به‌ هر‌ حال

تنها در ساحل

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ب.ظ

چند شب قبل با دوستان‌ام رفته بودیم لب ساحل، همکلاسی زیبای‌مان را بوسیده بودیم. نه شوخی کردم. هار هار هار. با دوستان‌ام رفته بودم لب ساحل. یک استعاره است این. مثلاً وقتی یک نفر میگوید چرخ‌های ماشین‌ام را گذاراندم لب جورب یعنی درواقع ماشین‌ام را در کنار جورب پارک کردم. تبدیل به پارک کردم. در آن درخت و چمن و این‌ها پرورش دادم یعنی. لب ساحل هم یعنی همین. یعنی ماشین‌ام را گذاراندم کنار ساحل و روی‌اش درخت کاراندم. آه خسته شدم! چقدر همه چیز را باید برای‌اتان توضیح بدهم؟ یعنی خودتان این‌ها را نمیدانید؟ اعصابم را خوارد کردید. من بروم یک استراحت بکنم بعد می‌آیم بقیه‌اش را برای‌تان می‌تعریفم.

آمدم. خب میگفتم. چند شب قبل که با دوستان‌ام لب ساحل توی ماشین‌امان درخت کاشته‌کرده‌بودیم یک حادثه‌ی جالبی رخ داد. اتفاق افتاد یعنی. ما همین‌جوری نشسته بودیم روی صخره‌های ساحل و از صدای آب لذت میبردیم. صدای آب یعنی صدای خورده شدن موج آب توسط صخره‌ها. نه صدای آبی که توی حمام می‌آید. یا توی دس‌شوری. یا آشپزخانه. صدای خورده شدن آب لب ساحل خیلی خوب است. [مزه‌اش هم خوب است! هر هر]. تازه ساحلی که میگوی‌ام یک چیز ویژه‌ای دارد. آن هم این است که آن طرف‌اش نیویورک است. آری نیویورک. پایتخت جهان. شهری که هیچ ساعت کوکی‌ای در آن نیست. ممکن است در ذهن‌های کوچولو و قشنگ جستجوگرتان این پرسش پیش بی‌آید که پایتخت جهان چرا ساعت کوکی ندارد؟ آیا از فقر و گرسنگی رنج میبرد؟ آیا از چاقی رنج میبرد؟ از کوتاهی؟ آیا به لارجر باکس نیازمند میباشد؟ ولی من میگویم که نه کوچولوهای توی خانه. یک بار دیگر هم در زندگی‌تان آن عادت بد که گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نح ... چیز ... آن عادت بد که گفته بودم تکرار نکنید را تکرار کردید. ای شیطان‌ها! باز هم اشتباه کردید! پایتخت جهان ساعت کوکی ندارد چون هیچوقت نمیخوابد که بخواهد با ساعت بیدار شود! آری. همیشه بیدار است. شما گوگل کنید شهری که هیچوقت نمیخوابد تا بدانید چرا نیویورک شب‌ها خوابش نمیبرد. او سال‌ها قبل عاشق شده بود و از آن وقت در انتظار عشقش چشم بر هم نمیگذاشت.

باز هم بحث را منحرف کردید. آن طرف آن ساحل نیویورک بود. راست میگویم بوخودا. اگر من بروم توی آب و در جهت درستی شنا کنم و هی شنا کنم و هی زنده بمانم و هی شنا کنم ته‌اش ممکن از برسم به نیویورکی که تنها در ساحل نشسته و بیدار است و به سمت‌ام دستمال تکان میدهد و در همان حال از شوق اشک میریزد همش. 

ولی آن شب من تن به آب نزدم. دست هم به آب نزدم. بلکه کنار دوستان‌ام ماندم و روی صخره‌ها نشستم کنارشان و آواز خواندیم با هم. آوازهای فاخر فارسی را انتخاب کردیم و با هم‌صدایی هم ریدیم توی‌اشان. از جمله چرا رفتی [از همایون] ای سیه مو! [از زندوکیلی] الکی [از قمیشی] مثلاً باران تویی [از چارتار] و من آشوبم [باز هم چارتار] از غم رفتنت! 

آری میگفتم. همینطور مشغول خواندن و لذت بردن و پی‌پی کردن توی آهنگ‌ها بودیم که یک هو یک دختر خیلی گوگولی و زیبایی آمد و روی صخره‌ها ایستاد و گفت اگر به من پول بدهید حاضرم یک کاری برای‌تان انجام بدهم که خوشحال‌تان میکند. یک نگاه معناداری به‌اش انداختم. ای بابا. خیلی لحظه‌ی سختی بود. آن دختره کنارمان ایستاده بود و هی باد میزد توی موی‌هایش و باز هی باد میرفت توی موی‌هایش و او همینطور روی صخره‌ها ایستاده بود. حاضر و آماده و مشتاق برای پول ..

به او گفتم که ای دخمل خانوم. آخر تو که خیلی کوچولو هستی و هنوز از تخم‌ات بلند نشده‌ای. چه چیزی داری که بتواند ما را خوشحال کند؟ ما پنج الی شش پسر رشید را. رشید و بزرگ را. بدان و آگاه باش که داری پای‌هایت را در راه پر خطری قرار میدهی. وی گفت: راضی‌اتان میکنم. فقط بگذارانید داشته‌هایم را به شما عرضه کنم. گفتم عرضه کن ای دختر. گفت بیا نزدیک. رفتم نزدیک. به آرامی، طوری که انگار نمیخواست باد صدای‌اش را به جایی برساند گفت: ببین چند مدل تخمه دارم. از این شورها هم هست. دو مدل پف‌فیل هم دارم. البته گفت چس‌فیل ولی خب درست نیست یک نفر همینجوری بی‌آید در وبلاگ‌اش بنویسد چس. خیلی زشت است. برای همین خود سانسوری کردم که خدای نکرده به ساحت مقدس شما مقدس‌ترین خوانندگان جهان بَری خورده نشود. آری. بازگردیم به اصل مطلب. اصل مطلب دختره است. جوون. دوستانم به وی گفتند که برو ای دختر. برو که نه تو فروشنده‌ای و نه ما مشتری. فعل هستیم را هم به قرینه‌ی معنوی حذف کردند. چون درصد ادبیات کنکورشان بالا بود. هشتاد نود این‌ها. و آن دختر رفت. رفت که داشته‌هایش را به دیگری ارائه کند. و من همینطور که او میرفت داشته‌هایش را به دیگری ارائه کند حس کردم که ناراحت شده است و به غرور کوچولو موچولوی‌اش لطمه وارد شده است. خیلی کوشمولو بود چون. تقریباً یک سال‌اش بود. دو سه سال حالا. حداکثر پنج شش سال‌اش بود. بیشتر نح! همینطور که اون داشت میرفت که خودش را به دیگری ارائه کند من هم داشتم از آن فاز خوش آوازخوانی لب دریا درمی‌آوردم و به فاز بد ناراحت کردن فروشندگان کوچولو بعد از آوازخوانی لب دریا وارد میکردم. و آن دختر هی داشت میرفت و من هی داشتم فکر میکردم که الآن اگر هیچ کاری نکنم تا چند روز انقدر آن صحنه‌ی ناراحت کننده‌ی تخمی پیش روی‌ام می‌آید که دهان مهانم را سرویس مرویس کند. چون خودم انقدر در فکرم و در مغزم مشغله‌های سنگین و گوناگون درباره‌ی مسائل مختلف جهان و خاورمیانه دارم -چون خاورمیانه از جهان جداست. جهان یک چیز است و خاورمیانه یک چیز دیگری است که به هم ربطی ندارند- که میدانستم دیگر وقت ندارم یک بحران دیگر را هم در ذهن‌ام حلاجی کنم و باهایش کنار بیایم. پس تصمیم گرفتم یک کاری کنم که قائله به خوبی و خوشی و زیبایی و دوست‌داشتنی‌ای تمام بشود برود پی کارش لعنتی.

پس داد زدم که ای دخترک زیباروی! آهای دخترک زیباروی! تمام دخترانی که در آن ساحل و پارک کنارش [که ما روی ماشین‌امان کارانده بودیم.] بودند به سمت من برگشتند. یکی‌اشان که دست بر قضا به از شما نباشد بسیار هم زیبا و جنسی بود گفت من را میگویی ای شاهزاده‌ای که اسب سپیدت در پارکی که در ماشین‌ات رشد داده‌ای دارد می‌چراید؟ راست‌اش میخواستم بگویم آری تازه اسبم میتواند از درختان پارک بالا برود و روی‌اشان یادگاری بنویسد، بیا برویم نشان‌ات بدهم. یعنی خب گور پدر آن دختر دست فروشه که ناراحت شد. اصل جنس آن یکی بود. ولی با یاری خداوند و چهارده معصوم این فرند ریکوئست شیطان رجیم را هم ریجکت کردم و گفتم نه بابا کی با تو بود. و یک بار دیگر فریاد زدم آهای دختر دریا! و این دفعه دخترک دستفروش برگشت به سمت من. گفتم بیا ببینم چه داری در آن سبد؟ سپس افزودم: آن پف‌فیل ها چنداند؟ گفت هزار تومان. من هم پنج هزار تومان دادم دست‌آش و گفتم بقیه‌اش مال خودت باشد. برو بقیه‌ی زندگی‌ات را با این پول حال می‌کن. ولی نرفت حال می‌کرد. بلکه گفت بیا تخمه بدهم. بیا. گفتم نه نه تخمه نمیخواه‌ام. گفت آری آری باید تخمه برداری. گفتم جان تو نمیخواه‌ام. آن چهار تومان را دادم برای خودت کـ×خل. سود خالص است. پاشو برو سر جدت حال و حوصله ندارم. ولی او ول کن معامله نبود. آخر سر چهارتا بسته تخمه برداشت و پرت کرد به سمت‌ام و فرار کرد. انگار میخواستم تجاوزی چیزی بکنم به او. یا به آن‌جای‌اش دست بزنم. قشنگ فرار کرد. دیوانه.

بعد از آن پشیمان و نادم و خایب و سرگشته و حیران و داغان به سمت آن یکی دختره که ندای‌ام را پاسخ داده بود برگشتم. گفتم ثواب که نشد بکنیم لااقل آن یکی را بکنیم. ولی او هم رفته بود. رفته بود سرنوشت‌اش را پیش شاهزاده‌ی دیگری بجورد. ما هم که تخمه خور نبودیم هیچ‌کدام. یعنی تخمه‌خور بودند همه‌ی دوستان‌ام ولی آن شب تیریپ روشنفکری برداشته بودند و میگفتند تخمه چی است دیگر. فقط قهوه و موخیتو و کافئین و آب‌هویج‌بستنی. برای همین هم تخمه‌ها را گذاشتیم همان‌جا لب ساحل تا یک پرنده‌ای معتادی گربه‌ای چیزی بیاید بخورد حال کند. 

در آخر .. نمیدانم واقعاً چرا در این متن از کلمه‌ی حلاجی استفاده کردم. خیلی عجیب است. اصلاً به فرم این نوشته نمی‌آید این کلمه. ولی حال ندارم بروم پیدای‌اش کنم و عوض‌اش کنم. اصلا مگر حلاج اسم یک خواننده نیست؟ 

۴ ۱
۱۳ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

این مطلب با برچسب‌های, جفنگیات, ساحل در تاریخ يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ب.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
  • اقای روانی

    ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۷ وب سایت

    پناه بر خدا :دی

  • سُر. واو. شین

    ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۸

    اینجوری هم داریم بهرحال :D 

  • Miss Avilet

    ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۰ وب سایت

    کاپ بهترین بخش متن هم تعلق میگیره به اون خط که میگه: «یک بار دیگر هم در زندگی‌تان آن عادت بد که گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نح ... چیز ...»

    فقطم همین. «بیشتر نح»
    پ.ن: منتظر اون دوست عزیز هم که مشتاقانه منتظر چنین نوشته‌ای بود، میمانیم.
    پ.ن بعدی: این که من تموم داستان فک میکردم تخمه و فلان‌فیل اینا استعاره از یچیزای دیگه‌ان، اشتباه بزرگی که نبود؟

  • سُر. واو. شین

    ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۹

    اشتباه بزرگی بود :)) هیچ استعاره‌ای در این زمینه نداشتیم.

  • منا مهدیزاده

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۱ وب سایت

    یسسسسسسسسسسسسسسسسسس
    فاینالی!!! :)))
    سروش ایز بک! :))))
    یعنی حتا این دوشیزه آویلت هم فهمید که من هی منتظر بودم :)))))
    مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
    یااااااااااااااااااااای!!!
    /:دی\
    البته کیفیتش یکم پایین اومده نسبت به قبل... ولی همچنان عـــــالیه!
    مرسی بازم :))))

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۶

    :)))))


    کیفیت که آره افت کرده بالاخره این همه مدت ننوشتم اینجور :))

    خواهش میشه :-"

  • miss x !

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۴۹ وب سایت

    این متنِ خیلی به من چسبید !

    شاید واسه اینکه الان خودم تو هپروتم :)))))) !!

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۴۵

    خودمم تو هپروت که باشم اینجوری مینویسم معمولاً :))

  • خانم والیوم

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۶:۲۲ وب سایت

    :||||||||


    بی تربیت:|

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۴۴

    ببخش شما حالا :)) 


    قدیمای این وبلاگ اکثرا این فرمی بود :))

  • آیدین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۱

    جدیدا یه متن هایی میذاری آخرش که تموم میشه آدم اینجوری میشه . 


    اوکی سو . . . ام . . چی شد . . . یعنی اعتیاد پیدا کرده یا چی ؟ :| 

    هرچند متن سبک و خوبی بود ولی من هنوز لازم نمیبینم دیگه اینقدر از مال چاووشی بالا پایین بری :| یه سری توضیحات اضافه , که البته توضیحات اضافه نبود جزء سبک نوشته بود تقریبا , اضافه بود دیگه خیلی باید اصلاح میکردی یکم دیگه اینقدر لوس هم خوب نیس برا 4 تا پسری که ریش و سیبیل دارن :| 

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۰

    فقط جدیداً از اینا میذارم؟ ینی قدیما تهش راضی میشدی؟ خدارو شکر امیدوار شدم باز :)))


    توضیحات اضافه هم تو مسابقات داستان نویسی گیر میدن اصولاً بهش. اینجاها معنی نمیده :-" 

    و اینکه آره واقعاً لوسه :|

  • خانم والیوم

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۸ وب سایت

    شوخی کردم کایتوی عزیز نه وایسا برم بالا ببینم اسم مبارک چی بودD: ها سروش:)

     
    بعضی وقتا ادم لازم داره قسمت بی تربیت وجودش رو هم راضی نگه داره:) 
    بی تربیت نویس خوبی هستی افرین:)

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۲

    دم شما گرم :D 

  • mahi siah

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۸ وب سایت

    نمیدونم.. بخندم ایرادی نداره؟
    :)))
    در واقع جر خوردم از خنده
    چرا انقد دیر کشف کردم من این وبلاگو؟:|

    دمت گرم
    خیلی وقت بود اینجور از خوندن وبلاگی لذت نبرده بودم:)

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۱

    بخند راحت باش :)))


    این مدل نوشته‌هامو از تگ #جفنگیات زیر پست‌هاشون میتونی پیدا کنی :))

    فدای شما :D 

  • کوثر بانو

    ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۲ وب سایت

    این افت کیفیت کرده بود نسبت به قبلی ها؟

    من این نوشته رو خیلی دوست داشتم
    به قول اون دوست بالایی 
    چرا من اینجا رو دیر کشف کردم؟

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۹

    با خوندن نوشته‌های قبلی این فرمی میتونی به نظر جامع‌تری در این زمینه دست‌بیابی :D 


    خجالت میدین :))

  • فاطمه

    ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۷ وب سایت

    شخصیتِ جفنگ نویسِ درونت بشدت خوب مینویسه :))

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۳

    نظر لطف شماس :D 

  • sina S.M

    ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۴۱ وب سایت

    من از همین الان تحریم دادن نظر توی وبت رو اعلام کردم ! چون به نظرم پست های من خیلی بهتر از مال توعه ولی واسه تو اگر زیر 10 تا نظر بیاد اونوقت دچار مالیخولیا میشی و من باید امیدوارم باشم تو سوار بر اسب یادگاری نویست بیای به وبلاگ من و روی در و دیوار وبم یادگاری بنویسی و منم دلم خوش باشه به اون پف مثقال خواننده ی وبلاگت که با دیدن نظرات من روی لینک وبم کلیک کنن و یه سگ دور بزنن تو وبم و برن !! دیگه ازین وضع خسته شدم هم خسته و هم وامونده ( حذف فعل به قرینه ی لفظی ... ! در ضمن من بعنوان یه کنکوری میگم ادبیات 80 به دونستن این خزعبلات نیست بلکه باید بلد باشی رنگ ش.ورت مولوی رو در حالی که داشته رقص سماع میکرده حدس بزنی و بدونی که تخمه و پف فیل استعاره از چه چیز خاکبرسری میتونه باشه و اینکه به نظر من 85 درصد ادبیات فارسی استعاراتی از پ. هستند ... مثال : در کدام گزینه چشم معشوق ، کمر باریک معشوق ، لب لعل شکر بار معشوق و در کدام یک گیسوان عاشق کُش دیده میشود ؟! کلن اون زمان وسط خاک و خل خدا میدونه این اطلاعات رو از کجا در می آوردن شاعران اخلاق مدار وطن !

    (فکر کنم لحنت مسری بوده باشه ! ولی در مورد تحریم کاملن جدی بوداهه :|)

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۶

    اینکه بهتر از من مینویسی که شکی نیست عزیزم من خودم اعتراف میکنم به این قضیه :)) ولی تو کامنتای وبتو جواب بده من خودم میام بیست تا نظر میذارم زیر هرکدوم پستات :)) خداشاهده هنوز پست مصدق همچنان ادامه دارد توی بوک‌مارکم هست و میام هر روز سر میزنم ببینم جوابی چیزی دادی به کامنت آخرم یا نه :)) 


    در زمینه‌ی ادبیات کنکور هم موافقم باهات کاملاً. حرفی نیس توش. جز اینکه زمان شاعران قدیمی ما هرقدرم تو خاک و خل بودن ولی می‌خونه دم خونشون بوده قشنگ شرایط واسه کسب این اطلاعات فراهم بوده واسشون :))

    ولی جدی تحریم نکن حالا بیا با مذاکره این مشکلو حل کنیم. دنیای فردا دنیای گفتمان است نه تحریم! :))

  • ! RaDio AcTiVe !

    ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۳۸ وب سایت

    :)))))))
    اینا رو از کجات در میاری دقیقا ؟ ((((((:
    اون تیکه ی دخترک تخمه فروش ، منو یاد اون دخترک تن فروش ( تـــُـن ماهی فروش دراصل :دی ) انداخت (((((((:

    زنده باد خلاصه -_-

  • سُر. واو. شین

    ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۰۰

    در میان دگ :))) 

    نه بابا اشتباه فک نکنین. یه دختر بچه کوچولوی دستفروش بود تخمه اینا میفروخت :)))

  • ...

    ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۴

    αfαяιи =)) <3

  • سُر. واو. شین

    ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۵

    به چه مناسبت؟ :))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">