-
yAsamin
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۰آدمیزاد یکبار زندگی می کنه ..
زندگی تو این مملکت مضمحل کننده ست ..
نه هوای مطلوب .. نه فرهنگ صحیح .. نه مسئولین دلسوز ..
مثلا آلمان .. تکنولوژی ازش بالا میره .. هوای عالی .. همه چی رو نظم .. کشور تمیز .. مردم با فرهنگ .. همه ی این ها به کنار ..
اشاعه کتاب خوانی از همشون مهم تره .. تو سطح شهر مابین مغازه ها پُر از کتاب فروشی ..
از همه مهم تر مردمش:سوت به به اصن:دی
سعی کن کنکور خوب بدی .. مغز اینجا بشی .. بفرستنت اونور یکم کآرات رو روال افتاد با کله برو آلمان:دی
از اونایی هم که دوس داری زیاد داره:)):|:سوت
-
آیدین
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۰بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده استوقتی میگی مثلا تا حالا نشده به یه آدم میلیاردر حسودی کنم ینی اصن نمیدونی حسادت در چه موردی اتفاق میوفته . پول بقیه حسرت خوردن شاملش میشه نه حسادت .حسادت مثل حسادت به دوستی ِ که یه دوست دختر خوب داره . یا یه جمع دوستی داره که تو نداری مثلا . صرفا این دوست نباید میلیاردر باشه که آدم بخواد بهش حسادت کنه . البته حسادت با حسرت خیلی معانی نزدیکی بهم دارن . یعنی حسودی در قبال چیزی اتفاق میوفته که تو حسرتشو میخوری اما خیلی چیزا تو همون مرحله حسرت تموم میشن .طبیعت هم همینِ ِ . برای کوه نوردی من نباید اینجا مسافت زیادی رو طی کنم . اونم چی . کوهی که سر سبز پر درخت و هر دوقدم یه چشمه از دل کوه زده بیرون . طوریه که اگه بخوام هر روز میتونم برم . ولی من هیچوقت نرفتم . اگه بابامم بگه بیا بریم نمیرم . ترجیح میدم تو خونه بمونم و به قول تو نت گردی کنم یا برم مثلا یکم برنامه نویسی یاد بگیرم . یادمه ولی همین کوه رو یبار با دوستام رفتیم . با دوستای خیلی صمیمی , از اون دوستا که خسته نمیشین از هم . جالبه کوه همون کوه بود . ولی کوه نوردی با دوستا با کوه نوردی تنها یا با پدر مادر فرق داره . اونقدی که تو یکیش کوه میشه واست سمبل افسردگی و وقت تلف کردن و تو یکی دیگه کوه الهه دوستی و نشاط . طبیعت زیباییش وقتی به چشم میاد که تو قادر به دیدنش بشی . وگرنه در حالت عادی هیچ جذابیتی نداره . ( اوه چه کلیشه ای )از همینجا میشه وصل شد به مطلب بعدی . دقیقا فرق خارج با اینجا هم یجورایی تناسب خاصی با جذابیت طبیعت داره . تو یه عکس معمولی میبینی که توش دسته تبر و ***** و عینک مخصوص اسکی هست . در حالت عادی این عکس یه عکس عادی به نظر میاد . ولی توجهت به ***** جلب میشه . اگه حتی ***** اون گوشه عکس باشه و فقط یه تیکه ش معلوم باشه . ذهنت روی اون فوکوس میکنه . خارج هم همینه . تو فقط بازخورد فوکوس ذهنت روی یه درخت رو میبنی که همین باعث میشه فکر کنی این فرق داره . تو خود به خود بین این همه ایرانی عادی سعی میکنی مخاطب یه ایرانی پرمیوم باشی ( پرمیوم یعنی خارج رفته مثلا . ایرانی ای که با بقیه ایرانی ها فرق داره ) در حقیقت تنها فرقش با یقیه دیدن و حرف زدن با آدم هایی اِ که ما ندیدیم و این صرفا یک برتری نیست . همین حس رو هم آلمانی ها به یه آلمانی که چند سال ایران بوده دارن مثلا . منم همکلاسی هام خیلیاشون رفتن به جای جای این کره پهناور . شرق آسیا رفتن اروپا رفتن استرالیا و امریکا هم رفتن و دارن زندگی میکنن . هر روز هم عکساشون هست تو فیس بوک . البته این مساله حسادت نمیاره . ولی اینکه تو ببینی یکی یه جایی رفته با یه آدم هایی بوده که به نظرت بهتر میان باعث میشه فکر کنی اون الان به یه آدم خاص تبدیل شده . تو توی نیویورک هیچوقت سکوت شهر رو نمیتونی تجربه کنی و این به نظرت جذاب میاد . در حالی که از هر ده نفر شاید 8 9 نفر توی نیویورک بخواد حال شهر منو تجربه کنه . ( همیشه همینه . دقیقا دو طرف مقابل همیشه دوست دارن شرایط طرف مقابل رو داشته باشن )این سیستم نظر دهی هم انقد چیزه که لامصب نفهمیدم چی نوشتم :| -
سُر. واو. شین
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۹دیگه متن فلسفی ننوشتم که بخوام حسادت رو از حسرت جدا کنم :)) منظورم از اینکه حسودیم نمیشه بهش این بود که هیچ حسی نسبت بهش ندارم. نه حسادت نه حسرت.
خب طبیعتا من کوه نوردی و جنگل گردی با دوستای خیلی صمیمیم رو هم تجربه کردم ولی بازم بعدش به نظرم اگه میموندم تو خونه یا اگه با همون دوستام میرفتیم یجا میشستیم حرف میزدیم از وقتم استفاده بهتری میشد. این چیزی نیست که بتونی یه حکم کلی بدی براش :-؟
واقعا نمیدونم این موردو. یعنی نمیدونم ذهنم دنبال پیدا کردن چیزای بهتر تو اون مسائل (مثلا عکسایی که از خارج از کشور هستن) میگرده یا واقعا این طوره. الانم که دقیق تر فکر میکنم بازم به نتیجه نمیرسم. یه طرف مغزم میگه واقعا اونجاها قشنگ ترن, یه طرفش میگه شاید خطای دیده!
از نیویورک هم بیشتر محیط شهرش مد نظرم بود تا شلوغی و سر و صدا. ساختمونای بلند و محیط خیابونا یه فضایی درست کردن که هم دپرس کننده ست هم نیست. آدم خسته نمیشه از نگاه کردنشون!
عروس بلد نیس برقصه ... :)) -
آیدین
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۱تو تو حرف هام نیا مث من به مثال ها توجه کن :| من اگه میگم مثلا با دوستام خوش میگذره با بابام نه . منظورم اینه که همیشه دو لبه داره . ممکنِ خوش بگذره و ممکنه بد بگذره ولی چیزی که ثابتِ اون کوهه . پس اگه خوش نمیگذره تقصیر کوه نیست :|
الان سرم درد میکنه بعدا میام به صورت فلسفی و علمی و روانشناختی جوابتو میدم :| -
کمند سلیمانی
۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۸ وب سایتهم موافقم هم مخالف! من کاملاً ترجیح می دم با خاندان برم دریا یا یه جایی خارج از خونه کهخوش بگذره اما...
اما فقط با خونواده خودمون که نمی شه!مثلاً با خاله ای عمویی دایی که فرزندانی همسن من هم داشته باشن! :دی
البته اینم باید بگم این هندزفریِ جایگاه ویژه ای داره ها! ینی هرجا برم باید باهام باشه!!!!
اینی که گفتی عکسایی که اونور گرفته می شه قشنگ تر از اینوره اینم باهاش کاملاً موافقم! نمی دونم احساس می کنم رنگا اونجا بیشتر به چشم میان همه چی تمیز و سر جاشه همه چی خوشگله! شاید بخاطر اینه که گند زدن به طبیعت اینجا! و 100 البته به خیابوناش!
[ یکی دیگه از دلایلشم اینه که اینجا میرن پیکنیک و مسافرت دیگه همه با پیژامه و شلوار کردی و لباسای راحتی عکس میگیرن اما کشورای دیگه میرن مسافرت لباسای درس حسابی می پوشن :دی]
البته این نظر من بودا!! :دی -
(: vuvik
۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۴ وب سایتخب قبل از هر چیز باید، با احترام به سلیقه های شخصیت، بگم که خیلی انسان بی ذوقی هستی! :| :دی چه وضشه خب؟! طبیعت به این خوبی، قشنگی! البته بازم تکرار میکنم: با احترام به سلیقه های شخصیت! :دی
«شهری که وقتی رندوم تو یکی از خیابوناش قدم میزنی احتمال روبرو شدن با یه Apple Store هست قطعاً برتری شدیدی نسبت به شهری داره که توش مغازه های دلگیر و کسل کننده با اون لامپ های 100 نارنجی نفرت انگیز تو هر خیابونیش پیدا میشن.»
منم موافقم با اینایی که میگی! ولی وقتی که اهل هیچ کدوم از این شهرا نباشم! وقتی از دور نگاه کنم به قضیه! ولی وقتی که اهل یکیشون باشم و توی اون شهر همه هم زبونم باشن و با همه شون از جهاتی احساس اشتراک و همزادپنداری کنم، شرایط فرق میکنه! لامپ های 100 نارنجی کمتر نفرت انگیز به نظر میان! (البته این چیزی از جذابیت «شهری که وقتی رندوم تو یکی از خیابوناش قدم میزنی احتمال روبرو شدن با یه Apple Store هست» کم نمیکنه! منم منکر این نمیشم که دوس دارم توی همچی شهری زندگی کنم! ولی دارم میگم اینجا هم خوبیایی داره که جاهای دیگه ندارن!) -
سُر. واو. شین
۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۹میخوای با احترام به سلیقه شخصیم یه فحشم بده راحت شی :))))
بابا چه همذات پنداری ای؟ منِ نوعی به فکر درسامم, مغازه داره به فکر اینه که کتاباشو بتپونه بهم, راننده تاکسیه هم فکر اینه که به یه بهونه ای خوش صحبتی کنه که وقتی پولشو دولا چن لا حساب کرد صدام در نیاد. من هیج حس مشترکی با این اوسکولا ندارم :| :D -
(: vuvik
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ وب سایتمیشه ینی؟! :دی
تو خیلی بدبینی خب! البته منم قبول دارم که خیلی خوشبینم! ولی جداً انقدرا هم فاجعه نیستن ملت! شاید وقتی بحث پول میشه همه خیلی بدجنس میشن! ولی بقیه وقتا آدمای خوبم زیاد پیدا میشه بینشون!
+ باید اعتراف کنم که تا حالا نمیدونستم اون کلمهه اصلش همذات پنداریه! :دی الآنم کلی احساس بی سوادی میکنم! ولی خب خوشالم! چون همیشه فک میکردم همزاد پنداری ربطی به معنیش نداره!! الآن حل شد این مسئله!!