به‌ هر‌ حال

خیالات کنکور زده

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ق.ظ

هر چند روز میام صفحه‌ی پست جدید وبلاگو باز میکنم یچی بنویسم در بیام از خجالت تاریخ بین مطالب. بعد هی میگم ولش کن حالا. چه عجله‌ایه. ننویس یه مدت. یکم مقاومت کن این عطشه بفهمه افسارت انقدرام شل و ول نیست. یکم اراده به خرج بده. آخرشم یا گه گداری موفق میشم یا اگه نشدم میرم یجا دیگه مینویسم. اونور مثلاً. یا اون یکی ور. یا تو اون دفترچه قهوه‌ای خوشگله. توییتر و تلگرام و اینام داستانی شدن. یه بحثی که میاد تو ذهنت میتونی تو وبلاگ چن صفحه بنویسی انقد کش بدی و هم بزنی که ته دیگش هم بیاد بالا، اونجا دو خط مینویسی میزنی انگیزه‌ی نوشتنو میسوزونی میره پی کارش. انقد سطحی که انگار دوتا قاشق از رو دیگ ورداشتی ریختی اونور، تهشم دیگه ته میگیره بوی سوختگیش میزنه بالا باید بریزیش دور تا سری بعدی. 

من اصولاً آدم خاطره‌بازی نیستم. شایدم باشم، ولی فک کنم نیستم. تا جای ممکن سعی میکنم نرم تو گذشته، بشینم خیره بشم به آینده ببینم چی قراره پیش بیاد. ولی خب یه سری خاطره‌ها خیلی سمج میشن گاهی. هرقدرم بگی خاطره‌باز نیستی اینا یه وقتایی میان دستتو میگیرن میگن بیا بریم بازی. هی بگو نمیام. نمیخوام. ولم کن. هی میگه بیا بریم خوش میگذره. میگی اون دفه هم گفتی خوش میگذره، همش نشسته بودیم یه گوشه، اون پاکته تموم شد تهشم خوش نگذشت. تو هم که سرت همش تو گوشیت بود تهش بی‌خوابیش موند واسه من. هی میگه نه این دفه فرق داره. پاشو بیا بهت میگم. معمولاً هم راضیت میکنن بری. بس که سمجن سگ مصبا. البته من معمولاً‌ خودم مقاومت میکنم. ولی یه وقتا نمیشه دیگه. 

خرداد یه ماه خاصیه همیشه. میاد یه حس و حال غریبی میاره آدمو در بر میگیره. از یه ورش بوی سیاست میاد، از اون ور یاد و خاطرات یه سری دورانا. ولی همه‌ی اینا به کنار، یکی از بخشای جذاب خرداد بیست و دومشه که میاد دست منو میگیره کشون کشون میبره عقب. میبره جلو یه صندلی میگه نگاش کن، یادت میاد اینو، نشستی روش خوش خوشان کنکور دادی. انگار نه انگار چی قراره بشه؟ انگار نه انگار هر تستی که میزنی قراره چندین کیلومتر تو رو از چیزایی که بخاطرشون کنکور میدی دورتر کنه؟ انگار نه انگار که داری پا میذاری تو مسیری که کاری میکنه دو سال دیگه این موقع ساعت 5 صب بشینی پای لپتاپت به این فک کنی که جمله بعدی چی بنویسی؟ خلاصه از این حرفا. منم میگه یادمه، که چی؟ میگه هیچی دیگه. یادت بیاد. غرق در خاطرات شو. منم میگم باشه. بعد پا میشم میام پای لپتاپ به این فک میکنم که جمله بعدی رو چی بنویسم. 

ولی دوران عجیبی بود دوران کنکور. دو سال گذشت از اون روز ولی خصوصاً روز آخرش رو خوب یادمه. روز آخری پاشدیم با بچه‌ها گفتیم چیکار کنیم؟ بریم بیرون‌ تا از حال و هوای سنگین کنکور دور شیم؟ استثنائاً بریم در آغوش خانواده تا فضای استرس‌زای کنکور بیشتر آوار شه رو سرمون؟ تهش اجماع بر این شد که جمع شیم ببینیم کنکور ریاضی چه خبر بوده. قشنگ یادمه چطور اون دوستم گرخیده بود. یا اون یکی سر شیمی تقریباً به تشنج افتاد. یا چجوری من و اون یکی و اون دوتای دیگه تلاش داشتیم وضعیت رو عادی جلوه بدیم. خوب یادمه که میگفتم درسته هیجده تا سوال مساله‌ای شیمی اومده ولی دلیل نمیشه واسه مام زیاد بیاد که . ولی تو دلم میگفتم عجب گهی خوردی سروش. پامیشدی میرفتی هنری چیزی میخوندی. خیلی روال و قشنگ تهش با یه گیتار سر مترو تئاتر شهر امرار معاش میکردی. فارغ از مصائب روزگار. ولی گذروندیمش. چیزی که هیچوقت بش فکر نمیکردم مرور کردن دین و زندگی ساعت 12 شب قبل کنکور بود. انقد واسه ریاضیا ساده داده بودن که پشمم خزان شد. گفتم آقا انقد قرار باشه ساده بیاد دهنم سرویسه من واسه شرایط پیچیده آماده شدم فقط. ولی تهش برا ما یکم سخت‌تر اومد الحمدلله. تهشم به روال شبای قبل انقد با Subway Surfers ور رفتم تا خوابم ببره. 

آزمون خوبی هم بود. جلسه یاری کرد. مراقبا خوب بودن. دمای هوا در طی آزمون باهام تعامل داشت. فقط وسطای جلسه نور خورشید افتاد تو کلاس میخواست به برگه‌م دست درازی کنه که همونم در توانش نبود، رسید به لبه‌ی پاسخبرگ من و بعدش برگشت رفت عقب. حال خوبی بود. برگه رو که تحویل دادم بوی آزادی میومد. بو رو دنبال کردم تا خود خونه میرفت. از کلاس آزمون که زدم بیرون باد کولر ته راهرو خورد بهم پوستمو نوازش کرد. پیامشو دریافت کردم. داشت میگفت شل کن کنکور زبان رو نرو. منم که بنا داشتم اون بوی آزادی رو دنبال کنم گفتم چشم آقا نمیرم. گشاد کردم نرفتم. عوضش تا تونستم بوی آزادی رو استشمام کردم. تابستون رو تا سرحد استطاعت خوش چریدم. خوب بود آقا. خوب بود تا اعلام نتایج و رنگ قهوه‌ای ماندگاری که تا عمر دارم میمونه رو پیشونیم. نتایج که اومد مانیتورو نگا کردم دیدم پزشکی اومده، سراسری هم اومده ولی آرمان‌های خودم چی شدن پس؟ این کجا اون کجا؟ دیدم صدا پا میاد، سرمو برگردوندم دیدم آرمان‌هام دارن میدون دور میشن. خیلی نگاشون کردم. دور شدن رفتن تا شدن یه سری نقطه‌ی کوچیک تو افق. گردنم خسته شد دیگه برگردوندم رو مانیتور ..

خیلی گذشت. دو سال گذشته الان. یک دهم طول عمر فعلیم. بیست تقسیم بر دو. یه سری از اون نقطه ریزا اومدن دوباره. برگشتن سمتم. اومدن تو دستم. ولی اکثرشون دیگه پیداشون نیست. ینی هست هنوز خاطراتشون تو ذهنم. ولی خودشون رفتن یجا که فقط خودم باید برم تا پیداشون کنم. اونام منتظر موندن. نرفتن جای دیگه. ولی خودم باید برم سمتشون. نشده تا الآن. ولی امید هنوز پابرجاست. باید بشه. 

