به‌ هر‌ حال

ما هم مقصریم !

يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۱ ب.ظ

  منتشر شده در ویژه‌نامه‌ی 16 آذر نشریه‌ی سیاهه - دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان

روز دانشجو همیشه فرصتی بوده برای پرداختن به عواملی که دانشجویان را از رسیدن به حقوق اساسی خود بازداشته‌اند. هیچکس منکر این مساله نمی‌شود که عوامل بسیاری در این امر دخیل بوده‌اند؛ حتی خود عاملین آن! به علاوه، شواهد فرهنگی و تاریخی بسیاری وجود دارند که تمام قد بر این مساله صحه میگذارند و نادیده گرفتن آن‌ها را عملاً غیر ممکن می‌کنند. یادداشت‌ها و مقالات زیادی در این زمینه نوشته شده، می‌شود و خواهد شد. اما به زعم نگارنده، در کنار مسائل یاد شده، روز دانشجو میتواند فرصتی هم باشد برای زیر ذره‌بین قرار دادن عملکرد خودمان در نقش یک دانشجو؛ به این معنا که تلاش کنیم کم کاری‌ها، کاهلی‌ها و سستی‌های خودمان را هم ببینیم. چرا که گرفتن انگشت اتهام به سمت عوامل خارجی و مبرا کردن خود در وضع کنونی راهی است که به تجربه، تابحال غیر از بدتر کردن اوضاع نتیجه‌ای نداشته و جز خیانت به خودمان نیست.
در حال حاضر ما با فضای دانشگاهی روبرو هستیم که رخوت‌آلود، کسالت‌بار و ناامید کننده است و اگر هم تلاشی برای بهبود این جو انجام می‌شود، در میان بار عظیم بی‌توجهی‌ها و تفکرات منفی سایرین مدفون شده و عملاً به چشم آمدنش نیازمند صرف انرژی است. گویی دانشجویان در خلسه‌ای فرو رفته‌اند که امیدی برای خروج از آن نیست. این در حالی است که اکثریت دانشجویان صاحب‌نظر، به زیر و بم این اتمسفر آگاه و معترض هستند و گاه و بی‌گاه آن را به شیوه‌های مختلف به باد انتقاد می‌گیرند؛ اما اکثریت قریب به اتفاق همین انتقادها نیز در نهایت در حد بحث‌های کوچک درون‌گروهی باقی‌مانده و از آن فراتر نمی‌روند. کسی قدمی در جهت ریشه‌یابی منشا این نارضایتی‌ها برنمی‌دارد و اگر هم بردارد، به همان شکل یاد شده تنها به کم‌کاری مسئولین اشاره می‌کند.
در حقیقت رشته‌ی حل این مشکلات وارد یک دور و تسلسل باطل شده است. در اکثر موارد، دانشجویان مسئولیت حل یک معضل را صرفاً به گردن مدیران دانشگاه انداخته، و از سوی دیگر مدیران نیز احتمالاً با دیدن جو کلی حاکم بر دانشگاه، و درواقع دیدن دانشجویانی که خود هیچ قدمی در مسیر رسیدن به خواسته‌هایشان برنمی‌دارند، هیچ عامل محرک و تشویق کننده‌ای برای رسیدگی به مشکلات پیدا نمی‌کنند و این دور باطل دائماً تکرار می‌شود. بدیهی است که مسائل ابتدایی مانند کمبود کیفیت غذای سلف، ناکافی بودن امکانات بوفه‌ی دانشکده‌ها، ناکافی بودن فضای مطالعاتی و مسائل مشابه، اصولاً ‌چیزی نیستند که حرکتی از جانب دانشجویان بطلبند و وظیفه‌ی رسیدگی به آن‌ها صرفاً و مشخصاً برعهده‌ی مسئولان است و هرگونه نارضایتی از این موارد نشان از کم‌کاری بخش مدیریتی دانشگاه دارد؛ بنابراین این طیف از مشکلات از گفتمان این یادداشت خارج‌اند. در این متن به موضوعاتی اشاره داریم که مستقیماً با فعالیت‌های دانشجویی همراه هستند.
در شرایط کنونی با دانشجویانی روبرو هستیم که درمورد رشته‌ای که در آن تحصیل می کنند هیچ اطلاعی ندارند، آینده‌ی کاری‌ برایشان مبهم بوده و همین مساله نیز باعث ایجاد یک جو افسردگی و بی‌انگیزگی در بین این دسته از دانشجویان شده است. سوال اینجاست که آیا تنها مسئولان هستند که وظیفه‌ی اطلاع رسانی صحیح و ایجاد انگیزه‌ی کافی در این طیف دانشجویان را دارند؟ آیا خود این افراد، به عنوان مسئول نهایی برنامه‌ریزی برای زندگی خودشان، هیچ وظیفه‌ای در قبال روشنگری آینده‌ی شغلی خود ندارند؟ آیا کم کاری مسئولان در زمینه‌ی این اطلاع رسانی، بهانه‌ای کافی برای این مساله‌ است که خود دانشجویان هیچ فعالیتی در جهت شناخت صحیح رشته‌ی خود و حرکت به سمت آینده‌ای موفق‌تر نداشته باشند؟ پاسخ این پرسش‌ها واضح است. ولی با این اوصاف گویا دانشجویان همچنان ترجیح می‌دهند به جای تحقیق و ایجاد کارگروه‌هایی برای ایجاد شناخت صحیح از رشته‌ی خود و انتقال آن به دانشجویان دیگر، به عنوان عنصری خنثی تنها دهان به انتقاد باز کنند و منتظر مدیر و مسئولی منجی بنشینند که از راه رسیده و این بار سردرگمی را از دوششان بردارد!
از آن سو، طیف دیگری از دانشجویان از نبود فضای پژوهشی و علمی کارآمد در دانشگاه ناراضی هستند و ریشه‌ی این نارضایتی را نیز کم‌کاری مسئولین می‌دانند. هیچکس منکر نقش مهم مدیران در ایجاد جو فعال پژوهشی در دانشگاه نمی‌شود، ولی آیا خود آن‌ها نمی‌توانند قدمی در راه پژوهش بردارند؟ با توجه به شناختی که شخصاً از جو دانشجویان دارم، خیل عظیمی از آن‌ها، حتی در رشته‌ی پزشکی، ایده‌ای برای آینده‌ی شغلی خود ندارند. بسیاری حتی از تخصص‌ مورد علاقه‌ی خود برای ادامه‌ی تحصیل نیز ناآگاه‌اند و طبیعتاً منطقی نیست که انتظار داشته باشیم مسئولین شخصاً برای تشخیص آینده‌ی شغلی مورد علاقه‌ی هر دانشجو آستین بالا بزنند! این وظیفه‌ی هر فرد است که با تحقیق صحیح از بسترهای بسیاری که همواره فراهم است، از رشته‌های مختلف شناخت کافی پیدا کرده و مسیر مورد علاقه‌ی خود برای ادامه‌ی تحصیل را بیابد. در این صورت می‌توان وارد بحث فضای پژوهشی دانشگاه شد.
انجام فعالیت‌های پژوهشی علاوه بر یک فعالیت مثبت علمی، بستری برای ادامه‌ی تحصیل در سطوح بالاتر، برای مثال در خارج از کشور نیز هست و از این نظر برای زندگی دانشجویان یک عنصر مهم و کلیدی محسوب می‌شود. در این راه، کمیته‌ی تحقیقات و انجمن علمی، هرکدام با تبلیغات فراوان خود برای جذب دانشجویان علاقمند در تلاش‌اند. افراد زیادی نیز از طریق همین کمیته‌ها وارد مسیر پژوهش شده و نتایج موفقیت‌آمیزی نیز کسب کرده‌اند. ولی حتی برای دانشجویانی که سقف این دو را برای پیشرفت خود کوتاه می‌بینند، مسیر برای ایجاد کانون علمی جدید مطابق با علاقه‌ی تخصصی خود باز است. اما مشکل بعدی که احتمالاً تا اینجای کار به ذهنتان خطور کرده است، بحث بودجه‌ی ناکافی و مسائل مرتبط با آن است. واضح است که مبحث اختصاص بودجه به کارهای تحقیقاتی، نیازمند توجه ویژه‌ی مسئولین است و هرگونه کم‌کاری آن‌ها در این موضوع، می‌تواند یک طرح تحقیقاتی با تمام تلاش‌های صورت گرفته در آن را به شکست منجر کند. ولی از سوی دیگر این هم واضح است که با زیاد شدن فعالیت‌های پژوهشی در دانشگاه و به تبع آن، تاثیر مثبتی که در رتبه‌ی علمی دانشگاه در بین سایر دانشگاه‌ها دارد، مسئولین نیز به طور صحیحی متوجه این مهم شده و قطعاً بودجه‌ی اختصاص یافته به کارهای تحقیقاتی را افزایش خواهند داد. به احتمال زیاد اگر تابحال در مساله‌ی بودجه مشکلی وجود داشته، بخاطر همین مطالبه‌ی اندک از سمت دانشجویان بوده است.
از سوی دیگر، راه برای بالا بردن کیفیت معنوی زندگی نیز تا حد مناسبی باز است. قطعاً هر فرد در رشته‌ای خارج از رشته‌ی تحصیلی خود نیز علاقمندی‌هایی دارد. از هنر و ادب گرفته تا کار و اشتغال. بخش زیادی از احساسات منفی و ناامیدی حاضر در فضای دانشگاه، بخاطر تک بعدی شدن زندگی دانشجویان است. هر فردی با هر میزان مشغولیت درسی که داشته باشد، می‌تواند وقتی برای پرداختن به علایق غیر درسی خود تنظیم کند و این مساله به طور قطع نقش بسیار مهمی در احساس مفید بودن و ایجاد انگیزه برای ادامه‌ی مسیر تحصیل دارد. ولی واضح است که باری به هر جهت بودن و خنثی گذراندن زندگی، اگر در مسیر تحصیل و زندگیمان پسرفت ایجاد نکند، هیچ پیشرفت و حاصل مفیدی هم به ارمغان نخواهد آورد.
تلاش نگارنده در این متن، یادآوری نقش شخص دانشجو به عنوان عنصر اصلی پیشبرد مسیر زندگی‌اش بوده است. بنده به هیچ عنوان قصدی برای پوشاندن کم‌کاری مسئولان ندارم و اتفاقاً از منتقدان جدی بسیاری از رویه‌های دانشگاه هستم؛ ولی لازم می‌دانم در کنار تمام اعتراضات و انتقادات، به کم کاری‌های خودمان هم بپردازم. باید قبول کنیم که ما هم مقصریم، ما هم مسیر اشتباهی را در پیش گرفته‌ایم و این رخوتی که ریشه‌اش را در میان خودمان پرورانده‌ایم در نهایت به کسی جز خودمان آسیب نخواهد زد. در یک جمله، اگر مسئول آینده‌ی زندگی هرکس خود آن فرد است، خواه ناخواه مسئولیت بالا بردن کیفیت مسیر آن آینده نیز برعهده‌ی کسی جز خود فرد نیست.

  پیشنهاد میکنم اگر دغدغه و وقت برای اینجور مسائل دارید این نشریه رو دانلود کنین بخونین. زیبا و غنی شده! D: [لینک دانلود نشریه]

  راستش قرار نبود این متنو اینجا بفرستم اصلاً. ولی خب دیدم بهرحال متنی برای نشریه‌ای نوشته شده، این وبلاگ هم که متاسفانه به خودی خود مهجور و دور افتاده شده، بنابراین بهتره اینجا هم پستش کنم و به این بهونه هم نشریه رو برای دانلود گذاشته باشم و هم وبلاگ رو آپدیت کرده باشم.

۱ ۱
سُر. واو. شین
۹۷/۱۰/۹
۲ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

خیلی هم سالن‌اش بلند به نظر می‌آید

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ

سلام. خوبین؟ جدی؟ اصلاً مهم نیست. میدانم که قبلاً هم گفته‌ام ولی الآن لازم است یک بار دیگر هم بگوی‌ام که حال شما در این وبلاگ هیچ ارزش و اهمیتی نداره است. حتی جالب است بدانید که حال شما در هیچ وبلاگ دیگری در سطح اینترنت و جهان هم ارزشی ندارد. به جز در وبلاگ‌هایی که در آن‌ها تبلیغ قرص‌های لاغر کننده و لباس زیر فرم دهنده و بسته‌های افزایش طول میگذارانند. آن‌ها واقعاً به سلامت خانواده می‌اندیشند و هیچ قصد دیگری ندارند از گذاشتن آن تبلیغ‌های تحریک کننده‌ی‌شان. که البته همان‌ها هم الآن یادم آمد وبلاگ نیستند و یک سری شبکه‌های ماهواره‌ای هستند. پس باز هم به حرف اول من بازمیگردیم که پیش‌تر گفته بودیم حال شما در هیچ وبلاگی هیچ ارزشی هیچ ندارد. هیچ. حتی یک دانه ارزش کوچولو هم ندارد. یک دانه‌ی برنج چی است دیگر؟ اندازه‌ی یک دانه‌ی برنج هم ارزش ندارد حتی. بگذارید یک مثال کوچک بزنم. فرض کنید یک نفری بی‌آید و به من بگوی‌اد که که ما میخواهیم این آدمی که الآن دارد این متن را میخواند را به شکل دردناکی بکنیم. چیز. بکشیم -آقا :)))))))) الآن سر کلاس که دارم این متن را مینویسم یک بابایی بغل دستم نشسته است که هی سر اش را می‌آورد و فکر میکند من نمیفهمم دارد فضولی میکند. بعد جمله قبلی را که خواند فکر کرد منظورم او است و یک نگاه ناجوری کرد :))))))))- و تنها راه نجات او این است که تو [یعنی من] هیچوقت در وبلاگ‌ات از کلمه‌ی "مستغلات" استفاده نکنی. اکچولی من اصلاً نمیدانم وات د فـاک ایز دیس شت. یعنی نمیدانم مستغلات چی است اصلاً. ولی به هر حال قطعاً از این کلمه استفاده خواهم کرد در آینده. چرا که آن فرد هیچ ارزشی برای من نداره بوده است. حتی همین الآن که شما تا اینجای این متن را خواندید سه نفر در آفریقا کشته شدند. آن هم نه به خاطر گرسنگی یا جنگ داخلی و این چیز میزها. بلکه به خاطر این‌که دیروز یک نفری آمد و به من گفت که اگر کسی در وبلاگت تا اینجای این متن را بخواند ما سه نفر را در آفریقا خواهیم کشت. آری. خب بگذریم.

میخواهم با شما یک درد و دل بکنم. بلی. با شما. یک درد و دل. درباره‌ی کتابخانه. کتابخانه و تابالت. یک درد و دل که توی‌اش کتابخانه، تابالت و دختر دارد. پسر هم دارد. کلی دختر و پسر و تابالت دارد. ولی قبل از آن بگذارانید شما را با اتمسفر کتابخانه آشنا بنمای‌ام. آن هم نه هر کتابخانه‌ای. کتابخانه‌ی دانشکده‌ی خودمان. آنجا یک درب وجود دارد. یک درب ورودی که البته همه‌ی مردم برای خروج هم از همان درب استفاده میکنند. یعنی هر کسی میخواهد از هر جایی خارج بشود از درب ورودی کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ما خارج میشود. آن درب رو به یک جایی باز میشود که دوتا سالن در آن وجود دارد. سالن چپی برای آقا پسرها و سمت راستی برای دختر خانوم‌های توی خونه. سالن سمت چپی تنها جایی برای درس خواندن پسرها نیست. بلکه دوتا عنصر دیگر هم توی‌اش دارد. یکی قفسه‌های کتاب و دیگری سالن کامپیوتر. هزاران قفسه‌ی کتاب و میلیون‌ها کتاب آنجا است. سالن کامپیوتر هم میلیاردها میلیارد کامپیوتر و جوایز نقدی دیگر درانش دارد. در سالن سمت چپ صدها هزار نفر در هر لحظه بین قفسه‌های کتاب در جست‌و‌جور کتاب‌های علمی هستند و در سالن کامپیوتر ده‌ها هزار نفر در هر لحظه زندگی میکنند. هر هر هر. شوخی کردم. زندگی نمیکنند. بلکه به اینترنت وارد میکنند و خودشان و زندگی‌اشان را وقف تحقیقات علمی میکنند. هم دخترها و هم پسرها. بنابراین هر دختری که در بخش چپ پسرها -یعنی سالن سمت چپ که برای پسرها است!- بی‌آید معنای‌اش این است که اکچولی یا به دنبال کتاب‌های علمی است و یا میخواهد زندگی‌اش را در سالن کامپیوتر وقف تحقیقات علمی بنماید.

ممکن است پیش خودتان بگویید چقدر عالی. چه کتابخانه‌ی خوب و خوبی! آنجا تمام امکانات مورد نیاز یک دانشجور برای درس خواندن و زندگی کردن را دارد. تازه چند عدد آب سرد کن و آب گرم کن هم دارد. دیگر یک دانشجور چه میخواهد از زندگی؟ ولی باز هم مثل همیشه، مثل تک تک مراحل زندگی‌اتان در اشتباه هستید. بلی بلی. بیایید با هم به سالن سمت راست برویم. به سالن دخترها. سالنی که مثل همتای سمت چپی خود تنها مکانی برای درس خواندن نیست. بلکه مقاصد دیگری هم برای آن در نظر گرفته‌اند. مقاصدی بسیار مهم. در آن سالن یک عنصر دیگر هم وجود دارد. عنصری حیاتی. حیاتی‌تر از هر چیزی در دنیا. حیاتی‌تر از اکسیژن. حتی حیاتی از خود آن یارو گزارشگره که خبر پیوستن روح خدا به خدا را اعلام کرد. عنصری که بدان آن زندگی پوچ و بی‌معنا میشود و بودن آن به زندگی معنا و مفهوم تازه‌ای میبخشاند. شاید فکر کنید دارم به دخترها اشاره میکنم. و یا بدتر از آن. شایدفکر کنید دارم به دختر خاصی اشاره میکنم. مثلاً دختری که روی‌اش کراشی چیزی دارم. ولی باز هم سخت در اشتباه هستید. اکچولی منظور من چیزی نیست جز تابالت. بلی. تابالت، دسشوری، مستراح، خلا، سرویس بهداشتی و یا هر چیز دیگری که شما در دهات‌اتان به آن میگویید. قبول دارم، دردناک است ولی مع‌الاسف واقعیت دارد. تابالت در سالن دخترها قرار داده شده بوده است. آن هم نه هر جایی از سالن. بلکه در انتهای آن. آخر آخر. یادتان می‌آید که گفته بودم اگر دختری در سالن سمت چپ بی‌آید یعنی یا دنبال کتاب علمی است و یا دنبال وقف کردن زندگی‌اش در راه تحقیقات علمی؟ خب حالا در نقطه‌ی مقابل تصور کنید پسری در در سالن سمت راست، سالن دخترها، سر و کله‌اش پیدا شود. آه. حتی تصورش هم دردناک است و سوزناک. تنها توجیه دختری که او را میبیند آن است که پسره آمده است پی‌پی کند. یا دیگر اگر دختره خدای خوش‌بینی و مثبت‌اندیشی باشد میگوید پسره آمده است جیش کند. انتهای آن سالن فقط تابالت است. فقط. حتی یک قفسه‌ی کتاب کوچولو هم در انتهای آن راهرو نیست که آدم دل‌اش را خوش کند. فقط تابالت است. مساله وقتی به اوج ترسناکیت خود میرسد که پسر باشی و بخواهی از سرویس بهداشتی استفاده کنی. تو محکوم هستی از سالن عبور کنی در حالی که با هر قدم سرهای زیادی به سمت‌ات میچرخند. حتی نمیتوانی موقع راه رفتن ژستی چیزی بگیری که شخصیت‌ات حفظ شده باشد. چرا که خب ریـدن هم مگر ژست گرفتن دارد؟ ندارد دیگر. 

تازه مشکل فقط اینجا نیست. مشکل دیگر وقتی است که موفق شده‌ای خودت را به دران تابالت برسانی. آن وقت است که باید خیلی سریع کارت را تمام کنی. حتی اگر کار سنگینی داری. چرا که اگر مثلاً بعد از بیست دقیقه بیران بیایی قطعاً کسی فکر نمیکند داشته‌ای کتاب مینوشته‌ای. نهایت‌اش میگویند "آخی یبس بود بیچاره!"

آری. دسشویی رفتن در آن کتابخانه مصیبت است. اکچولی فقط تابالت نمیروی. بلکه حیثیت و آبروی خودت است که در دستانت میگیری و به پیش میروی. به سوی مسیری که انتهای‌اش مشخص نیست. خلاصه که من اعتراض دارم آقا. یا جای تابالت را عوض کنید و یا سالن‌ها را مختلط کنید. ای بابا :/ 

  میخواستم یک جایی از متن از کلمه‌ی مستغلات هم استفاده کنم که شما کشته شوید ولی حال نداشتم یک جوری جای‌اش بدهم. عه. الآن در جمله‌ی قبلی استفاده کردم از آن. چیزه. خدانگهدار شما D: ..

