای همه توجه کرده. او یک شامپو بزرگ است که با عقدهی محبت بزرگ شده است. راستاش را بخواهید او عقدهی جنسی هم دارد. چرا که حتی از او برای مصارف جنسی هم استفاده نشده است. او یک شامپوی بزرگ است که در زندگیاش سختیهای بسیاری کشیده است و سالها وقتی سختیهای بسیاری می کشیده بوده است نقشهی روزی را میکشیده که انتقام خود را از ما بگیرد. یعنی اینطوری حدس میزنم من. هفتههاست شب ها کابوس میبینم که آن شامپو بالاخره انتقام خودش را از ما میگیرد و بدبخت میشویم همهی مان. ولی هر وقت به مامانام میگویم که بگذارد من بروم این شامپوعه را بریزم توی چاه تابالت و سیفون را رویاش بکشم نمیگذارد. هی میگوید که حیف است. حرام میشود. و از همین حرفها. انگار الآن خیلی مفید است و هر روز با آن اورانیوم غنی میکند.
حالا دیروز من این شامپوعه را برداشتم و ... اه ولاش کن ... یک نفری یک کاری کرد که اعصابم را خوارد کرد. این متنه خیلی قرار بود خوب بشود ولی دیگر حوصلهاش را ندارم. خودتان یک ادامهای چیزی برایاش تصور کنید. تف به این زندگی مسخره که نافاش را با اعصاب خواردی بریدهاند. خون پریـود هفتاد ماده کفتار بالغ به این زندگی تخمی برود.
این مطلب با برچسبهای, جفنگیات در تاریخ دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
-
-
پر هام
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۸ وب سایتچه خوب که به همون سبک دوست داشتنی قدیمی نوشتی . فقط نمیدونم چه مشکلی با مصوت "و" داری که همه جا تبدیلش میکنی "ا"
مثل تابالت و آخاند و خوارد و...:) اسم خودتم باید بذاری سُراش !خب اون شامپو رو هم مصرف کنید دیگه ... شامپوعه ، شامپاین که نیست هر چی زمان بگذره مرغوب تر بشه :| -
Miss Avilet
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۸ وب سایتمن به توبهی خود در عین اینکه تف رو حواله میکنم به زندگی، باید بگم خیلی خندیدم بهش جدا:)))
آفرین، اینه، همین فرمون خودتی که برات مهم نیس کسی چی فکر کنه و هرچی بخوای میگی:)) راضی و راضیترم:)) -
مترسک
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۱۱ وب سایتاحیاناً عزیزان توی خونه شما در جریان هستن که شامپو هم تاریخ انقضا داره؟ استفاده کردن از این دوستمون بعد از سالها به مراتب خطرش بیشتر از اینه که شما با یه سطل اسید دوش بگیری! باور کن :))
نگارش متنت هم عالی بود، میدونستم متن جِدیه اما هی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و هی میخندیدم :)) -
maryam !
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۶کاش منم می تونستم اینقد راحت بنویسم !
واقعن تف به زندگی و تف تر به زندگی ای که توش آزادی نباشه و تفون تر (!) به زندگی ای که تو فضای مجازیش هم حتا آزادی نباشه !
این کامنتم شد میکس کامنت های این پست و پست قبل و قبل ترت ! قرار نبود اینجوری بشه ولی شد ! :-|
راستی یه لایک این پست رو من زدم !! -
The Mentalist
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۳ وب سایتمن چقدر منتظر این مدل پست ـها بودن ! :-"
زندگی که خوبه (! :|) ولی خوب چرا این مملکت اینجوریاست ! -
-