به‌ هر‌ حال

خیالات کنکور زده

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ق.ظ

هر چند روز میام صفحه‌ی پست جدید وبلاگو باز میکنم یچی بنویسم در بیام از خجالت تاریخ بین مطالب. بعد هی میگم ولش کن حالا. چه عجله‌ایه. ننویس یه مدت. یکم مقاومت کن این عطشه بفهمه افسارت انقدرام شل و ول نیست. یکم اراده به خرج بده. آخرشم یا گه گداری موفق میشم یا اگه نشدم میرم یجا دیگه مینویسم. اونور مثلاً. یا اون یکی ور. یا تو اون دفترچه قهوه‌ای خوشگله. توییتر و تلگرام و اینام داستانی شدن. یه بحثی که میاد تو ذهنت میتونی تو وبلاگ چن صفحه بنویسی انقد کش بدی و هم بزنی که ته دیگش هم بیاد بالا، اونجا دو خط مینویسی میزنی انگیزه‌ی نوشتنو میسوزونی میره پی کارش. انقد سطحی که انگار دوتا قاشق از رو دیگ ورداشتی ریختی اونور، تهشم دیگه ته میگیره بوی سوختگیش میزنه بالا باید بریزیش دور تا سری بعدی. 

من اصولاً آدم خاطره‌بازی نیستم. شایدم باشم، ولی فک کنم نیستم. تا جای ممکن سعی میکنم نرم تو گذشته، بشینم خیره بشم به آینده ببینم چی قراره پیش بیاد. ولی خب یه سری خاطره‌ها خیلی سمج میشن گاهی. هرقدرم بگی خاطره‌باز نیستی اینا یه وقتایی میان دستتو میگیرن میگن بیا بریم بازی. هی بگو نمیام. نمیخوام. ولم کن. هی میگه بیا بریم خوش میگذره. میگی اون دفه هم گفتی خوش میگذره، همش نشسته بودیم یه گوشه، اون پاکته تموم شد تهشم خوش نگذشت. تو هم که سرت همش تو گوشیت بود تهش بی‌خوابیش موند واسه من. هی میگه نه این دفه فرق داره. پاشو بیا بهت میگم. معمولاً هم راضیت میکنن بری. بس که سمجن سگ مصبا. البته من معمولاً‌ خودم مقاومت میکنم. ولی یه وقتا نمیشه دیگه. 

خرداد یه ماه خاصیه همیشه. میاد یه حس و حال غریبی میاره آدمو در بر میگیره. از یه ورش بوی سیاست میاد، از اون ور یاد و خاطرات یه سری دورانا. ولی همه‌ی اینا به کنار، یکی از بخشای جذاب خرداد بیست و دومشه که میاد دست منو میگیره کشون کشون میبره عقب. میبره جلو یه صندلی میگه نگاش کن، یادت میاد اینو، نشستی روش خوش خوشان کنکور دادی. انگار نه انگار چی قراره بشه؟ انگار نه انگار هر تستی که میزنی قراره چندین کیلومتر تو رو از چیزایی که بخاطرشون کنکور میدی دورتر کنه؟ انگار نه انگار که داری پا میذاری تو مسیری که کاری میکنه دو سال دیگه این موقع ساعت 5 صب بشینی پای لپتاپت به این فک کنی که جمله بعدی چی بنویسی؟ خلاصه از این حرفا. منم میگه یادمه، که چی؟ میگه هیچی دیگه. یادت بیاد. غرق در خاطرات شو. منم میگم باشه. بعد پا میشم میام پای لپتاپ به این فک میکنم که جمله بعدی رو چی بنویسم. 

ولی دوران عجیبی بود دوران کنکور. دو سال گذشت از اون روز ولی خصوصاً روز آخرش رو خوب یادمه. روز آخری پاشدیم با بچه‌ها گفتیم چیکار کنیم؟ بریم بیرون‌ تا از حال و هوای سنگین کنکور دور شیم؟ استثنائاً بریم در آغوش خانواده تا فضای استرس‌زای کنکور بیشتر آوار شه رو سرمون؟ تهش اجماع بر این شد که جمع شیم ببینیم کنکور ریاضی چه خبر بوده. قشنگ یادمه چطور اون دوستم گرخیده بود. یا اون یکی سر شیمی تقریباً به تشنج افتاد. یا چجوری من و اون یکی و اون دوتای دیگه تلاش داشتیم وضعیت رو عادی جلوه بدیم. خوب یادمه که میگفتم درسته هیجده تا سوال مساله‌ای شیمی اومده ولی دلیل نمیشه واسه مام زیاد بیاد که . ولی تو دلم میگفتم عجب گهی خوردی سروش. پامیشدی میرفتی هنری چیزی میخوندی. خیلی روال و قشنگ تهش با یه گیتار سر مترو تئاتر شهر امرار معاش میکردی. فارغ از مصائب روزگار. ولی گذروندیمش. چیزی که هیچوقت بش فکر نمیکردم مرور کردن دین و زندگی ساعت 12 شب قبل کنکور بود. انقد واسه ریاضیا ساده داده بودن که پشمم خزان شد. گفتم آقا انقد قرار باشه ساده بیاد دهنم سرویسه من واسه شرایط پیچیده آماده شدم فقط. ولی تهش برا ما یکم سخت‌تر اومد الحمدلله. تهشم به روال شبای قبل انقد با Subway Surfers ور رفتم تا خوابم ببره. 

آزمون خوبی هم بود. جلسه یاری کرد. مراقبا خوب بودن. دمای هوا در طی آزمون باهام تعامل داشت. فقط وسطای جلسه نور خورشید افتاد تو کلاس میخواست به برگه‌م دست درازی کنه که همونم در توانش نبود، رسید به لبه‌ی پاسخبرگ من و بعدش برگشت رفت عقب. حال خوبی بود. برگه رو که تحویل دادم بوی آزادی میومد. بو رو دنبال کردم تا خود خونه میرفت. از کلاس آزمون که زدم بیرون باد کولر ته راهرو خورد بهم پوستمو نوازش کرد. پیامشو دریافت کردم. داشت میگفت شل کن کنکور زبان رو نرو. منم که بنا داشتم اون بوی آزادی رو دنبال کنم گفتم چشم آقا نمیرم. گشاد کردم نرفتم. عوضش تا تونستم بوی آزادی رو استشمام کردم. تابستون رو تا سرحد استطاعت خوش چریدم. خوب بود آقا. خوب بود تا اعلام نتایج و رنگ قهوه‌ای ماندگاری که تا عمر دارم میمونه رو پیشونیم. نتایج که اومد مانیتورو نگا کردم دیدم پزشکی اومده، سراسری هم اومده ولی آرمان‌های خودم چی شدن پس؟ این کجا اون کجا؟ دیدم صدا پا میاد، سرمو برگردوندم دیدم آرمان‌هام دارن میدون دور میشن. خیلی نگاشون کردم. دور شدن رفتن تا شدن یه سری نقطه‌ی کوچیک تو افق. گردنم خسته شد دیگه برگردوندم رو مانیتور ..

خیلی گذشت. دو سال گذشته الان. یک دهم طول عمر فعلیم. بیست تقسیم بر دو. یه سری از اون نقطه ریزا اومدن دوباره. برگشتن سمتم. اومدن تو دستم. ولی اکثرشون دیگه پیداشون نیست. ینی هست هنوز خاطراتشون تو ذهنم. ولی خودشون رفتن یجا که فقط خودم باید برم تا پیداشون کنم. اونام منتظر موندن. نرفتن جای دیگه. ولی خودم باید برم سمتشون. نشده تا الآن. ولی امید هنوز پابرجاست. باید بشه. 

دو سالی که گذشت پر اتفاقای عجیب غریب بود. پر فراز نشیب بود. پر بود از اومدنا و رفتنا. چقد آدم که آواز "من میمونم"ـشون کـ×ون آسمونو پاره کرده بود ولی تهش همون شد که خودم بهشون گفتم بودم، به وقتش کیفشونو برداشتن گفتن هر اومدنی رفتنی داره، حلال کن. به هیچکدوم یادآوری هم نکردم که گفته بودن میمونن، که قرار نبود برن. عادت ندارم بگم این چیزا رو. یه "مراقبت کن" میگم و راهیشون میکنم سمت زندگیشون. از اون طرف خیلیا اومدن یه سری کارا کردن و رفتن. خوب داشت بد هم داشت. ولی زندگیه دیگه. بداش بیشتر بود. بدایی که یه موقعا فقط حالمو ریختن به هم. یه موقعا هم خیلی چیزا رو تحت تاثیرشون قرار دادن. عین خیالشون هم نبود. شاید هم بود. ولی مگه فرقی میکنه؟ اون ردپا مهمه که بهرحال گذاشتن پشت سرشون. ولی خب موردی نیست. عادت دارم به گذشتن از این مسائل. میگذرن میرن و کسی هم به هیچ ورش نمیگیره. بدیهی اینه که تو این دو سال خیلی خاطره‌ها جمع شد و این تازه اول یه مسیر پر پیچ و خمه که هیچ آینه‌ی محدبی هم سر گردنه‌هاش نداره. فقط باید پا رو گذاشت رو گاز و سعی کرد هرجا پیچ میچرخه، فرمون هم بچرخه. بالا اومدن از دره‌هاش مصیبته. جدی میگم. امتحان کردم چند بار. خودمو انداختم پایین ببینم میشه بالا اومد یا نه. تونستم ولی مصیبت بود. جاهاش مونده هنوز. 

بیست و دوی خرداده دیگه. میاد سرکشی میکنه میره. این فکر و خیالا رو هم همینجوری آویزون از کوله‌بارش میاره آوار میکنه رو سرم. ولی یه چیز مشخصه برام. این دو سالو بیخیال. ولی سال کنکور من برام سال خوبی بود. خاطره‌ی بد هم داشت ولی سال تر و تمیزی بود. پاک بود. حاشیه نداشت. پر از خاطره‌ی خوب و تلاش و پیش رفتن بود. برعکس خیلیا هر موقع بهش نگاه میکنم لبخند میاد رو لبام. پیش خودم میگم خوب چیزی بود، ولی بدیش اینه که این خوبیا همیشه پایدار نیستن و همیشه هم به چیزای خوبی ختم نمیشن. 

ولی خب امید هست. باید پیش رفت و هر قدمی که جلوتر میری کوله پشتیت هم سنگین‌تر بشه. غیر این باشه زمین میخوری و بلند شدنش یه موقعایی خیلی سخت میشه. 

بخوام بنویسم همینجوری مینویسم. تمومش کنم بهتره. فقط اینکه خوشحالم از اینکه بعد این همه اتفاق الآن یجورایی شفافم با خودم. بعد یه مدت گیج و منگی بیخود باز دارم خودمو جمع و جور میکنم. حس خوبیه یجورایی. برنامه زیاد دارم و همه‌شون هم به عمق و کیفیت همون خوابی هستن که دو سال پیش این موقع توش بودم! 

جدی دو سال پیش بود! سه ساعت دیگه خانومه تو بلندگو میگه بردارین اون برگه‌های لامصبو .. 

۱۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۶/۳/۲۲
۲۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

یک سال و یک ماه و سه روز !

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ق.ظ

یک سال و یک ماه و سه روز پیش همین موقعا، قفسه‌ی کتاب اتاق من این شکلی بود. از اون روز مدت زیادی گذشته و اتفاقات زیادی برام رخ داده و تجربه‌های زیادی به دست آوردم. آدمای جدیدی به زندگیم وارد شدن و یه سری آدما از اون خارج شدن. دفعات زیادی خوشحال بودم از اینکه دارم با سرعت بیشتر از 600-700 کیلومتر بر ساعت از گرمای بندر دور میشم و به همون دفعات از برگشتنم با همون سرعت ناراحت بودم! دیدم که زندگی گاهی اوقات یه سری آدم کودن و جاهل رو سر راهت قرار میده و این تویی که بدون راهنما باید تشخیص بدی که به کدوم آدم باید اجازه‌ی وارد شدن به زندگیت رو بدی و صد البته اگر تشخیص اشتباه داده باشی، خودتی که باید چوب عواقبش رو بخوری. به خودم اومدم و دیدم چندین ماهه که دیگه سوال: وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ برام بی معنا شده چون دیگه همه چیز مشخصه و هیچوقت نمیتونم جواب بدم: شاید پلیس، شاید هم خلبان این موشکایی که میرن فضا!

این همه روز گذشت و با وجود اینکه الآن گذشتنشون به نظرم سریع میاد اما خوب یادم هست که چطور تک تک لحظاتش احساس میشد و یادم میاد که یه موقع‌هایی تو اوج فشارای درسی و روحی به خودم میگفتم پس چرا تموم نمیشه؟!‌ 

البته از روزای خوبش نمیخوام چشم بپوشونم. آدم باید به عقل خودش شک کنه اگه نتونسته باشه تو چنین موقعیتی چند تا خاطره‌ی خوب هم برای خودش دست و پا کنه! ولی اصلاً هدفم تعریف خاطرات اون دوران نیست. میخوام برسم به اونجا که تو تمام مدتی که من این مسیر سینوسی و چالشی رو طی میکردم و اتفاقات خوب و بد تازه‌ای رو تجربه میکردم، یه تعداد از دوستای قدیمیم که بعضیشون با بدشانسی محض و بعضیشون هم بخاطر تصمیمای اشتباه پشت کنکور مونده بودن، توی اتاقشون درحال درس خوندن بودن!

یعنی همون موقع که من توی هواپیما درحال برگشتن به خونه کتاب بیشعوری کرمنت رو ورق میزدم، یکی از دوستام پشت میزش داشته تست فیزیک میزده. همون موقعی که درحال کل‌کل با خودم بودم که ترم دوم 20 واحد بردارم یا 24 واحد، اون یکی دوستم درحال قدم زدن سعی میکرده متن دین و زندگی رو حفظ کنه و همون موقعی که من سر کلاس با استاد تفسیر موضوعی بحث میکردم یکی دیگه از دوستام داشته آزمون روز قبل قلمچی رو بررسی میکرده!

من برای اون گروه از دوستام ارزش خیلی زیادی قائلم. چون تعداد خیلی کمی هستن که حاصل چندین و چند سال درس خوندنم تو مدرسه و اومدن و رفتن آدمای خیلی زیادی بودن. اون دوستام کسایی هستن که دوستیشون ثابت شده‌ست و چیزی نیست که با رفتن به دانشگاه تو یه شهر دیگه حتی یه ذره از اهمیتشون کم بشه. اصلاً شدنی نیست!

سال کنکور همیشه میگفتم بدترین اتفاق ممکن اینه که بعضیامون قبول بشیم و بعضیامون نشیم، چون کسایی که قبول شدن هم از ناراحتی بقیه نمیتونن خوشحال باشن. ولی دیدم که اتفاق بدتری هم میتونه بیفته. اینکه اکثر اون جمع با بدشانسی قبول نشن و همونایی هم که قبول شدن بخاطر سیاستای مسخره‌ی سازمان سنجش قبولیشون جز حس تحقیر چیزی براشون نداشته باشه. اتفاق وحشتناکی بود ولی افتاد. و پشت کنکوری شدن اون دوستام برام خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید اذیت کننده بود!

البته اینم بگم که قبول نشدن اکثر دوستام بخاطر رتبه‌های نجومی نبود! بلکه به این خاطر بود که هدفشون فقط پزشکی سراسری بود و بجز اونم انتخاب رشته نکردن. و خب وقتی سنجش تصمیم میگیره یه نفر با رتبه‌ی 960 منطقه، پزشکی هیچ ناکجاآبادی قبول نشه دیگه از دست هیچکس هیچ کاری بر نمیاد!

خلاصه اینکه الآن ساعت پنج صبحه و دقیقاً سه ساعت دیگه چند نفر از مهم ترین افراد زندگیم قراره برای بار دوم بشینن پشت یه سری صندلی و برای آینده‌شون مسابقه بدن. با اینکه کتابخونه‌ی اتاق من بعد بیشتر از یک سال این شکلی شده ولی احساسی که برای کنکور دوستام دارم شاید کمتر از احساسم موقع کنکور خودم نیست. البته منظورم استرس نیست چون برای خودم هم نداشتم اصلاً. منظورم احساسیه که قبل از یه اتفاق بزرگ و مهم برای آدم به وجود میاد و بی‌قرارش میکنه.

  بیدار موندم تا قبل از آزمون برم پیششون و  کنارشون باشم. فقط امیدوارم خوب بگذروننش. اطرافیان مهم نیستن، فقط خودشون از نتیجه‌ی کار راضی باشن کافیه ! ..

  حس میکنم یکم متن انسجام نداره ولی حس تصحیحشو ندارم واقعاً. دیگه خودتون به شرایط بغرنجی که حاکمه ببخشیدش! :D 

  تو هر دوتا عکس یه سری کتاب هم هستن که تو کتابخونه حضور ندارن و چون نظم و دکور ظاهری رو میریختن به هم تو یه کمد دیگه گذاشتمشون :))

۵ ۰
سُر. واو. شین
۹۵/۴/۲۵
۱۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم!

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

  فیلترچی عزیز، این پست سیاسی نیست. نزنی بر باد بدی وبلاگو!

من به فصل بهار هیچ علاقه‌ای ندارم و در مقابل به طور واضحی بهار هم هیچ ارادتی نسبت به من نداره. خصوصاً خردادماه. طبق تجربه شدیداً اعتقاد دارم خرداد هرطور که شده ضربه‌شو بهم میزنه. هر طور که شده؛ حتی شده تو آخرین لحظات و سی و یکمین روزش! این ضربه هم به هر شکلی میتونه باشه. بستگی به حال و هواش داره. ممکنه به شکل یه حماقت کودکانه باشه که سال‌ها از زندگی عقبم بندازه، یا یه کتکور که نتیجه‌ش جز شرم چیزی برام نداشته باشه، یا یه ضربه‌ی بی‌رحمانه به آسیب‌پذیرترین بخش شخصیتم، یا چندین و چند چیز دیگه که حافظه‌م یاری نمیده ولی وجود داشتن. 

دیدی تو زندگی یه موقعایی هست که هیچی برات مهم نیست، فقط میخوای از شرایطی که هستی دربیای و خودتو برسونی به چیزی که بهت آرامش میده. مثلاً وقتی یه امتحان رو حسابی خراب میکنی و کلافه میشی دیگه خراب شدنه برات مهم نیست، فقط میخوای بری رو تختت دراز بکشی و آهنگ گوش کنی. من تمام طول بهار و بازم خصوصاً‌ خردادش برام همین وضعیت رو داره. مهم نیست چی میشه. فقط دلم میخواد زودتر بگذره تا به پاییز برسه. پاییز هر اتفاقی هم همراهش داشته باشه بازم تنها فصلیه که بهم آرامش میده. حتی اگه تو یه شهر لعنتی گیر افتاده باشم که پاییز توش هیچ معنایی نداره! 

البته میدونم اکثر ضربه‌هایی که میخوریم بخاطر تصمیمات اشتباهیه که خودمون تو یه برهه‌ای گرفتیم. ولی قبول کردن این خیلی سخته. خصوصاً اگه بیش از حد به تصمیم‌گیریات اعتماد داشته باشی. اما خب باز بنظرم خرداد تو این قضیه بی‌تاثیر نیست. انقد هماهنگی اتفاقات بد با خرداد نمیتونه اتفاقی باشه. ولی خب گردون میگرده و خردادا میان و میرن و ما همچنان به خرداد پر از حادثه عادت داریم .. !

  خبر خوب اینه که از فردا بازم طول روز شروع به کوتاه شدن میکنه و کم‌کم شبای طولانی‌تری خواهیم‌داشت!

  تنها چیزی که الآن میخوام بهش فکر کنم تموم شدن این مدته تا برگردم به اتاقم. به آرامشش نیاز دارم عمیقاً ..

  امیر بی‌گزند هم توضیح نمیخواد. فقط عالیه! بهترین زمانی که میتونست منتشر بشه هم برای من همین بود که شد. 

  از برنامه‌ی چالش کتابخوانی عقبم حسابی. از بس درسا سنگینن و وقت نیست یه کتاب طبق شرط چالش بیشتر نخوندم و اوضاع انقد اسفباره که همونم فرصت نمیکنم پست بدم درباره‌ش! ولی مینویسم به زودی. 

  پادکست جدید هم به زودی خواهیم داشت. قابل توجه علاقمندان :D 

Eventful

i'm late anyways ..

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۵/۳/۳۱
۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

Wish vs. Reality

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ

پرده‌ی اول: واقعیت تلخ | مکان: سازمان سنجش آموزش کشور

+ تاریخ برگزاری کنکور کی باشه؟ 

- بذا یه نگاه به تقویم بکنم ... خب بخوایم قبل ماه رمضون باشه باید حول و حوش جمعه 22 خرداد بذاریم. 

+ اوکی پس مثل همیشه تجربی رو بذاریم جمعه، ریاضی رو پنجشنبه، انسانی هم شنبه. 

- نه خب امسال داوطلبای انسانی و ریاضی کمن. بذاریمشون تو یه روز. مثلا پنجشنبه.

+ آها راست میگی. باشه پس بگو تاریخا رو بزنن رو سایت.

- نه بابا وایسا. اینجوری خیال مردم از روز کنکور راحت میشه. لااقل باید یکمی مچل کنیم این ملتو. بذار ریاضی و تجربی رو بگیم، انسانی رو هم میگیم هنوز معلوم نیست بعداً مشخص میشه. یکم اذیت شن.

+ ایول. همین کارو میکنیم. خب اعلام نتایج چی؟ یه تماس با واحد انفورماتیک گرفتم گفتن تا یه هفته بعد از کنکور میتونن نتایج رو اعلام کنن ولی خب اینجوری واسه مردم خیلی خوش خوشان میشه.

- آره بابا چه خبره یه هفته. مگه تو زودپز گذاشتیم که انقد سریع اعلام کنیم؟ بذار یه ماه بگذره لااقل چند تا سکته بدیم بعد.

+ آره دیگه منم همینو میگم. خب پس دیگه بذاریم بعد از ماه رمضون. به نظرم اعلام کنیم اولین شنبه‌ی بعد از عید فطر اعلام میشه.

- با بعد ماه رمضون موافقم ولی خب اینجوری باز تکلیف مردم مشخص میشه و لذتی واسه ما نداره. تو تازه واردی حالیت نیست این چیزا. بذار تقویمو ببینم ... آها، بهترین کار اینه که اعلام کنیم تا اول مرداد نتایج میاد. اینجوری نمیتونن مطمئن باشن که قبل عید فطره یا بعدش. همینجوری لنگ در هوا میمونن و کلی استرس میگیرن ما حال میکنیم.

+ آره اینجوری خیلی خوبه. پس با این اوصاف نتایج انتخاب رشته‌ها رو هم باید بذاریم تو ابهام دیگه نه؟ مثلا بگیم نیمه‌ی اول شهریور میاد که مطمئن نباشن مردم. تا اون موقع فک کنم نتایج مشخص میشه.

- مشخص شدن که میشه. زودترم میشه. ولی نیمه‌ی اول شهریور زوده. میزنیم نیمه‌ی دوم شهریور که حالش هم بیشتر باشه. 

+ باشه باشه. یکم طول میکشه با این روال آشنا بشم.

- آره منم اوایل همینجوری بودم ...

-----------------------------

پرده‌ی دوم: آرزوی شیرین | مکان: کانون فرهنگی آموزش - قلم‌چی

+ خب دوستان اطلاع دارین که امسال برگزاری و اعلام نتایج کنکور رو برعهده‌ی ما گذاشتن. تاریخ برگزاری رو کی بذاریم؟

- خب من بررسی کردم دیدم اگه بخوایم قبل ماه رمضون باشه باید تجربی‌ها جمعه 22 خرداد باشن و به نظرم بهتره ریاضی و انسانی‌ها رو  که کمترن بذاریم یه روز. مثلا شنبه یا پنجشنبه. 

× پنجشنبه باشه بهتره. چون شنبه روز کاریه و پدر مادرا شاید برای همراهی بچه‌هاشون مشکل داشته باشن.

+ خوبه پس همین تصویب شد. سریع‌تر رو سایت اطلاع بدید. مساله بعدی هم اعلام نتایج کنکوره. کی میتونیم اعلام کنیم؟

× خب اگه همه‌ی کارای برگزاری آزمون تا ساعت 1 ظهر تموم شده باشه و برگه‌ها رو تا ساعت 2 توی نزدیک ترین مراکز قلم‌چی اسکن کنن و به تهران بفرستن در بدترین حالت تا ساعت 10 شب میتونیم نتایج رو روی سایت بزنیم.

- آره ولی به نظرم بگیم تا ساعت 12 شب که اگه اتفاقی افتاد و دیر شد بدقول نشیم.

+ اینم موافقم. فقط به تمام نمایندگی‌ها ابلاغ کنید که اگر توی اسکنرهاشون مشکلی وجود داره سریع‌تر بهمون خبر بدن تا جدید بفرستیم. بچه‌های مردم معطل نشن. 

- باشه. مساله‌ی بعدی هم انتخاب رشته‌هاست. چیکارش کنیم؟

× خب به نظرم از فردای اعلام نتایج باید انتخاب رشته رو توی سایت باز بذاریم تا یه هفته.

+ نه. لااقل یه هفته بعد از اعلام نتایج باید فرصت بدیم تا همه با رتبه‌ها کنار بیان و توی این مدت انقدر توی سایت درباره‌ی رشته‌ها و دانشگاه‌های مختلف مقاله بذاریم تا هر کسی با انتخاب های پیش روش به طور کامل آشنا باشه. بعدش هم به مدت یک هفته بخش انتخاب رشته رو باز میکنیم. نتایج رو تا چقدر بعد میتونیم بزنیم؟

- خب وقتی همه انتخاب رشته کردن میتونیم تا سه روز بعد نتایجش رو اعلام کنیم.

+ سرورها رو ارتقا بدید. حداکثر تا فردای آخرین روز انتخاب رشته باید نتایج اعلام بشن. سرورهای سایت رو هم با هر هزینه‌ای که هست تقویت کنید. روز اعلام نتایج نباید داون بشه. 

× باشه ترتیبش رو میدم ...

۵ ۰
سُر. واو. شین
۹۴/۵/۷
۱۸ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

آه، که این طور! ..

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

داشتم به این فکر میکردم که چقدر کار یه عده از افراد خسته کننده ست. البته اکثر کارها کلاً تکراری و خسته کننده ن. ولی منظور من یه تعدادی از کارها هستن که تکرار اونها کمتر احساس میشه، ولی تکرار دارن! مثلاً ما هر روز صبح رفتگرا رو میبینیم که میان و محله های مشخصی رو جارو میکنن. کارمندای فامیل رو میبینیم که هر روز میرن و یه کار تکراری رو انجام میدن یا نمیدن! ولی یه تعدادی از کارها هستن که دوره و پریود تکرار اونها طولانی تر و غیر ملموس تره. چون خود ما توی یکی از اون دوره ها قرار میگیریم و اگه بهش فکر نکنیم اصلا متوجه این قضیه نمیشیم. برای مثال کارهایی که به کنکور مربوط میشن هر سال توی یه دوره ی تکرار قرار دارن.

تابستون شروع میکنی به خوندن برای کنکور. قلمچی ثبت نام میکنی و با آزمونها همراه میشی. مطالب مشاوره ای رو میخونی. کاظم قلمچی میگه: «فکر نکنین امسال که کنکور دو هفته افتاده جلو باید کار عجیب و غریبی بکنید. با برنامه همراه باشید و سعی نکنین خارج بشین.» خب ما هم میگیم چشم! برای تابستون باید کتاب های زرد عمومی رو بخری. ولی نگرانی که سوالات کنکور 93 بهشون اضافه شدن یا نه. پیش مسئول کتابخونه کانون شهرتون میری:

+ ببخشید آقای دانش آموز، سوالای 93 به زرد عمومی اضافه شدن؟

- نه ولی دفترچه ضمیمه چاپ کردن فرستادن. وایسا برات بیارم.

پیش میریم و پیش میریم. تابستون تموم میشه و آزمونهای سال تحصیلی شروع میشن. تنوع اینه که الآن باید بین برنامه های کانون و مدرسه هماهنگی ایجاد کنی. مطالب مشاوره ای کاظم قلمچی همچنان ادامه داره. کم کم صحبت درباره ی قبولی های سال قبل گرمای خودشو از دست میده و سر بچه ها میره تو کنکور خودشون. کم کم دیگه مهم نیست شایان پور میر بابایی تابستون عمومی خونده یا نه. دیگه مهم نیست رضا روزدار [با اون سوالای افتضاحی که تو کانون میداد. خدا ازش نگذره :D] انتظار داشته تک کشور بشه ولی نشده. مهم نیست که چند تا از همکلاسیا تو رشته های مختلف تک رقمی شدن. یه سیل از آزمونا میاد و همه رو میبره تا امتحانات ترم اول. مقاله ها شروع میشن که: دوران دلسردی که بود و چه کرد؟ تو مدرسه دوستاتو میبینی که بعضیاشون انگار بعد از چند سال تازه از امین آباد مرخص شدن. افسرده و له. میگی چی شده؟ میگه دلسرد شدم! کم کم نوبت خودتم میرسه و دلسرد میشی. امتحانات هم میگذره. همیشه بعد از امتحانات همه چی زود میگذره. معلما میخوان تو دو ماه کل پیش 2 رو تموم کنن. به سرعت برق درس میدن. وقت نمیشه امتحان بگیرن. قلمچی آزمون قبل عید رو بخاطر جلو افتادن کنکور فشرده تر کرده. 22 اسفند آخرین آزمون سال 93. میخونی و نتیجه ی عالی میگیری. خوشحال شروع میکنی به آماده شدن برای عید. مقالات کاظم قلمچی و سایر مشاورای کانون میره رو سایت که: دوران طلایی نوروز و تاثیرات آن. بیدار ها سبقت میگیرند و خواب ها سرویس میشوند. بیدار میمونی تا سبقت بگیری. آزمونهای عید خیلی فشرده شدن و فقط یه هفته بینشون فاصله ست ولی به نسبت نتیجه ی خوبی میگیری و انگیزه ی بیشتری برای ادامه پیدا میکنی. کم کم مقالات جدید به این موارد اشاره دارن که شرکت در امتحانات پایان سال چقدر مهمه و اینکه دوران جمع بندی اهمیت زیادی داره. با تکاپو به مسیرت ادامه میدی. یه جاهایی خسته میشی و شل میکنی. یه جاهایی با انگیزه ادامه میدی. یه ماه قبل کنکور همه ی ماه هایی که گذشته از جلوی چشمات رد میشن و میبینی فقط یکم تا روز موعود مونده. دوره ی گذار رو پشت سر میذاری ولی ازش راضی نیستی. دوران جمع بندی سه روز یکبار شروع میشه. با چند نفر مشورت میکنی و تصمیم میگیری روش قلمچی رو انجام بدی و اون رو به دو روز یکبار تغییر ندی. این روش ها بهت آرامش دادن. یه هفته قبل کنکوره و آخرین آزمون کانون رو میدی و برخلاف دو آزمون قبل و به نسبت بقیه ی دوستات نتیجه ی خوبی میگیری که قبل از کنکور آرامش خوبی برات میاره. یک هفته تورق سریع مثل برق میگذره. پنجشنبه 21 خرداد. فردا کنکوره ولی عین خیالت نیست و استرس نداری. فردا میرسه. کنکور رو میدی و تموم میشه! بدون استرس تحلیل های سایت کانون رو میخونی و ترجیح میدی بجای درصدگیری بذاری سازمان سنجش این کارو انجام بده! دو سه روز میگذره و هیاهوی تحلیل ها و نظرسنجی ها هم کم کم میخوابه! 

تا اینجاش رو خودت حس کردی! ولی بذار بعد از اون رو هم بگم.

تو هفته های آخر فکر میکردی همه ی دنیا تحت الشعاع کنکورت قرار داره. همه چیز تند میگذره و یاد آخرای کارتون ملاقات با خانواده ی رابینسون میفتی! ولی صبح کنکور میبینی مثل اینکه دنیا عوض نشده! مغازه دارا ساعت 6:30 دارن کرکره ها رو میدن بالا. تاکسیا دارن کاسبی میکنن. انگار نه انگار تو کنکور داری! مگه قرار نبود همه شون درگیر کنکور باشن؟ قرار نبود امروز یه روز خیلی عجیب باشه و همه چیز فرق کنه؟ مثل اینکه نه! تازه قضیه از این فراتره. روزای بعد از کنکور میفهمی تو مرکز توجه جهانِ هستی نیستی. کنکورت همچین اتفاق مهمی برای دنیا نبوده. کانون هم کم کم تبلیغات جدیدش تو تلویزیون رو شروع میکنه: کنکوری های 95 ، ثبت نام کنید! کانون فرهنگی آموزش ...

حالا تکرار قضیه کجاست؟ اینه که یه ماه دیگه اولین آزمون تابستون کانون هم برگزار میشه. یه کسی میره پیش مسئول کتابخونه کانون شهرتون:

+ آقای دانش آموز، سوالای 94 به زرد عمومی اضافه شده؟

- نه ولی یه دفترچه ی ضمیمه چاپ کردن فرستادن. وایسا برم برات بیارم!

مصاحبه با رتبه برترای جدید شروع میشه. دیگه شاید برای کسی مهم نباشه که شایان پور میربابایی رتبه یک کنکور 93 بوده. و حتی شاید یادشون نیاد که دو سال پیش همچین موقعی رتبه یک کنکور پویا براهیم باستان بود. ولی یه رتبه یک و چندین رتبه ی تک رقمی جدید داریم که اسم هاشون همه جا معروف میشه. کنکوری های 95 دنبال اینن که ببینن اون رتبه یک تابستون عمومی خونده یا نه , کاظم قلمچی مقاله میده. سخنرانی میکنه: فکر نکنید امسال که کنکور یه ماه افتاده عقب باید کار عجیبی بکنید. با برنامه ها همراه باشید و . . .

  میخواستم اولین پستم بعد از کنکور یه فرم دیگه ای باشه. ولی خب این فرمی شد! :D

  دیگه جداً یادم رفته بود زندگی بدون درس چجوریه. همین دو روزم یه موقعایی وسط تفریحام احساس عذاب وجدان میکنم که درسام مونده. بعد یادم میاد که عه من که درس ندارم :))

  فکر این که الان دیگه راحتم و بازم میتونم هرقدر میخوام برم نت و XBox بازی کنم و کتاب بخونم و اینا خیلی حس خوبی داره.

  محض خالی نبودن عریضه اینم بگم که خدا از مادر طراحای فیزیک امسال نگذره. انتقامی گرفتن که آقا محمدخان از مردم کرمان نگرفت :|

  ایشالله از این به بعد بیشتر با مطالب ارزنده م در خدمتتون خواهم بود! :D

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۴/۳/۲۴
۳۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

کمی هم درس

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ

یه ماه مونده تا شروع امتحانات ترم دوم, امتحانات نهایی به عبارتی, یه حس مزخرفِ عجیبی داره, از یه طرف واسه خود امتحانات و از یه طرف واسه چیزی که بعدش پیش میاد!

یه عده میگن چون قراره 20-30 درصد تو کنکور تأثیر داشته باشه یکی دوتا سوال سخت میندازن توش که فرق دانش آموز قوی و ضعیف معلوم شه, یه عده میگن چون قراره تو محروم ترین بخشای کشور هم برگزار بشه سختش نمیکنن! ... یه عده میگن خیلی آسونه و راحت میشه با یکم دقت ازش نمره گرفت, یه عده میگن خیلی زور بزنی شاید بالای 19 بگیری چون خیلی بد تصحیح میکنن برگه ها رو! ... این وسط من موندم و کلی آدم که تقسیم بندیای خودشونو میکنن و ای بسا تفسیر و تحلیل که امتحانات نهایی فلان طوره و بیسار طوره!

نگرانی اینکه نتونم درسا رو به موقع تموم کنم و وقت نشه نمونه سوالات سالای پیش رو هم حل کنم یه طرف دیگه ی قضیه س, به چند تا سال بالایی گفتم تا الان و تقریباً همه به جای راهنمایی کردن از فتوحات سال گذشته ی خودشون تعریف کردن که چه ها کردن و این حرفا!

از یه ور دیگه فکر اینکه از لحظه ای که آخرین امتحان رو بدم دیگه (طبق تقسیم بندی قلم چی!) دبیرستانی نیستم و کنکوری حساب میشم استرس زاست!, ینی یه سال وقت دارم که هر کم و کسری که تو سالای پیش داشتم رو جبران کنم و به هر قیمتی شده خودمو برسونم به یه استاندارد قابل قبول, که پزشکی شیراز باشه مثلا! ...

حالا احتمال قبول شدنم هم با توجه به منطقه 3 بودن اینجا (اگه تا سال دیگه منطقه 2 نشه!) بالاست, ولی خب اگه زد و نتونستم یه رشته خوب قبول بشم و مجبور شدم یه سال بمونم چی؟!, اگه گند بزنم به این همه خرج و مخارجی که برام میکنن و این همه انتظاری که با تعریف و تمجیدای مسخره ازم بالا و بالاتر میره چی؟!, و کلی "چی" دیگه که هی تو مغزم بالا پایین میپرن و اعصابمو سرویس میکنن! ...

حالا این وسط یه عده هستن میگن اگه کلاس میخوای بگیری باید بعد از تابستون بگیری تا عید!, یه عده هم هستن که میگن هر کلاسی داری نهایتاً تا آخر تابستون داشته باش و از اول مهر ادامه نده, [بین علما اختلاف افتاده!], منم خب طبیعتاً گیج شدم که آخر سر چه سیاستی درسته ... البته خب بهم میگن این همه آدم رفتن و کنکور دادن و قبول شدن!, ولی خب این همه آدمم قبول نشدن در عوض!! ...

حالا بیخیال, فعلا همین فرمون ـو برم جلو ببینم چی میشه! ...

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۱/۲۰
۴ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

جبهه پایداری درس!!

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ

آقا شروع شدن سوم دبیرستان همانا و موج جدید حملات درسی همانا! , از یه طرف امتحانات نهایی داره تیر مستقیم میزنه و از اون طرف کنکور با Sniper وسط مغزمو نشونه گرفته!! ...

حالا اینا به صورت تئوری مشکل خاصی نیستن و میشه از تیرشون جاخالی داد, ولی مشکل اونجاست که عملاً زمان کافی برای جاخالی دادن نیست!! , دیگه روزی لااقل 1-2 تا درس پایه داریم و بقیه هم درسای عمومی, طبیعتا درسای اختصاصی وقت گیرترن و باید بشینی جزوه معلم و کتاب درسی و یه کتاب آموزشی رو بخونی و تست بزنی تا کامل مسلط بشی بهش, ولی باگ قضیه اینه که اینجوری هیچ وقتی واسه درسای عمومی نمیمونه و اگرم بمونه جونی واسه خوندنشون نمیمونه! ... مثلا برای هر درس اختصاصی که فرداش داری 3-4 ساعت وقت بذاری و کامل بخونیش, دیگه چی از مغزت میمونه که بخوای یه درس عمومی مثل دینی رو هم بخونی؟! |: ...

البته اگه یه کتاب آموزشی خوب گیر بیاری میتونی قشنگ بخونی و از زمانت استفاده ی بیشتری ببری ولی بازم دروس عمومی مشکلن ... از یه طرف دیگه حتی اگه جا واسه عمومی ـا باز بشه تازه قضیه امتحانات نهایی حل میشه حدوداً, دیگه واسه مرور سال دوم و خوندن درسای پیش دانشگاهی واسه کنکور مطلقاً هیچ وقتی نمیمونه ...

یعنی فقط باید امیدوار باشی که امسال سوم رو کامل بخونی و نهایی رو بگذرونی تا شاید تو تابستون بتونی سال دوم رو یادآوری کنی و پیش دانشگاهی رو هم بخونی یکم! (که البته بازم سازماندهی این همه درس خیلی سخته) ...

از یه طرف دیگه مشکل بزرگتری که وجود داره ریلیز بازی GTA V ـه که خب کمتر گیمری (قدیمی یا جدید!) هست که بتونه در مقابل بازی نکردنش مقاومت کنه!! D; ...

بنابراین به عقیده ی بنده ی حقیر 24 ساعت برای یه شبانه روز کافی نیست, پیشنهاد من برای خداوند تبارک و تعالی اینه که تو ورژن بعدی دنیا مدار زمین رو عقب تر قرار بده و خورشید رو بزرگتر کنه تا زمان شبانه روز به بیشتر از 30 ساعت افزایش پیدا کنه و لااقل نوادگان ما وقتی کنکوری شدن بتونن به همه ی کاراشون برسن!! ...

Dars

پ.ن: حس نوشتن دارما, وقتش کمتر پیش میاد D; ...

پ.ن: عکس مفهومی!! ...

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۲/۷/۱۰
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم