سکان دست ژنهاست
زندگی از یه زاویههایی واقعاً ترسناکه. یه زاویههایی که نادیده گرفتنشون شاید ممکن نباشه چون در هر حال وجود دارن.
اگه سریال West World رو دیده باشین منظورم رو بهتر متوجه میشین. توی این سریال یه سری موجود رو داریم که که توی دنیای خودشون زندگی میکنن و روزگارشون رو با این فکر و خیال میگذرونن که زندگیشون در اختیار خودشونه و تصمیم گیرندهی اصلی خودشون هستن. درحالی که تمام مسیر زندگیشون درواقع یه کدنویسی از قبل برنامهریزی شدهست که خودشون بجز بازیگری هیچ نقش دیگهای توی اون ندارن. خیلی از ما ممکنه با دیدن این سریال یه نفس راحت بکشیم و یه قلپ از چایمون بخوریم و با خودمون بگیم "خوب شد من اینطوری نیستما! وگرنه خیلی بد میشد!" یا اگه بخوایم بیشتر تو بطن ماجرا فرو بریم میگیم "از کجا معلوم زندگی ما اینجوری نباشه؟" . ولی چیز ترسناکی که این وسط وجود داره اینه که شواهد زیادی وجود دارن که بهمون میگن زندگی ما همین الآنم همینه!
هستهی مرکزی وجود ما حول یه محوری به اسم "ژن" میچرخه. ژنها توی تمام سلولهای بدن ما وجود دارن و به طور مطلق کلمه، همه چیز رو کنترل میکنن. ژنها به صورت کاملاً رندوم از اجداد ما به ارث میرسن و توی هر سلول بسته به اینکه توی کدوم قسمت بدن باشه اعمالی که باید صورت بگیره رو کنترل میکنن و به این شکل نهایتاً ویژگیهای یه محیط کامل که بدن انسان باشه رو تعیین میکنن.
تا اینجاش رو احتمالاً میدونستین. این که رنگ چشم و موی ما رو ژنها تعیین کنن ملموس و قابل قبوله. ولی این که میگم "همه چیز" رو کنترل میکنن یعنی واقعاً همه چیز! اینجاست که این سوال پیش میاد که آیا من برای زندگی خودمم تصمیم میگیرم یا ژنهایی که خودم توی نحوهی کد شدنشون هیچ نقشی نداشتم؟
دامنهی تاثیر ژنها بی حد و حصره و فقط و فقط یه هدف رو دنبال میکنه. برای مثال اون احساسات عاشقانه و والایی که منظومهها و کتابها دربارهشون نوشته شده و به اون شکل بارها تاریخساز شده و زندگی خیلی آدما رو تغییر داده فقط تحت تاثیر یه هورمون خاصه که توی یه سن خاصی ترشح میشه و تصمیم گیرندهی اون هم ژنها هستن. به هیچ وجه پای روح و قلب و مغز و هر چیز دیگهای که فکرش رو میکنید وسط نیست. این هورمون فقط برای این ترشح میشه که ما به سمت یه نفر از جنس مخالف متمایل بشیم و نتیجهش در نهایت به تولید مثل و انتقال ژنها به نسل بعد منجر بشه. اصلاً بحث "من عاشق فلانکس هستم" مطرح نیست. بحث اینه که ژنهای ما عاشق بقا و انتقال به نسل بعدی هستن و دلشون نمیخواد همراه ما به گور برن. ژنها کدنویسی شدن که ادامه داشته باشن.
یه مثال دیگه. اون چیزی که ما به عنوان مهر و عطوفت بیمانند مادری و اون علاقهی بیاندازهی مادر به فرزندش میشناسیم و اون رو یه احساس روحانی و مقدس میدونیم اصلاً به اون شکل معنای خارجی نداره. تمام اون احساس فقط به خاطر ترشح یه هورمون خاص هستش که بعد از زایمان به طور خودکار و بازم با تصمیم ژنها ایجاد میشه تا مادر عاشقانه از فرزندش مراقبت کنه. توی خیلی از حیوانات به اقتضای شیوهی زندگیشون این هورمون تا یه مدت خاصی بعد از به دنیا اومدن بچه ترشح میشه و بعد متوقف میشه. بعد از اون مادر دیگه به شکل قبل بچه رو دوست نداره و اون رو کنار خودش نگه نمیداره و فرزندش میمونه و زنده موندن توی طبیعت. پس بازم هیچجوره بحث "من با تمام وجود عاشق بچهم هستم و براش هر کاری میکنم" به اون شکل مطرح نیست و مساله فقط اینه که ژنها صلاح میدونن اون هورمون ترشح بشه تا تو بچهت رو دوست داشته باشی و ازش مراقبت کنی تا ژنهای اون بچه که خودشون منتقلش کردن شانس بقای بیشتری داشته باشن و از بین نرن. پس ما بچههامون رو دوست نداریم. ژنهای ما ژنهای بچههامون رو دوست دارن. کدهای ما کدهای بچههامون رو دوست دارن. مساله فقط ادامهی نسله و بس!
توی همین راستا اخلاق ما هم توی ژنهامون تعریف شده. این که ما پرخاشگر، مجرم، معتاد، با شخصیت، متمدن یا هر چیز دیگهای باشیم از قبل توی ژنهای ما کدنویسی شده. این که فلان سلول ما چه وقت از مسیر تقسیمش خارج بشه و به تودهی سرطانی تبدیل بشه هم از قبل توی ژنها تعیین شده. اینایی که گفتم و خیلی مسائل دیگه وجود دارن که بیشتر از قبل اینو اثبات میکنن که زندگی ما هم مثل موجودات West World از قبل برنامهریزی شده. شاید نه به اون غلظت و شاید حتی بدتر از اون! نمیدونم و معلوم نیست. ولی هرچیزی که هست فکر آدمو بدجوری مشغول میکنه.
شاید هم روال همینه و اصولاً قرار نبوده طور دیگهای باشه. ولی بهرحال، مسالهی سادهای نیست.
اثر یه سری مسائل رو روی یه سری چیزای دیگه انکار نمیکنم. مثلاً محیط رو اخلاق و رفتار و سرطان و اینا تاثیر داره. ولی تا حد خیلی زیادی بهرحال به ژن وابستهن. چند مدت قبل یه مقالهای خوندم دربارهی آزمایشی که روی یه سری مجرم زندانی انجام داده بودن و متوجه ژنهایی شده بودن که توی اینها وجود داشته و توی آدمای عادی وجود نداشته. محیط قطعاً تاثیر مهمی داره ولی ژنها در هر صورت آدمو تا جای ممکن سوق میدن به سمتی که میخوان. از طرف دیگه شاید مساله حتی از اینم پیچیدهتر باشه و خود محیط هم توسط یه چیزی مثل ژنها کنترل بشه و اثرشون به هم متقابل باشه.
اینایی که گفتم جای ایراد گرفتن زیاد دارن و خودم هم میدونم. ولی تحقیق دربارهی این مسائل هنوز ادامه داره و دائماً چیزای بیشتری دربارهشون کشف میشه. شاید این نوشتههای من درست باشن و شاید غلط. تا وقتی که علم دربارهش به نتیجهی قطعی نرسه نمیشه حکم داد و فقط میشه همینجوری دربارهشون ایده داشت.
خیلی وقته پست نفرستادم و نشد دربارهی خیلی چیزا بنویسم. ولی علیالحساب بگم که دورهمی با بچههای وبلاگستان خیلی چسبید. هرچند کوتاه بود و کاشکی فرصت بیشتری برای کنار هم بودن بود.