دو سالی که گذشت پر اتفاقای عجیب غریب بود. پر فراز نشیب بود. پر بود از اومدنا و رفتنا. چقد آدم که آواز "من میمونم"ـشون کـ×ون آسمونو پاره کرده بود ولی تهش همون شد که خودم بهشون گفتم بودم، به وقتش کیفشونو برداشتن گفتن هر اومدنی رفتنی داره، حلال کن. به هیچکدوم یادآوری هم نکردم که گفته بودن میمونن، که قرار نبود برن. عادت ندارم بگم این چیزا رو. یه "مراقبت کن" میگم و راهیشون میکنم سمت زندگیشون. از اون طرف خیلیا اومدن یه سری کارا کردن و رفتن. خوب داشت بد هم داشت. ولی زندگیه دیگه. بداش بیشتر بود. بدایی که یه موقعا فقط حالمو ریختن به هم. یه موقعا هم خیلی چیزا رو تحت تاثیرشون قرار دادن. عین خیالشون هم نبود. شاید هم بود. ولی مگه فرقی میکنه؟ اون ردپا مهمه که بهرحال گذاشتن پشت سرشون. ولی خب موردی نیست. عادت دارم به گذشتن از این مسائل. میگذرن میرن و کسی هم به هیچ ورش نمیگیره. بدیهی اینه که تو این دو سال خیلی خاطره‌ها جمع شد و این تازه اول یه مسیر پر پیچ و خمه که هیچ آینه‌ی محدبی هم سر گردنه‌هاش نداره. فقط باید پا رو گذاشت رو گاز و سعی کرد هرجا پیچ میچرخه، فرمون هم بچرخه. بالا اومدن از دره‌هاش مصیبته. جدی میگم. امتحان کردم چند بار. خودمو انداختم پایین ببینم میشه بالا اومد یا نه. تونستم ولی مصیبت بود. جاهاش مونده هنوز. 

بیست و دوی خرداده دیگه. میاد سرکشی میکنه میره. این فکر و خیالا رو هم همینجوری آویزون از کوله‌بارش میاره آوار میکنه رو سرم. ولی یه چیز مشخصه برام. این دو سالو بیخیال. ولی سال کنکور من برام سال خوبی بود. خاطره‌ی بد هم داشت ولی سال تر و تمیزی بود. پاک بود. حاشیه نداشت. پر از خاطره‌ی خوب و تلاش و پیش رفتن بود. برعکس خیلیا هر موقع بهش نگاه میکنم لبخند میاد رو لبام. پیش خودم میگم خوب چیزی بود، ولی بدیش اینه که این خوبیا همیشه پایدار نیستن و همیشه هم به چیزای خوبی ختم نمیشن. 

ولی خب امید هست. باید پیش رفت و هر قدمی که جلوتر میری کوله پشتیت هم سنگین‌تر بشه. غیر این باشه زمین میخوری و بلند شدنش یه موقعایی خیلی سخت میشه. 

بخوام بنویسم همینجوری مینویسم. تمومش کنم بهتره. فقط اینکه خوشحالم از اینکه بعد این همه اتفاق الآن یجورایی شفافم با خودم. بعد یه مدت گیج و منگی بیخود باز دارم خودمو جمع و جور میکنم. حس خوبیه یجورایی. برنامه زیاد دارم و همه‌شون هم به عمق و کیفیت همون خوابی هستن که دو سال پیش این موقع توش بودم! 

جدی دو سال پیش بود! سه ساعت دیگه خانومه تو بلندگو میگه بردارین اون برگه‌های لامصبو .. 

۱۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۶/۳/۲۲
۲۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

آه، که این طور! ..

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

داشتم به این فکر میکردم که چقدر کار یه عده از افراد خسته کننده ست. البته اکثر کارها کلاً تکراری و خسته کننده ن. ولی منظور من یه تعدادی از کارها هستن که تکرار اونها کمتر احساس میشه، ولی تکرار دارن! مثلاً ما هر روز صبح رفتگرا رو میبینیم که میان و محله های مشخصی رو جارو میکنن. کارمندای فامیل رو میبینیم که هر روز میرن و یه کار تکراری رو انجام میدن یا نمیدن! ولی یه تعدادی از کارها هستن که دوره و پریود تکرار اونها طولانی تر و غیر ملموس تره. چون خود ما توی یکی از اون دوره ها قرار میگیریم و اگه بهش فکر نکنیم اصلا متوجه این قضیه نمیشیم. برای مثال کارهایی که به کنکور مربوط میشن هر سال توی یه دوره ی تکرار قرار دارن.

تابستون شروع میکنی به خوندن برای کنکور. قلمچی ثبت نام میکنی و با آزمونها همراه میشی. مطالب مشاوره ای رو میخونی. کاظم قلمچی میگه: «فکر نکنین امسال که کنکور دو هفته افتاده جلو باید کار عجیب و غریبی بکنید. با برنامه همراه باشید و سعی نکنین خارج بشین.» خب ما هم میگیم چشم! برای تابستون باید کتاب های زرد عمومی رو بخری. ولی نگرانی که سوالات کنکور 93 بهشون اضافه شدن یا نه. پیش مسئول کتابخونه کانون شهرتون میری:

+ ببخشید آقای دانش آموز، سوالای 93 به زرد عمومی اضافه شدن؟

- نه ولی دفترچه ضمیمه چاپ کردن فرستادن. وایسا برات بیارم.

پیش میریم و پیش میریم. تابستون تموم میشه و آزمونهای سال تحصیلی شروع میشن. تنوع اینه که الآن باید بین برنامه های کانون و مدرسه هماهنگی ایجاد کنی. مطالب مشاوره ای کاظم قلمچی همچنان ادامه داره. کم کم صحبت درباره ی قبولی های سال قبل گرمای خودشو از دست میده و سر بچه ها میره تو کنکور خودشون. کم کم دیگه مهم نیست شایان پور میر بابایی تابستون عمومی خونده یا نه. دیگه مهم نیست رضا روزدار [با اون سوالای افتضاحی که تو کانون میداد. خدا ازش نگذره :D] انتظار داشته تک کشور بشه ولی نشده. مهم نیست که چند تا از همکلاسیا تو رشته های مختلف تک رقمی شدن. یه سیل از آزمونا میاد و همه رو میبره تا امتحانات ترم اول. مقاله ها شروع میشن که: دوران دلسردی که بود و چه کرد؟ تو مدرسه دوستاتو میبینی که بعضیاشون انگار بعد از چند سال تازه از امین آباد مرخص شدن. افسرده و له. میگی چی شده؟ میگه دلسرد شدم! کم کم نوبت خودتم میرسه و دلسرد میشی. امتحانات هم میگذره. همیشه بعد از امتحانات همه چی زود میگذره. معلما میخوان تو دو ماه کل پیش 2 رو تموم کنن. به سرعت برق درس میدن. وقت نمیشه امتحان بگیرن. قلمچی آزمون قبل عید رو بخاطر جلو افتادن کنکور فشرده تر کرده. 22 اسفند آخرین آزمون سال 93. میخونی و نتیجه ی عالی میگیری. خوشحال شروع میکنی به آماده شدن برای عید. مقالات کاظم قلمچی و سایر مشاورای کانون میره رو سایت که: دوران طلایی نوروز و تاثیرات آن. بیدار ها سبقت میگیرند و خواب ها سرویس میشوند. بیدار میمونی تا سبقت بگیری. آزمونهای عید خیلی فشرده شدن و فقط یه هفته بینشون فاصله ست ولی به نسبت نتیجه ی خوبی میگیری و انگیزه ی بیشتری برای ادامه پیدا میکنی. کم کم مقالات جدید به این موارد اشاره دارن که شرکت در امتحانات پایان سال چقدر مهمه و اینکه دوران جمع بندی اهمیت زیادی داره. با تکاپو به مسیرت ادامه میدی. یه جاهایی خسته میشی و شل میکنی. یه جاهایی با انگیزه ادامه میدی. یه ماه قبل کنکور همه ی ماه هایی که گذشته از جلوی چشمات رد میشن و میبینی فقط یکم تا روز موعود مونده. دوره ی گذار رو پشت سر میذاری ولی ازش راضی نیستی. دوران جمع بندی سه روز یکبار شروع میشه. با چند نفر مشورت میکنی و تصمیم میگیری روش قلمچی رو انجام بدی و اون رو به دو روز یکبار تغییر ندی. این روش ها بهت آرامش دادن. یه هفته قبل کنکوره و آخرین آزمون کانون رو میدی و برخلاف دو آزمون قبل و به نسبت بقیه ی دوستات نتیجه ی خوبی میگیری که قبل از کنکور آرامش خوبی برات میاره. یک هفته تورق سریع مثل برق میگذره. پنجشنبه 21 خرداد. فردا کنکوره ولی عین خیالت نیست و استرس نداری. فردا میرسه. کنکور رو میدی و تموم میشه! بدون استرس تحلیل های سایت کانون رو میخونی و ترجیح میدی بجای درصدگیری بذاری سازمان سنجش این کارو انجام بده! دو سه روز میگذره و هیاهوی تحلیل ها و نظرسنجی ها هم کم کم میخوابه! 

تا اینجاش رو خودت حس کردی! ولی بذار بعد از اون رو هم بگم.

تو هفته های آخر فکر میکردی همه ی دنیا تحت الشعاع کنکورت قرار داره. همه چیز تند میگذره و یاد آخرای کارتون ملاقات با خانواده ی رابینسون میفتی! ولی صبح کنکور میبینی مثل اینکه دنیا عوض نشده! مغازه دارا ساعت 6:30 دارن کرکره ها رو میدن بالا. تاکسیا دارن کاسبی میکنن. انگار نه انگار تو کنکور داری! مگه قرار نبود همه شون درگیر کنکور باشن؟ قرار نبود امروز یه روز خیلی عجیب باشه و همه چیز فرق کنه؟ مثل اینکه نه! تازه قضیه از این فراتره. روزای بعد از کنکور میفهمی تو مرکز توجه جهانِ هستی نیستی. کنکورت همچین اتفاق مهمی برای دنیا نبوده. کانون هم کم کم تبلیغات جدیدش تو تلویزیون رو شروع میکنه: کنکوری های 95 ، ثبت نام کنید! کانون فرهنگی آموزش ...

حالا تکرار قضیه کجاست؟ اینه که یه ماه دیگه اولین آزمون تابستون کانون هم برگزار میشه. یه کسی میره پیش مسئول کتابخونه کانون شهرتون:

+ آقای دانش آموز، سوالای 94 به زرد عمومی اضافه شده؟

- نه ولی یه دفترچه ی ضمیمه چاپ کردن فرستادن. وایسا برم برات بیارم!

مصاحبه با رتبه برترای جدید شروع میشه. دیگه شاید برای کسی مهم نباشه که شایان پور میربابایی رتبه یک کنکور 93 بوده. و حتی شاید یادشون نیاد که دو سال پیش همچین موقعی رتبه یک کنکور پویا براهیم باستان بود. ولی یه رتبه یک و چندین رتبه ی تک رقمی جدید داریم که اسم هاشون همه جا معروف میشه. کنکوری های 95 دنبال اینن که ببینن اون رتبه یک تابستون عمومی خونده یا نه , کاظم قلمچی مقاله میده. سخنرانی میکنه: فکر نکنید امسال که کنکور یه ماه افتاده عقب باید کار عجیبی بکنید. با برنامه ها همراه باشید و . . .

  میخواستم اولین پستم بعد از کنکور یه فرم دیگه ای باشه. ولی خب این فرمی شد! :D

  دیگه جداً یادم رفته بود زندگی بدون درس چجوریه. همین دو روزم یه موقعایی وسط تفریحام احساس عذاب وجدان میکنم که درسام مونده. بعد یادم میاد که عه من که درس ندارم :))

  فکر این که الان دیگه راحتم و بازم میتونم هرقدر میخوام برم نت و XBox بازی کنم و کتاب بخونم و اینا خیلی حس خوبی داره.

  محض خالی نبودن عریضه اینم بگم که خدا از مادر طراحای فیزیک امسال نگذره. انتقامی گرفتن که آقا محمدخان از مردم کرمان نگرفت :|

  ایشالله از این به بعد بیشتر با مطالب ارزنده م در خدمتتون خواهم بود! :D

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۴/۳/۲۴
۳۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم