به‌ هر‌ حال

خیلی هم سالن‌اش بلند به نظر می‌آید

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ

سلام. خوبین؟ جدی؟ اصلاً مهم نیست. میدانم که قبلاً هم گفته‌ام ولی الآن لازم است یک بار دیگر هم بگوی‌ام که حال شما در این وبلاگ هیچ ارزش و اهمیتی نداره است. حتی جالب است بدانید که حال شما در هیچ وبلاگ دیگری در سطح اینترنت و جهان هم ارزشی ندارد. به جز در وبلاگ‌هایی که در آن‌ها تبلیغ قرص‌های لاغر کننده و لباس زیر فرم دهنده و بسته‌های افزایش طول میگذارانند. آن‌ها واقعاً به سلامت خانواده می‌اندیشند و هیچ قصد دیگری ندارند از گذاشتن آن تبلیغ‌های تحریک کننده‌ی‌شان. که البته همان‌ها هم الآن یادم آمد وبلاگ نیستند و یک سری شبکه‌های ماهواره‌ای هستند. پس باز هم به حرف اول من بازمیگردیم که پیش‌تر گفته بودیم حال شما در هیچ وبلاگی هیچ ارزشی هیچ ندارد. هیچ. حتی یک دانه ارزش کوچولو هم ندارد. یک دانه‌ی برنج چی است دیگر؟ اندازه‌ی یک دانه‌ی برنج هم ارزش ندارد حتی. بگذارید یک مثال کوچک بزنم. فرض کنید یک نفری بی‌آید و به من بگوی‌اد که که ما میخواهیم این آدمی که الآن دارد این متن را میخواند را به شکل دردناکی بکنیم. چیز. بکشیم -آقا :)))))))) الآن سر کلاس که دارم این متن را مینویسم یک بابایی بغل دستم نشسته است که هی سر اش را می‌آورد و فکر میکند من نمیفهمم دارد فضولی میکند. بعد جمله قبلی را که خواند فکر کرد منظورم او است و یک نگاه ناجوری کرد :))))))))- و تنها راه نجات او این است که تو [یعنی من] هیچوقت در وبلاگ‌ات از کلمه‌ی "مستغلات" استفاده نکنی. اکچولی من اصلاً نمیدانم وات د فـاک ایز دیس شت. یعنی نمیدانم مستغلات چی است اصلاً. ولی به هر حال قطعاً از این کلمه استفاده خواهم کرد در آینده. چرا که آن فرد هیچ ارزشی برای من نداره بوده است. حتی همین الآن که شما تا اینجای این متن را خواندید سه نفر در آفریقا کشته شدند. آن هم نه به خاطر گرسنگی یا جنگ داخلی و این چیز میزها. بلکه به خاطر این‌که دیروز یک نفری آمد و به من گفت که اگر کسی در وبلاگت تا اینجای این متن را بخواند ما سه نفر را در آفریقا خواهیم کشت. آری. خب بگذریم.

میخواهم با شما یک درد و دل بکنم. بلی. با شما. یک درد و دل. درباره‌ی کتابخانه. کتابخانه و تابالت. یک درد و دل که توی‌اش کتابخانه، تابالت و دختر دارد. پسر هم دارد. کلی دختر و پسر و تابالت دارد. ولی قبل از آن بگذارانید شما را با اتمسفر کتابخانه آشنا بنمای‌ام. آن هم نه هر کتابخانه‌ای. کتابخانه‌ی دانشکده‌ی خودمان. آنجا یک درب وجود دارد. یک درب ورودی که البته همه‌ی مردم برای خروج هم از همان درب استفاده میکنند. یعنی هر کسی میخواهد از هر جایی خارج بشود از درب ورودی کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ما خارج میشود. آن درب رو به یک جایی باز میشود که دوتا سالن در آن وجود دارد. سالن چپی برای آقا پسرها و سمت راستی برای دختر خانوم‌های توی خونه. سالن سمت چپی تنها جایی برای درس خواندن پسرها نیست. بلکه دوتا عنصر دیگر هم توی‌اش دارد. یکی قفسه‌های کتاب و دیگری سالن کامپیوتر. هزاران قفسه‌ی کتاب و میلیون‌ها کتاب آنجا است. سالن کامپیوتر هم میلیاردها میلیارد کامپیوتر و جوایز نقدی دیگر درانش دارد. در سالن سمت چپ صدها هزار نفر در هر لحظه بین قفسه‌های کتاب در جست‌و‌جور کتاب‌های علمی هستند و در سالن کامپیوتر ده‌ها هزار نفر در هر لحظه زندگی میکنند. هر هر هر. شوخی کردم. زندگی نمیکنند. بلکه به اینترنت وارد میکنند و خودشان و زندگی‌اشان را وقف تحقیقات علمی میکنند. هم دخترها و هم پسرها. بنابراین هر دختری که در بخش چپ پسرها -یعنی سالن سمت چپ که برای پسرها است!- بی‌آید معنای‌اش این است که اکچولی یا به دنبال کتاب‌های علمی است و یا میخواهد زندگی‌اش را در سالن کامپیوتر وقف تحقیقات علمی بنماید.

ممکن است پیش خودتان بگویید چقدر عالی. چه کتابخانه‌ی خوب و خوبی! آنجا تمام امکانات مورد نیاز یک دانشجور برای درس خواندن و زندگی کردن را دارد. تازه چند عدد آب سرد کن و آب گرم کن هم دارد. دیگر یک دانشجور چه میخواهد از زندگی؟ ولی باز هم مثل همیشه، مثل تک تک مراحل زندگی‌اتان در اشتباه هستید. بلی بلی. بیایید با هم به سالن سمت راست برویم. به سالن دخترها. سالنی که مثل همتای سمت چپی خود تنها مکانی برای درس خواندن نیست. بلکه مقاصد دیگری هم برای آن در نظر گرفته‌اند. مقاصدی بسیار مهم. در آن سالن یک عنصر دیگر هم وجود دارد. عنصری حیاتی. حیاتی‌تر از هر چیزی در دنیا. حیاتی‌تر از اکسیژن. حتی حیاتی از خود آن یارو گزارشگره که خبر پیوستن روح خدا به خدا را اعلام کرد. عنصری که بدان آن زندگی پوچ و بی‌معنا میشود و بودن آن به زندگی معنا و مفهوم تازه‌ای میبخشاند. شاید فکر کنید دارم به دخترها اشاره میکنم. و یا بدتر از آن. شایدفکر کنید دارم به دختر خاصی اشاره میکنم. مثلاً دختری که روی‌اش کراشی چیزی دارم. ولی باز هم سخت در اشتباه هستید. اکچولی منظور من چیزی نیست جز تابالت. بلی. تابالت، دسشوری، مستراح، خلا، سرویس بهداشتی و یا هر چیز دیگری که شما در دهات‌اتان به آن میگویید. قبول دارم، دردناک است ولی مع‌الاسف واقعیت دارد. تابالت در سالن دخترها قرار داده شده بوده است. آن هم نه هر جایی از سالن. بلکه در انتهای آن. آخر آخر. یادتان می‌آید که گفته بودم اگر دختری در سالن سمت چپ بی‌آید یعنی یا دنبال کتاب علمی است و یا دنبال وقف کردن زندگی‌اش در راه تحقیقات علمی؟ خب حالا در نقطه‌ی مقابل تصور کنید پسری در در سالن سمت راست، سالن دخترها، سر و کله‌اش پیدا شود. آه. حتی تصورش هم دردناک است و سوزناک. تنها توجیه دختری که او را میبیند آن است که پسره آمده است پی‌پی کند. یا دیگر اگر دختره خدای خوش‌بینی و مثبت‌اندیشی باشد میگوید پسره آمده است جیش کند. انتهای آن سالن فقط تابالت است. فقط. حتی یک قفسه‌ی کتاب کوچولو هم در انتهای آن راهرو نیست که آدم دل‌اش را خوش کند. فقط تابالت است. مساله وقتی به اوج ترسناکیت خود میرسد که پسر باشی و بخواهی از سرویس بهداشتی استفاده کنی. تو محکوم هستی از سالن عبور کنی در حالی که با هر قدم سرهای زیادی به سمت‌ات میچرخند. حتی نمیتوانی موقع راه رفتن ژستی چیزی بگیری که شخصیت‌ات حفظ شده باشد. چرا که خب ریـدن هم مگر ژست گرفتن دارد؟ ندارد دیگر. 

تازه مشکل فقط اینجا نیست. مشکل دیگر وقتی است که موفق شده‌ای خودت را به دران تابالت برسانی. آن وقت است که باید خیلی سریع کارت را تمام کنی. حتی اگر کار سنگینی داری. چرا که اگر مثلاً بعد از بیست دقیقه بیران بیایی قطعاً کسی فکر نمیکند داشته‌ای کتاب مینوشته‌ای. نهایت‌اش میگویند "آخی یبس بود بیچاره!"

آری. دسشویی رفتن در آن کتابخانه مصیبت است. اکچولی فقط تابالت نمیروی. بلکه حیثیت و آبروی خودت است که در دستانت میگیری و به پیش میروی. به سوی مسیری که انتهای‌اش مشخص نیست. خلاصه که من اعتراض دارم آقا. یا جای تابالت را عوض کنید و یا سالن‌ها را مختلط کنید. ای بابا :/ 

  میخواستم یک جایی از متن از کلمه‌ی مستغلات هم استفاده کنم که شما کشته شوید ولی حال نداشتم یک جوری جای‌اش بدهم. عه. الآن در جمله‌ی قبلی استفاده کردم از آن. چیزه. خدانگهدار شما D: ..

۱۰ ۰
۲۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

این مطلب با برچسب‌های, جفنگیات, دانشگاه, دستشویی, کتابخانه در تاریخ سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
  • Miss Avilet

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۱ وب سایت

    آقاااا=))))))

    ینی عاالی بود:))))))) 
    دمت گرم:)))) ینی همه‌ی نقاط دمت گرم جز اون نقطه که باعث میشه قالب وبلاگت واسه من خراب باشه:)))°_°

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۷

    قربونت :))


    کدوم نقطه؟ :-؟

  • ر. کازیمودو

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۰ وب سایت

    :)))


    بعد از خندیدن و قبل از رفتن این نکته رو هم اضافه کنم که قالبت خراب نشون میده خیلی خراب، در حد تابالت 

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۶

    آره یکی دو روزه اینجوری شده. پیگیرم ببینم مشکلش چیه.

  • maryam !

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۲:۳۱ وب سایت

    همزمان با اتمام خوندن متنت‏;‏ هم اتاقیم برگشت بم گفت ببخشید پشتم به توئه‏;‏ یادم اومد امروز سر کلاس پشت به یکی از بچه ها نشسته بودم‏;‏ بعد اصلن تمرکز نداشتم :-/ اعصابم داشت میریخت بهم دیگه‏;‏ برگشتم به هم کلاسیم گفتم ببخشید پشت سر من نشستی ‏!!!‏ :-D
    هیچی دیگه‏‏;‏ خیلی آدم خوبی بود که چپ چپ نگاه نکرد یا نخندید بم ‏!‏

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۷

    حالا بالاخره سر کلاس هر کسی پشت به یه عده میشینه دگ :)) سخت نگیر :))

  • بانوی لبخند

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۳۶ وب سایت

    عاقا این قالبه تو داری؟

    ینی اصن قالب نداری
    ینی اولش قالب داشتی ها
    بعد من دیدم خیلی ساده اس 
    گفتم شاید من نمیتونم کامل ببینمش
    ctrl + f5 رو زدم
    کل قالب پرید
    خو الان باید چجوری درستش کنم؟
    :(

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸

    قالب نمیدونم یکی دو روزه چش شده. مشکلی نداشت قبلش. با طراحش تماس میگیرم ببینم چه میشه کرد. اعصاب خودمم خیلی ریخته به هم :/

  • مترسک ‌‌

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۸:۲۵ وب سایت

    سروش جان قالبت کلاً برای من ریخته به هم و تقریباً نتونستم بخونم چی نوشتی، فقط به زور (عین کارگرای معدن که زورکی خودشون رو به نور می‌رسونن) رسوندم تا کامنتدونی‌ات تا اطلاع بدم؛ اوکی شد یه ندا بده بیام ببینم چی نوشتی :)

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۹

     دمت گرم آقا. چشم حتما خبرت میکنم. 

  • ر. کازیمودو

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۱ وب سایت

    حاجی فعلا یکی از همین قالبای بیان رو انتخاب کن کار ملت راه بیفته. قربون دستت

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۲۸

    شب همین کارو میکنم. 

  • Miss Avilet

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۶ وب سایت

    هیچی منم منظورم همین قضیه قالب بود که سایر دوستان اشاره کردند:))


    به نظر من باید به طراح قالب زنگ بزنی و بگی اینطوره بعد هردفه یه خرابکاری‌ای کنی که قالب سالم نشه، بعد بگی آقا اصن نخواستیم پولمو پس بده، بعد پولو بگیری و خیلی راحت به زندگی شرورانه‌ت ادامه بدی:-′′ میتونی این قسمت کامنتمم پاک کنی که نقشمون لو نره:-″

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۲۸

    میذارم بمونه که مردم بدونن با چه فرد پلیدی طرفن :)))

  • The Mentalist

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۳ وب سایت

    قالب آب روغن قاطی کرده ! :| 


    و در پیرو اون دوستمون منم هر وقت یکی میگه ببخشید پشتم رو به شماست میگم ، این چه حرفیه گل که پشت و رو نداره ! :|

    =)) ایندفعه نظر مرتبط با متن ندارم ، درست کنیدش بخونم . :((((((

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۲۷

    "اتفاقاً از پشت قشنگ تری" هم میتونه پاسخ مناسبی باشه :)))

  • javane

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۷

    که من عاشق این متن های تابالتیتم :))

    عالی بود :))

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۲۶

    :-"

  • آیدین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۳ وب سایت

    لازمه اشاره کنم از اول متن تا جایی که میخواستی بری برینی همش فک میکردم تابالت اسم یک عنصری چیزی از جدول مندلیفِ یا نهایتا یه سنگ معدنی چیزی بر وزن کُبالت . اما خب با اینکه هیچ دلیل موجهی هم نداره اینجوری مثل فلج مغزی ها حرف زدنت پست رو خوندم تا آخر . باید تبریک بگم به خاطر باز شدن درب های ذهن بسته ت و برگشتن شور و انگیزه ای که میدونم تا دوماه دیگه باز کور میشه مسیرش ولی خب همین یک پست هم مرحمی روی زخم های ما . در باب این اتفاق باید بگم رودربایستی که ندارین شما آدم های با سوادی هستین که پس فردا قراره دستتون تو گوه و عن مردم باشه و از توش نمونه در بیارید پس اصلا دلیلی نداره که الان چندش بشین و به نظر من حتی میتونید از این فرصت ها به عنوان فرصت های مطالعاتی و تحقیقاتی استفاده کنید . حیف اون همه نمونه س که توی اون فضای فرهنگی و مطالعاتی به یغما بره . باید رو میز ها برینین و با هر ورق زدن یه انگشت هم به انگل های همدیگه بزنید . همین دیگه . 

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۴

    کاشکی میشد پاسخی درخور بدم. ولی در همین حد که مرسی از نظر زیبات عشقم :))

  • حن‍ ‍ا

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۴ وب سایت

    تا قبل اینکه دقیقن مشخص بشه تابالت چیه فک می‌کردم جمع مکسر تبلت باشه =)))

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۵

    اینم زاویه‌ایه بهرحال :))

  • خانم والیوم

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۵ وب سایت

    سروش:))))))))

    دیوونه:))))

    اگر تابالت اخر یه راهرو بلند توی سالن پسرا بود بدتر بود قاعدتا

    البته نه میتونستی بری ارایش کنی کسی هم فک نمیکرد جیش کردیD:
    هعی چقد قشنگ نبشته بودی

  • سُر. واو. شین

    ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۵

    بدتر از نظر دخترا بود. من مشکلی نداشتم اونجوری شخصا :))

  • جولـ ـیک

    ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۱ وب سایت

    قالب پریده است!

  • سُر. واو. شین

    ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۱

    درست میشه

  • Miss Avilet

    ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۳ وب سایت

    آقا منم با اون دوستی که تابالتو به تبلت ربط داده بود، هم عقیده بودم:))، منتها فکر نمیکردم جمع مکسر باشه، کلا فکر میکردم همینجوری که سایر لغاتو مثل فلج مغزی‌ها ادا میکنی اینم داری همونکارو باهاش می‌کنی:| . هر لحظه هم منتظر بودم بگی اینایی که تابالت دارن کنکورشونو میرینن و اینا:// عادت داری خب:/:)))

    + دیگه با توجه به اون کپی رایتم از کامنت آیدین، به نظرم لازم نیست اشاره کنم که بهترین کامنتیه که تا به حال اینجا گذاشته:))))

  • سُر. واو. شین

    ۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۲:۵۱

    خوبه که انتقد خلاقیت دارن همه :)) با جمله آخرت درباره تبلت هم موافقم درواقع ://


    غلط کردی اشاره میکنی شما. بهترین کامنتش بخوره تو سرش با این اسمش :/

  • Fatemeh

    ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۲:۲۱

    من به احترام تمام کسایی که این متن و دوست داشتن سکوت میکنم با احترام :)))

    الان یه چیز خیلی باحال تو ذهن اومد فکر میکنم جوابیه کائنات بود. 
    شاعر میفرماید 
    دوست نداری نیا همین که هه (بزرگ _زدبازی) 

  • سُر. واو. شین

    ۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۲:۵۲

    ینی دوست نداشتی متنو؟  :)) :( 

  • Fatemeh

    ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۲

    خب بذار یه مثال بزنم هیچ انسانی نیست که ما از همه لحاظ شخصیتشو دوست داشته باشیم. ممکنه اکثر اخلاقیاتشو دوست داشته باشیم اما نه همشو.من اینو تعمیم میدم به متن های تو. خب البته هر متنی تراوش یکی از خصوصیت های توئه مثلا این حس شوخ طبعیت بود یک متن دیگه تراوش افکار سیاسیت یکی دیگه نماد مدرنیته و فرهنگ اون یکی نشان از حس کنجکاوی یکی دیگه اعتراض و..... یه دسته از آدمها هستن که فقط دلشون از اون چیز یا اون فرد بدشون بیاد واسه همین دیگه مهم نیست چه خصوصیات خوبی داره اونارو اصلا نمیبینن. یا ممکنه از یکی خوششون بیاد دیگه مهم نیست اون چه اخلاقیات بدی داره همشو خوب میبینند. بعضی نه ممکنه طرف مقابل چیزهایی داشته باشه که ما دوست نداریم ولی بخاطر اون خوبی هاش به دوست داشتنش ادامه میدیم مثله اینکه یادم اومد یکبار گفتی اصلا با فلان کار فاضل حال نکردم ولی بازم شعراشو دوست دارم و میخونمش. خب حالا اینو تعمیم میدم به متنت من شاید خیلی از متن های اینجا رو خوشم نیاد ولی بازم موقع وبلاگ گردی اولین وبلاگ فکر کنم اینجارو میخونم یعنی دیگه جز ذخیره های مرورگر شده. چرا؟؟  چون مثلا یه بعد از نوشته هات هست که من خیلی دوست دارم و منظر اونام. حالا فکر کنم اولین باره از چیزی خوشم نیومده و دارم براش کامنت میذارم کلا نه فقط اینجا هرجای دیگه هم آگه از چیزی خوشم نیاد در اکثر موارد سکوت میکنم و دلیلش هم همون جمله ی (حال نمیکنی نیا همین که هه) :)) حالا اینم بگم در آخر 

    نه چون این همه فلسفه بود این متن و دوست نداشتم 
    چون دوستش نداشتم این همه فلسفه براش بافتم :D

  • سُر. واو. شین

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۴

    در نهایت اینکه چه دوست داشتی چه نداشتی دمت گرم که وقت گذاشتی کامنت گذاشتی و اینا :)) ایشالا بیشتر دوست داشته باشی :D

  • Miss Avilet

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۷ وب سایت

    کسی که خودش گوشی داشته غلط کرده با جمله‌م درباره‌ی تبلت موافقه://  هرچند روزی سیزده ساعت رو کتابا افتاده بودی ولی بهرحال:-″‌‌

    + دلم میخواد اشاره بکنم:-″

  • سُر. واو. شین

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۱

    ممکنه بنده خیلی گهای دیگه هم خورده باشم خب مهم اینه که پشیمونم الان :)) از تجربیات دیگران درس بگیر بانو :-"

  • کفشدوزک بلاگ

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۵ وب سایت

    ((((-: فوق العاده بود عالی اصلا

  • سُر. واو. شین

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۷

    لطف داری :))

  • maryam !

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۷ وب سایت

    آخه خودش یه جوری رفتار میکنه آدم معذب میشه، هیچوقت هم اونجور موردی پیش نیومده بود، همون جلسه حل تمرین داشتیم ُ بچه ها سلف بودن ُفقط سه نفر سر کلاس بودیم، یهو احساس ناراحتی شدید بهم دست داد ُ اینا !


    راستی پیشنهاد ارزنده ی من رُ برا تغییر نام کاربریت دایورت کردی ایا ؟! :دی :)))

  • سُر. واو. شین

    ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۵

    الان این متنت راجع به همون قضیه‌ی ببخشید پشتم به شماست و اینا بود؟ :))


    پیشنهاد سر واو شین منظورته؟ نه چیزی دایورت نشده ولی همچنان به ایده‌های بهتر امید دارم :)))

  • maryam !

    ۱۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۸ وب سایت

    آره مربوط به همون بود ! خیلی وقفه افتاد بین دو تا کامنتم ؟! :-"

  • سُر. واو. شین

    ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۷

    آره :)) مجبور شدم برم مرور کنم نکته برداری کنم :))

  • E||a :פ

    ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۸ وب سایت

    عاقا :))) 

    اتفاقا یاد ساختمون کتابخونه ی خودمون افتادم، دستشوییش طبقه ی بالا بود و راه پله ش هم دقیقا از جلوی سالن های مطالعه رد می شد :/
    ینی مثلا نشسته بودی تو سالن شدیییدا رفته بودی تو بحر مطلب، یهو تپ تپ تپ... یکی که خیلی عجله داشت تمرکزتو می پوکوند.
    ولی خب خوبیش این بود که مثه شما دیگه یارو تصویر نداشت، فقط صدا داشت

  • سُر. واو. شین

    ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۰

    :))) پس این مشکل به شیوه‌های مختلف در جاهای دیگه هم هست :)) 


    آره صدا خیلی بهتر از صدا و تصویره تو این مورد. تصویر خیلی سنگینه :/

  • فاطمه .ح

    ۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۸:۳۵ وب سایت

    😂😂😂😂😂😂😂😂😂

  • سُر. واو. شین

    ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۱

    آروم باش. یه نفس عمیق :))))

  • Faber Castel

    ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۰ وب سایت

    عجب قالبی سر هم کردی

    نوشتت رو کامل نخوندم، ولی سر وقت کامل می خونمش و نظرمو برات می زارم :)

    همیشه روی وب تو یه جور دیگه حساب باز می کردم
    ممنونم مرد! :)

  • سُر. واو. شین

    ۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۸

    قربونت داداش خیلی لطف داری D; 

  • mahi siah

    ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۴ وب سایت

    احیانا دانشجوی بابلسر نیستی؟:))

  • سُر. واو. شین

    ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۳

    نه متاسفانه سعادت نداشتم اونورا قبول شم :))

  • Shayan

    ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۱

    سروش :)) از چیز کردنت هم برامون بنویس اسطورههه :))))

  • سُر. واو. شین

    ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۳

    چیز کردن؟ :))

  • aida razavi

    ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۳

    به نظرم رد شو و در حالیکه رد را میشوی سرت را بالا بگیر چون زیرا ما جماعت دخیخا به همون چیزی که تو فک میکنی فک میکنیم! پس تو بهتره فک کنی که میری تابالت تا آبی بر چهره زده و خستگی را از خود دفعععع کنی!و به این شکل مام فک میکنیم میری که دفع کنی! ولی به طور کلی هر وقت رد شی من به نوبه ی خودم اگر باشم سعی میکنم حتما اون لبخند ملیحی که کافی و وافی است رو تقدیمت کنم! :)))))

    قچنگ نوشتی!

  • سُر. واو. شین

    ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۹

    ای بابا :))) حالا به روم نیار بذار اندک امیدی بمونه :))) 


    لطف داری D: 

  • زمر 53

    ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۱ وب سایت

    خیل نامردیه اقا
    حالا اومدیم و یکی خواست مارو بکشه
    یه خبری چیزی بدی تورو هم .... نمیکشه که  :-D




    پسر تو چقدر خوبی
    خیلی حال کردم با مطالبت به خصوص این یکی:-D
    مجاب شدم پادکستاتون رو دانلود کنم
    همین روحیه طنز رو توی پادکست ها گذاشته باشی محشر میشن

  • سُر. واو. شین

    ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۰۰

    نه دیگه از این خبرا نیست :))


    لطف داری. امیدوارم خوشت بیاد D: 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">