ما مشکلات زیادی داریم. مشکلات زیادی برامون ایجاد کردن. مشکلات زیادی برای خودمون ایجاد کردیم. ما مانع پیشرفت خودمون شدیم. ما عامل نابودی خودمون شدیم. ما همین مردم هستیم. ما مردم بیشعوری هستیم. ما بیشعور بار اومدیم. ما همدیگه رو بیشعور بار آوردیم.
ما تشنهی هیجانیم. ما معتاد آدرنالین هستیم. ما برای یه قطره شور و هیجان له له میزنیم. ما حاضریم این عطشمون رو به هر قیمتی آرومتر بکنیم. ما ترجیح میدیم وقتی توی خیابون یه ماشین رو درحال سوختن دیدیم ازش فیلم بگیریم تا بتونیم اون لحظه رو برای دیگران با مدرک مستند تعریف کنیم و با آب و تاب دادن به ماجرا یکم هیجان تجربه کنیم. ما با چشمایی که برق میزنن سرمون رو برمیگردونیم تا آمبولانسی که با آژیر روشن درحال عبور از خیابونه رو تماشا کنیم، که شاید یه چیز جالب و قابل نقل کردن عایدمون بشه. ما دور دختری رو که داره با حرص سر پسری که تو خیابون اذیتش کرده داد میزنه حلقه میکنیم و تماشاش میکنیم، به پسره نگاه هم نمیکنیم ولی دختره رو تماشا میکنیم و به سناریویی که میتونیم برای تعریف کردنش از خودمون در بیاریم فکر میکنیم. ما به همدیگه پهلو میزنیم تا بتونیم از بین مردم راهمون رو باز کنیم و جلو بریم و اون آدم بدبختی که ماشین بهش زده و داره رو زمین ناله میکنه رو از نزدیک ببینیم. ما گوشیهای هوشمند دوربینداری داریم با حافظههای بالا که اون حافظهها رو هم تشنهی این کلیپها بار آوردیم. گوشیهای ما کلیپهای "صحنهی خودکشی دختر 18 ساله از بالای پل فولان، دانلود کن ببین چجوری جیغ میزنه" رو با ولع تمام دانلود میکنن. گوشیهای ما با دوربینهای آماده از دعواهای خیابونی فیلم میگیرن. گوشیهای ما تشنهی ضبط صحنهی اعدام در ملاء عام هستن. گوشیهای ما گوشیهای بیشعوری هستن.
ما همه چیز رو به شوخی میگیریم. ما حوادث دنیا رو مثل یه سری دلقک تصور میکنیم که دلیل کارهاش برامون اهمیتی نداره و فقط دنبال یه سوژه برای خندیدن بهش میگردیم. ما هیچ چیز رو جدی نمیگیریم. ما همه چیز رو به تخممون حساب میکنیم. ما بعد از هر حادثهای بیشتر از خود اون حادثه، به متن توییت طنز مسخرهای که قراره دربارهش بنویسیم فکر میکنیم. ما بعد از مرگ آیتالله رفسنجانی بیشتر از اینکه به خود این اتفاق فکر بکنیم به این فکر میکنیم که چی بنویسیم و به چی ربطش بدیم که وحید آنلاین و مملکته توییتمون رو شیر کنن. ما به حاشیه بیشتر از متن اهمیت میدیم. ما دقیقاً وسط متن قرار داریم ولی احمقتر از اونی هستیم که حواسمون به حاشیه پرت نشه. ما نمیدونیم فیدل کاسترو کیه ولی مرگش رو به عباس جدیدی ربط میدیم. ما آدمهای بذلهگو و مسخرهای هستیم. ما بالا اومدن احمدی نژاد رو به سخره میگیریم. ما رای آوردن ترامپ رو مسخره میکنیم. ما تشنهی خندیدن هستیم. ما از ترک دیوار هم یه دلیل برای خنده گیر میاریم. ما نمیدونیم. ما واقعاً نمیدونیم!
ما هیجان دوست داریم. خندیدن دوست داریم. برای رسیدن به این دوست داشتنهامون از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنیم. ما بزرگترین شانس زندگیمون رو این میدونیم که به طور اتفاقی مسیرمون به خیابونی خورده که یه ساختمون توش تو آتیش میسوخته. موبایلهامون رو در میاریم و عکس یادگاری میگیریم. ما باید بقیه رو هم تو این هیجان سهیم کنیم. ما حتی اگه مسیرمون به اون خیابون نمیخورده هم میتونیم خودمون رو به اونجا برسونیم. مگه چند نفر میتونن تو زندگیشون چنین صحنهای رو ببینن؟ ما نمیذاریم آمبولانسها و ماشینهای آتشنشانی جلوی دوربینمون رو بگیرن. اونا همیشه میتونن آتیش یه جایی رو خاموش کنن ولی مگه ما چند بار میتونیم چنین صحنهای رو ببینیم؟
ما آدمهای بیشعوری هستیم. به جرئت میتونم بگم اگه چنین فضای عظیمی از ناراحتی توی فضای مجازی راه نیفتاده بود تعداد زیادی از ما با همین پلاسکو هم شیرینکاری میکردن و مزه میریختن. ولی این تعداد از ما به خوبی روی موج جمعیت سوار میشن. این تعداد بعد از اینکه عکسهاشون رو گرفتن و خیالشون از ثبت اون لحظه راحت شد میرن خونههاشون و شروع میکنن به PrayForTehran کردن. برای ما جون دادن دهها نفر زیر آوار یه ساختمون هیچ اهمیتی نداره، ولی همراه بودن با جمعیت و آروغ روشنفکری زدن اهمیت زیادی داره. ما ادای خوب بودن در میاریم. ما کتاب بیشعوری خاویر کرمنت رو فقط به خاطر اینکه پرفروشترین کتاب نمایشگاه بود خریدیم و عکسش رو توی اینستاگرام منتشر کردیم. ما از بیشعور بودن همدیگه ناراضی هستیم. ولی ما خوب نیستیم. ما خوب نمیشیم. ما حتی به خوب بودن اهمیت هم نمیدیم .. ما خیلی بیشعوریم!
ماشاالله توی یه کشوری زندگی میکنیم که هیچوقت اخبار ناراحت کننده تمومی ندارن. یکی تموم بشه قطعاً بعدی توی راهه. من شخصاً از اینجور اخبار احساساتی نمیشم به هیچ وجه. یعنی از نظر احساسی غمگین نمیشم. برای حادثهی پلاسکو هم همینطور بود. ولی واقعاً آدم میره تو فکر. اینکه چرا باید چنین اتفاقی بیفته؟ چرا این همه آدم باید جون بدن؟ چرا این همه خانواده داغدار بشن؟ یعنی نمیشد جلوش رو گرفت؟ ولی برای خودم عمیقتر و ناراحت کنندهتر از خود اون اتفاق و کشتههایی داد و داره میده، این حجم از بلاهت و بیشعوری مردم بود. این حوادث با تمام تلخیهاشون میگذرن و زخمهاشون آروم آروم محو میشن. ولی این بیشعوری چیزی نیست که از بین بره! این بیشعوری سالهاست تو گوشت و پوست این مردم رسوخ کرده. ترسناکه که این مردم، دقیقاً همون مردمی هستن که دارن بین ما زندگی میکنن. تعداد قابل توجهی از همینایی که به عنوان هموطن و همخون بهشون نگاه میکنیم فقط کافیه شرایطش پیش بیاد تا این روی مریض خودشون رو نشون بدن.
معذرت میخوام از همهی کسایی که برای پست قبل درخواست رمز کردن و نشد بهشون بدم. اون مطلب خیلی شخصیه و فقط برای ثبت شدنش برای خودم نوشتم. شاید همین مدت قصد کردم رمزش رو بدم و قطعاً برای همهی کسایی که درخواست کردن ارسالش میکنم اون موقع. ولی فعلاً تصمیم دارم برای خودم بمونه.
عنوان از فرهاد. سالمرگش هم با یکم تاخیر تسلیت.