۱۰ ۰
سُر. واو. شین
۹۵/۸/۴
۲۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

سندرم مزمن نااستادی

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

خیلی گشتم ولی پیدا نشد آقا. یه استاد دانشگاه درست حسابی نتونستم پیدا کنم تو این عرصه‌‌ی گسترده و پیچیده. به هر استادی تو هر دانشگاهی برمیخورم بالاخره لااقل یه ایراد اخلاقی یا رفتاری داره که لکه‌ی ننگیه در کارنامه‌ی اعمالش! 

یه استاد دانشگاه خوب حتی اگه ‌Ph.D رشته خودشو از هاروارد هم گرفته نباید به تمام آرایه‌های ادبی و کوچه پس کوچه‌های ادبیات فارسی متوسل بشه تا هر دو دقیقه یه جوری این قضیه رو قاطی حرفاش بگنجونه. اگه هزاری هم سفر خارج از کشور رفته و تمام کشورهای توسعه‌یافته‌ی شرق و غرب برای اینکه یه سخنرانی تو دانشگاهاشون بکنه سر و دست میشکنن نباید از هر دوتا جمله‌ش یکیش تعریف خاطراتش تو فولان کشور باشه. یه نکته‌ی مهم دیگه اینه که یه استاد خوب تز نمیاد! ای استاد عزیز، ای که فدای مدرک و قد و بالات بشم، سعی کن با دیسیپلین و شخصیت کلاسیت کاری کنی دانشجوها خودشون چارچوب کلاسی رو رعایت کنن. این که بری تو کلاس و درو رو کسایی که دارن پشتت میان ببندی بگی قبل من باید میومدین تو کلاس تزه عزیزم. بخدا همه میدونن داری ادا در میاری و حداکثر سی ثانیه‌ی دگ درو باز میکنی. درسته دل خودت خوش میشه ولی جواب نمیده خانوم/آقای محترم. 

یه استاد ایده‌آل ده‌ها ویژگی خوب دیگه هم داره ولی متاسفانه هیچکس رو ندیدم که حتی تلاش کنه نزدیک بشه به اون ویژگی‌ها. استاد باشخصیت نه انقدر اخلاق شل و ولی داره که دانشجوها انگشتش کنن نه انقدر خودشو میگیره که کسی جرئت نکنه تو راهروهای دانشگاه بهش سلام کنه. یه استاد خوب هیچوقت نمیذاره دانشجوهاش از بحث و جدال‌هایی که با بالادستی‌ها داره باخبر بشن. چون اساس قضیه بر اینه که مشکل شخصی استاد فلان درس با معاون آموزشی دانشگاه هیچ ربطی به دانشجو نداره و اصلاً نباید سر کلاس درباره‌ش بحث بشه. 

یه استاد خوب باید سطح توقعات خودش رو هم کنترل کنه. باید بدونه بین هشتاد و اندی دانشجو که جلوش نشستن به احتمال قطع قریب به یقین طیف گسترده‌ای از عقاید وجود داره که از بسیجی ذوب در ولایت رو شامل میشه تا آتئیست و خداناباور. پس باید آگاه باشه که یا عقاید دینی و سیاسیشو سر کلاس ساطع نکنه، یا اگه ساطع کرد و دو ساعت بعد گزارشش رو میز نماینده‌ی ولی فقیه بود کسی رو سرزنش مکند مگر خودش را! 

نمیگم استاد خوب استادیه که نمره بده‏، که حضور غیاب نکنه، که فصلا رو حذف کنه، که جای ریفرنس دادن جزوه بده یا هرچیز دیگه مثل این. فقط اخلاق مدنظرمه. صحبت من اینه که استادی که میاد جلوم و میخواد درس بده باید تو ذهن من یه فرقی با یه بچه‌ی پنج ساله‌ی نق‌نقو داشته باشه و با رفتاراش کاری نکنه که تا آخر ترم پیش خودم بگم من از این خیلی بزرگ‌ترم! 

  همین دگ، سعی کنین یه استاد واقعی باشین!

University

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۴/۱۲/۱
۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم