به‌ هر‌ حال

خسی در دانشگاه!

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ق.ظ

الآن یه هفته و چند روز شده که تو محیط دانشگاه قرار گرفتم. البته نه به همین سادگی؛ محیطی که دارم توش برای اولین بار دوری از خانواده رو تجربه میکنم. یه شهر جدید با آدمای جدید، هوای جدید، محیط جدید و کلاً همه چیز جدید! 

من به دلایل متعددی با ناراحتی به این شهر اومدم. -هرچند رشته پزشکی آوردم که از اول دبستان و بعد از اینکه خلبان شدن از سرم افتاد هدفم بود، ولی بهرحال همیشه شرایط مطابق میل ما نیست و راضیمون نمیکنه- اولین و مهم ترین دلیل ناراحتیم این بود که شهری که مد نظر خودم بود قبول نشدم. اونم به خاطر یه سری تغییرات اساسی که سنجش برای اولین بار و بدون اعلام قبلی روی ما آزمایش کرد. به همین دلیل هم جنبه های مختلف قضیه از هر زاویه به نظرم منفی میومد. سطح دانشگاه از نظرم راضی کننده نبود، هوای گرم و شرجی اینجا برام قابل تحمل نبود و خیلی موارد دیگه. درواقع از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود! ولی الآن با گذشت یه هفته به نظرم شرایط نسبتاً خوب و راضی کننده ست. هرچند رتبه دانشگاه -با وجود اساتید خوب و امکانات بالایی که داره- برای منی که خودمو برای چیزی خیلی بالاتر از این آماده کرده بودم اونطور که انتظار داشتم نیست، (یعنی انتقالی رو بیخیال نمیشم :D) ولی کم کم دارم متوجه میشم رشته پزشکی از معدود رشته هاییه که شاید نود درصد کار دست خود دانشجوئه نه سطح دانشگاه. مثلا تو یه رشته مثل برق واقعاً باید سطح دانشگاه بالا باشه تا مهندس درست حسابی از آدم در بیاد. ولی تو این رشته مهم خودتی که چطور با کتابای قطور چند صد صفحه ای همزیستی مسالمت آمیز برقرار میکنی!

MedBooks

خارج از درس، یه سری نگرانی درباره خوابگاه و غذای سلف داشتم. بهرحال بعد از 18 سال که دستپخت مادرتو خورده باشی، سر کردن چند ساله با غذای دانشگاه -اونم با این جوی که توی شبکه های اجتماعی هست و توی ذهن آدم پیش زمینه منفی ایجاد میکنه- نگران کننده میشه! ولی غذای اینجا خوبه. طعم رستورانای بیرون رو داره و خصوصا تو خورشا گوشت زیاد میذارن! خوابگاه هم ردیفه. یه ساختمون رو کامل بازسازی کردن و پایینش باشگاه بدنسازی و سالن مطالعه و میز پینگ پنگ و فوتبال دستی و طبیعتاً سالن نماز و تلویزیون داره. فروشگاه و آژانس و آرایشگاه و فست فود و اینا هم تو محوطه خوابگاه هست. تختا هم جدید هستن و تشکای نو گذاشتن خودشون. (الان ممکنه پیش خودتون بگین این پسره خل شده چرت مینویسه! ولی جدی اگه خوابگاهی شده باشین مهم بودن این مسائلو قشنگ درک میکنین :D) خود دانشگاه هم فضای بزرگ و خوبیه و ساختمونش نوسازه. یه بیمارستان هم پشتش دارن میسازن که اگه نتونستم انتقالی بگیرم انشالله تا پایان علوم پایه م افتتاح میشه!

خود شهر هم خوب و تر و تمیزه. یه شهر خیلی دراز که شدیداً به تحقق شعار "هر شهروند یک فست فود" نزدیک شده. یعنی اگه کسی تو کشتیرانی کار نکنه یا توی مراکز خرید بوتیک نداشته باشه قطعاً فست فود داره. ولی با این وجود ایراد اساسی که به شهر وارده هواشه. شاید اگه فقط گرماش باشه قابل تحمل باشه ولی شرجی بودن هوا خصوصاً برای کسایی که از مناطق سرد و خشک اومدن خیلی اذیت کننده ست. باعث میشه وقتی بیرونی حتی اگه عرق هم نکنی لباست از آب خیس بشه و خب یه نفر مثل من تو این شرایط شدیداً کلافه میشه. به خاطر همین اوضاع هم اینجا نمیشه با خیال راحت تو خیابونا قدم زد و خرید کرد. درواقع آدم بدون ماشین فلجه. باید با ماشین جلوی مجتمع های تجاری پیاده شی و توی پاساژا خرید کنی؛ خیابون بی خیابون. اگه هم الان دارین پیش خودتون میگین "دانشجو پزشکی غلط کرده بخواد تو پاساژا ول بگرده" بنده ترجیح میدم ری اکشن نشون ندم! :D 

و اما حجم درسا. خب آدم انتظار داره ترم یک مثل اول دبستان، راهنمایی، دبیرستان باشه که یه سری مسائل کلی و پایه ای رو درس میدن که زیاد سنگین نیستن. ولی به هر دلیلی که هست ترم یک پزشکی انقد سنگینه آدم میخواهد یقه اش را پاره کند! حجم درسا به قدری بالاست که اگه یه روز درس نخونی به اندازه ی چند روز عقب افتادی؛ چون استادا رحم و مروت سرشون نمیشه و تو یه جلسه چند ده صفحه درس میدن. مثلا درس آناتومی تنه رو یه استادی تدریس میکنه که استاد دانشگاه ایرانه و پروازی پنجشنبه ها و جمعه ها میاد اینجا و هنوز خودم باورم نشده که پنجشنبه هفته قبل از ساعت 8 صبح تا 6 عصر یه نفس درس داد. جمعه هم شرایط بهتر نبود. تقریباً یه چیزی تو مایه های 100 صفحه از کتاب آناتومی گری جلد اول. حالا شما فرض کنین یه نفر چند روز حالش خوب نباشه و درس نخونه و فقط یکی دو جلسه از کلاس این آقا عقب بمونه..!

بقیه ی درسای اختصاصی هم بافت شناسی و بیوشیمی1 هستن. سختی بافت به اصطلاحات و اسمای پیچیده ایه که داره. فقط یه درس هست به اسم Medical Terminology که ریشه ی همون اسم گذاریا رو توضیح میده تا حفظ کردن اسما ساده تر باشه، که همونم به میمنت نظام آموزشی قدرتمند ایران واسه چند ترم بعده که تا اون موقع زیر این اسما پشتک ها زدیم و کـ× ها دادیم!

بیوشیمی1 هم درس مزخرف و نچسبیه. علی الخصوص واسه یکی مثل من که تو دبیرستان هم اون طور که باید و شاید با شیمی ارتباط برقرار نمیکردم. ولی خب خوشبختانه اینکه به زیست شناسی متصله یکم قابل تحمل ترش میکنه. درسای دیگه هم عمومی هستن. زبان عمومی و فارسی و آیین زندگی + یه درس که با شرمساری و رسوایی پیش خوردم!

ولی فرم درسا یه طوریه که اگه به رشته ت علاقه داشته باشی فشار درس رو حس نمیکنی. منظورم اینه که مثلاً توی دبیرستان از خوندن یه سری درسا خوشمون نمیومد. شاید اگه چیزی به اسم کنکور نبود من لای ریاضی و عربی و اینا رو هم باز نمیکردم. هر خوندن و تست زدنی هم بود بیشتر به امید کنکوره بود. ولی اینجا اگه با انگیزه به این رشته اومده باشی با وجود اینکه درسا چندین برابر سنگین ترن ولی درس رو بخاطر خودش میخونی و برای همین حس بدی به آدم دست نمیده. نمیدونم منظورو تونستم منتقل کنم یا نه.

به هر حال الآن فقط یه هفته گذشته. واضحه که روزای سخت و آسون زیادی در آینده قراره بیان. حتی روزایی که برم وسط دانشکده فریاد برآرم که گـ× خوردم اومدم پزشکی! ولی رو اره نشستم دیگه؛ راهیه که باید رفت :D 

  من موندم 14 تا معصوم داریم که هم ولادت هم شهادتشون تعطیله. این همه هم مناسبتای اصلی و فرعی دیگه داریم. اینا چجوری با هم هماهنگ کردن همش بیفته پنجشنبه جمعه؟ 

  بجای خندوانه و فوتبال و این چرت و پرتا برین دوتا کار مفید کنین. زشته ساعت 10 شب کل خوابگاه کتابا رو میذارن زمین حمله میکنن دلقک بازیای رامبد جوان و متعلقاتشو ببینن :| 

۲ ۰
سُر. واو. شین
۹۴/۷/۱۳
۲۵ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم