به‌ هر‌ حال

به مناسبت مرگ مرتضی پاشایی

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ

اول میخواستم درباره مرگ مرتضی پاشایی پست ندم. چیزی ننویسم. ولی به نظرم اومد چیزی که میتونه یه روز کامل یه بغض تو گلوم بذاره قطعاً ارزش یه پست ساده توی وبلاگم رو داره. اینجا نه میخوام عشق و ارادتم به [مرحوم] پاشایی رو به رخ بکشم نه یقه م رو در غم رفتنش پاره کنم. فقط میخوام احساسم رو بنویسم.

جاهای دیگه هم گفتم. من طرفدار تعصبی و دنبال کننده ی فعالیت هاش نبودم. آهنگاشو دانلود میکردم. آلبوم آخرش که اومد گوش کردم ولی نه به عنوان یه طرفدار. و البته با اکثر آهنگ هاش هم ارتباط برقرار کردم و صد البته با خیلیاشون خاطره هایی ساخته شد برام.

من برخلاف اکثر عزادارا ماه رمضون با آهنگای پاشایی زندگی نمیکردم. چون برنامه ی ماه عسل رو نمیدیدم. دلم میخواست ببینم ولی وقتش رو نداشتم. راستش اصلا روزه نگرفتم که بخوام درگیر برنامه های تلویزیونیش بشم! و درواقع امروز برای اولین بار آهنگ نگران منی رو گوش دادم! در کل میخوام بگم کسی نبودم که خیلی در بطن فعالیت هاش باشم. ولی برای ناراحت شدن از مرگ یه نفر لازم نیست حتما طرفدارش باشی. همین که با یه قسمتی از چیزایی که از خودش به جا گذاشته [نه صرفاً موزیک] خاطره ای داشته باشی دلیل منطقی ای برای غمگین شدنه.

اولین بار که نمیدونم چند سال پیش یکی از دوستام لینک آهنگ "یکی بود یکی نبود" رو بهم داد و گفت فلان جاشو گوش کن چقد قشنگ میگه! گفتم خواننده ش کیه؟ گفت مرتضی پاشایی. پیش خودم گفتم بابا هرکی رتبه کنکورش با شماره ی کنتور آب خونشون یکی شده رفته خواننده شده چهار تا دخترم طرفدارش شدن! دانلود نکردم! ولی خب دوستم درباره ی آهنگه یه سوال پرسید دیگه مجبور شدم دانلود کنم که بهش بر نخوره. حالا میاد میخونه بهش بر میخوره ولی خب! D; , خب اون آهنگه اولین چیزی بود که ازش گوش دادم و فکر میکردم از همین در پیتا باشه که تو هر کوچه ای پیدا میشن. یه مدت بعدش اینجا کنسرت گذاشت. شهرم کوچیکه و یادمه تبلیغاتش همه جا پخش شده بود. ولی گفتم ارزش نداره دو ساعت وقتتو حروم کنی. البته الان نظرم خیلی تغییر کرده چون واقعا چیزی که حتی یک دقیقه هم میتونه بهت آرامش بده ارزشش رو داره! ولی اونم نرفتم و گذشت. بعد آلبوم یکی هست رو از سر بیکاری دانلود کردم. اکثر آهنگاش خیلی خوب بودن و لذت بردم ازشون. ولی تو شرایط و موقعیتی نبودم که با آهنگایی که تراژدی یه شکست عشقی رو بیان میکردن ارتباط برقرار کنم. اگه درست یادم باشه هنوز طرفدار محسن چاوشی هم نشده بودم. ولی خب یه مدت بعدش به مرور که گوش میدادم خیلی به نظرم جالب اومد. سبک متفاوتی داشت. بعدشم تک آهنگاش و ...

حالا نمیخوام زندگی نامه بگم. جان کلام اینکه من طرفدارش نبودم. ولی سر یه مسائلی خاطرات خیلی زیادی با آهنگاش دارم. تقریباً دیماه پارسال بود که چند روز بارون اومده بود و هوا یخ بود. حالم خیلی بهم ریخته بود و مثل دیوونه ها زدم به خیابون. طبق معمول هایپ خریدم و قدم زدم تو کوچه پس کوچه ها. دستم هم ناخودآگاه رفت سمت آلبوم "یکی هست". کلا رابطه خانواده ی ما با گردش و طبیعت گردی مثل رابطه ی گربه و بارونه. زیاد اهل این چیزا نیستیم. همون سیزده بدر که توفیق اجباری محسوب میشه رو هم ترجیح میدیم به یه چایی خوردن سرپایی کنار یه رودخونه ی تکراری محدود کنیم. ولی بازم یادم نمیره که کل اون چند ساعت رو که [یادش بخیر, بابابزرگم هم اومده بود پیشمون] زیر بارون وحشتناک بیرون بودیم بازم با آلبوم یکی هست سر کردم. و چندین و چند بار دیگه. زیاد! , بالاخره خاطره هایی که اینجور مواقع میاد جلوی چشم آدم یه آهنگ رو واسه آدم به معنی خاصی وصل میکنن!

برای همین میگم برای ناراحت شدن از مرگ یه خواننده لازم نیست حتما طرفدارش باشی. من از مرگ پاشایی خیلی متاثر شدم. واقعا زیاد. من آدم بی وجدان تر از خودم نمیشناسم [با اغراق] و چیزی که تا این حد ناراحتم کنه قطعا اهمیت زیادی لااقل برای روحم داشته. هرچند که خودم انکارش کنم. شاید نه به خاطر خود خاطراتی که یادآور آدم میشه. بلکه به خاطر اون لحظاتی که خود اون آهنگ رو خاطره کردن!

یه چیز دیگه هم خیلی مهمه. همیشه شاهد این هستیم که یه کسایی میمیرن و یه جماعتی خوشحال میشن و نفرین و توهین نثار روح طرف میکنن. ولی واقعا کمن افرادی که با مرگشون یه کشور اینجوری غمگین و عزادار بشه. البته شاید هم کسایی باشن که اصلاً نمیشناختنش و غمگین نیستن ولی الآن دیگه عکسای شمع روشن کردن ملت کم کم داره میره رو فیس بوک و توییتر. یه نگاه بندازین متوجه حجم عظیم مردم میشین. همین که یه نفر اینجوری تو اوج محبوبیت و عشق مردم فوت کنه سعادتیه که به جرئت میگم به ندرت نصیب کسی میشه!

مرتضی پاشایی خواننده ی خوبی بود, از معدود خواننده هایی که هیچکسی با هر سبک و سلیقه ای نمیتونست بگه از آهنگاش بدم میاد! همه از آهنگاش لذت میبردن. قطعاً حس قلبی همه مون اینه که ای کاش نمیرفت, ای کاش سرطان به جونش نمی افتاد. هرچند اگر این اتفاق نمی افتاد شاید تا این حد اسمش تو مجامع مختلف مطرح نمیشد. ولی ای کاش مطرح نمیشد! ولی خب اتفاقیه که افتاده و ارزشمندیش اینه که در نهایت شکوه رخ داد. واقعا انسانیت همینه. مردم به دنیا میان, رشد میکنن, مدرسه میرن, خاطره های تلخ و شیرین رو تجربه میکنن, روزهای سخت و آسون رو میگذرونن, سالها تلاش میکنن تا در نهایت یه خطی از خودشون به جا بذارن. که وقتی رفتن تو یاد یه ملتی باشن و به قول مصطفی مستور یه خطی از کشیده شدن انگشتاشون روی زمین مونده باشه! حالا یه نفر از راه علم به این هدف میرسه, یه نفر هم از این راه. نمیشه گفت ارزش این کمتر از اونه. مدرکش هم هزاران قطره ی اشکی که همین لحظه که من دارم این متنو مینویسم و بعدا که شما میخونیدش درحال ریختن هستن, فقط به خاطر از دست رفتن یه نفر!

حس میکنم متن طولانی شد ولی وبلاگ خودمه! , اول برای خالی شدن خودم بود و بعدم دلم میخواد بعداً به نشونه ای از امروز تو وبلاگم باشه!

بازم میگم, ای کاش نمیرفت .. ولی رفت .. روحش شاد ..

  ای کاش رنج آخر داشت ..

Morteza Pashaei

۱ ۰
سُر. واو. شین
۹۳/۸/۲۴
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم