به‌ هر‌ حال

همه در بندیم

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ

همه ی آدما به آرامش و راحتی نیاز دارن, یعنی نیاز دارن گاهی وقتا هم که شده با همه ی وجود احساس کنن به هیچ جا بسته نیستن و آزاد و راحتن. همه هم اینو میدونن. یعنی همه ی ما میدونیم که باید این لحظات "به هیچ جا وصل نبودن" -که به شکل بی رحمانه ای نایاب هستن- رو بو بکشیم و همیشه دنبالشون باشیم. ولی اتفاقی که میفته اینه که با اینکه همه دنبالشون هستیم و اتفاقاً پیدا کردنشون اونقدرا هم سخت نیست, در واقع کاری که میکنیم بجز دور شدن و دور شدن از اونا نیست. یعنی در عین حال که دنبال این آرامش تو زندگیمون هستیم ناخودآگاه از اون دور میشیم. و همیشه هم همه جا -حتی تو آینه!_ آدمایی رو میبینیم که مینالن از کمبود اون لحظاتِ آرامش توی زندگیشون.

شاید بهترین مثالی که میشه واسش زد الاغی باشه که یه تیکه چوب به بالای سرش وصله و به نوک چوب یه هویج. و لازم نیست بگم که الاغ هرقدر هم بدوه به اون نمیرسه. ما الاغیم! آسایشی که دنبالشیم اون هویجه, هر منظره ی دیگه ای بجز هویج هم کارها و درگیری های روزمره هستن, و اون تیکه چوب ... !

یه عده در کل شل میکنن و به جای هویج به منظره چشم میدوزن,که کارشون قابل تقدیر و البته ابلهانه ست! ولی دیگرانی که به امید رسیدن به هویج به دویدن ادامه میدن با اینکه به اون نمیرسن ولی لااقل امید دارن به رسیدن به آرامش, که البته بجز خستگی چیزی دست گیرشون نمیشه.

حالا بحث ما این نیست. همه ی اینا رو گفتم تا برسم به اون تیکه چوبه که هویج از نوکش آویزونه. چیزی که معمولاً هیچ کدوم از ما به اون توجه نمیکنیم. یعنی عاملی که باعث میشه ما به هویجمون نرسیم! عاشقا بهش میگن دل, مذهبیا میگن نفس ... من ترجیح میدم مغز صداش کنم. همه ی سختی هایی که به خاطر نرسیدن به آرامش متحمل میشیم رو مغزمون باعث میشه. مغز ساخته شده تا نظم و ترتیب ها رو هماهنگ کنه, و اون آسایش مد نظر ما -یعنی آرامشی که با تمام وجود احساس بشه- همیشه از نظم و ترتیب گریزونه. (ممکنه فک کنین دارم چرت و پرت میگم ولی کسایی که یه بارم شده از ندای مغزشون سرپیچی کردن اگه احساس بعدش رو به یاد بیارن میفهمن چی میگم, منظورم اون حس آزادی و سبکیه) این یعنی تناقض درونی و طبعاً اگه خودمون یجوری دست به کار نشیم مغز برنده ی میدونه و به آرامشمون نمیرسیم و وضعی که الآن دچارش هستیم رخ میده. افسردگی و بی تابی و ...

نمونه ی حرفم رو دیدید! , طرف عضو یه میکروبلاگ میشه تا با خالی کردن افکارش به آرامش برسه ولی به مرور تحت تاثیر جو قرار میگیره و بجای نوشتن از ته دل, به نوشته های قاعده مند و قرق شده و حد و مرز داری رو میاره که با اسمایلی و کارکترای جذاب تزئین شدن, فقط برای اینکه بیشتر مورد توجه قرار بگیره و لایک بیشتری بخوره!

طرف صبح زود با یه احساس خوب بیدار میشه و تصمیم میگیره برای صبحونه نون تازه بگیره, با خودش میگه اگه با دمپایی و تیشرت خونه برم تا سر کوچه مردم چی میگن؟ و یه لباس رسمی میپوشه و بازم درگیر قاعده مندی مغز میشه.

توی هوای بارونی به سرش میزنه بره بیرون قدم بزنه, ولی با خودش میگه ول کن بابا این مسخره بازیا مال تو فیلماست! میرم سرما میخورم. و بازم خودشو حبس میکنه توی خونه و نظم و ترتیبش.

دقت کنیم میبینیم همه ی اینا بندها و غل و زنجیر هایی هستن که مغزمون از قواعد و قوانین مختلف ساخته و تحمیل کرده به ما. نمیگم اصول و قواعد مهم نیستن و باید کنار گذاشته بشن. اتفاقاً نود و هشت و دو دهم درصد زندگی ما رو اونا تشکیل میدن. ولی اگه اون آسایش عمیق رو میخوایم باید گاهی از اون غل و زنجیر در بیایم و از قواعد خشک فاصله بگیریم.

در نهایت اینکه توی متن از "ما" و "خودمون" در مقابل "مغز" استفاده کردم. ولی واقعیت اینه که ما مغزمون هستیم! یعنی این دو جزء یکی هستن و دو قطب مخالف نیستن که از هم جداشون کنیم. بنابراین نتیجه میگیریم که ...

ولش کن, تا اینجا رو من اومدم, نتیجه ش با خودتون ! ...

۲ ۰
۳ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

  • رکسانا سین

    ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۱۶ وب سایت

    :)

  • محسن عروجی

    ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۷ وب سایت

    سایت خیلی خوبی دارید امدوار که به سایت ما یک دید یک نظر بدید متشکرم

  • سُر. واو. شین

    ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۹

    ممنون,

    متن کامنتتون رو از انگلیسی به فارسی ترجمه کردین؟, غلط نگارشی زیاد داره!

    سایت خوبی دارین D;

  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۶ وب سایت

    یه ذره ناامید کننده بود مثال الاغ و هویج! آرامش همیشه هم انقد دست نیافتنی نیس! دست کم من سعی میکنم این جوری نگاه کنم به قضیه. (شایدم این فکرا همه ش چرته و من همون الاغی ام که دنبال هویج میدوم!)
    «نمونه ی حرفم رو دیدید! , طرف عضو یه میکروبلاگ میشه تا با خالی کردن افکارش به آرامش برسه ولی به مرور تحت تاثیر جو قرار میگیره و بجای نوشتن از ته دل, به نوشته های قاعده مند و قرق شده و حد و مرز داری رو میاره که با اسمایلی و کارکترای جذاب تزئین شدن, فقط برای اینکه بیشتر مورد توجه قرار بگیره و لایک بیشتری بخوره!» بدبختانه با این بند و چند بند بعدش دقیقا مطابق بدبختیای منه :| (غرق*!)
    + به 98.2 چرا انقد علاقه داری؟!
    ++ در کمال تعجب این دفه لازم نیس از احترامی که برای خوانندگان وبلاگت قائلی تشکر کنم! :دی
    +++ کلا یه جورایی حرف دل من (و احتمالا بقیه!) بود!

  • سُر. واو. شین

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۹

    قطعا دست نیافتنی نیست. ولی با غل و زنجیرایی که واسه خودمون ساختیم دست نیافتنیش کردیم به ظاهر!

    نه "قُرُق" یعنی محصور شده و زندانی شده. با غرق فرق داره :D

    + مشخص نیست؟
    ++ :))
    +++ هوم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">