به‌ هر‌ حال

گربه, رانندگی و یک داستان آموزنده ی دیگر

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

روزی روزگاری در قلمروی پادشاهی خیلی خیلی دور زن و مردی جوان -که البته زن و شوهر بودند- در یک خانه با هم زندگی میکردند. به خوبی و خوشی. آنها در خانه یک گربه داشتند که خیلی گربه ی پوفیوز و تخسی بود و هی مرده را اذیت میکرد. آن مرد چندین بار آن گربه هه را برده بود با ماشین انداخته بود یک جاهای دور افتاده ای ولی وقتی به خانه برگشته بود دیده بود که گربه هه از او زودتر به خانه رسیده است. و خیلی تعجب کرده بود از این عظمت و شگفتی آفرینش خداوند. و بنابراین مسلمان شده بود. آن مرد اواخر اش دیگر شل کرده بود و فقط برای چک کردن سرعت رانندگی اش گربه را به خارج از شهر میبرد و سعی میکردم زودتر از او به خانه برسد. یک روز وقتی برای بار شصت و سوم گربه را به خارج از شهر برده و گم و گور کرده بود و با بیشترین سرعت در اتوبان به سوی خانه حرکت میکرد یک هو اگر گفتید چه دید؟ گربه هه را دید که داشت با سرعت کنار اتوبان به سمت خانه میدوید؟ نه نه مثل همیشه اشتباه فکر کرده اید. یک هو دید که پلیس دارد به او علامت میدهد که نگه دار. چرا که با سرعت زیاد رفته ای و باید پول اش را از فولان جایت بکشیم بیران. بنابراین نگه داشت تا آنها پول را از ... نه نه! نگه داشت تا به پلیس رشوه بدهد تا ول اش کنند برود خانه. چون او کسی نبود که زیر بار جریمه برود. حتی در مدرسه هم حاضر بود برای بچه زرنگ های کلاسشان بخورد تا آنها به او تقلب برسانند ولی زیر بار جریمه ی معلم نرود. در همان حالی که داشت مبلغ رشوه را میشمرد و تحویل میداد داشت به این فکر میکرد که چطور میشود آخر؟ مگر میشود یک گربه انقدر سریع برود خانه این همه مسیر را؟ برای همین شک کرد به یک سری مسائل که بهتان نمیگویم. البته فعلا نمیگویم. در آخر داستان میگویم. برای همین تصمیم گرفت یک چیزهایی که بهشان شک کرده بود را امتحان کند.

بنابراین دفعه ی بعد که برای بار شصت و چهارم گربه را به خارج از شهر برد در ماشین را قفل کرد و گربه را توی ماشین نگه داشت و زنگ زد به خانه ی شان. همسر اش گوشی را برداشت. به او گفت که ای همسرم من گم شده ام گوشی را بده به آن گربه ی مادرسگ تا راه بازگشت را بگوید بهم. زنه هم گوشی را به گربه هه داد و راه بازگشت را به او گفت. مرد تعجب کرد که چطور میشود گربه هه هم توی ماشین باشد و هم توی خانه به او آدرس بدهد. برای همین سریع به همراه گربه به خانه رفت و دید که بعله یک گربه ی دیگری در خانه است. گربه ی قبلی را به زن اش نشان داد و گفت برای این چیزها توضیحی داری؟ و زنه گفت که آری آری توضیحی دارم. گریه هم میکرد در همین حال. چون زن ها خیلی خوب بلدند گریه کنند. مخصوصا وقتی در گندی که خودشان بالا آورده اند می افتند و دست و پا میزنند میتوانند آنچنان به خوبی ننه من غریبم بازی در بیاورند که دل عزرائیل هم به رحم بیاید. برای همین میگویند به اشک تمساح دوست دخترتان توجه نکنید همه ش کشک است آقا. میخواهد درتان بمالد. بگذریم. زنه هی گریه میکرد و میگفت بخدا دستان من خودشان هر دفعه که میرفتی گربه را می انداختی بیران میرفتند سریع یک گربه ی دیگه از دوستشان میخریدند. من بی گناهم :((((((((( ولی مرده بیدی نبود که با این داستان ها خر بشود. برای همین زن اش را گرفت زیر باد کتک. بعد اش رفت از دوست خودش که یک مغازه ی گربه ی نر فروشی داشت -یعنی مغازه ای که در آن فقط گربه های نری که در طول عمر با هیچ گربه ی ماده ای نخوابیده اند و طبیعتاً خیلی حشـ×ری هستند میفروشند- بیست و هفت تا گربه ی نری که در طول عمر با هیچ گربه ی ماده ای نخوابیده اند و طبیعتاً خیلی حشـ×ری هستند خرید و آنها را با دوست دختر اش که من دروغکی به شما گفتم زن اش است انداخت درانِ یک اتاق و در و پنجره های اتاق را هم قفل کرد و به دوست دختر اش که من دروغکی به شما گفتم زن اش است گفت که حالا انقدر با این گربه ها که به من ترجیحشان دادی زندگی کن تا دهانت سرویس شود بی لیاقتِ بز.

چند روزی به همین منوال گذشت و مرد دید که دوست دختر اش خیلی با گربه ها خوش است و هر روز و هر ساعت و هر لحظه صدای خنده و شادی اشان از آن اتاق می آید. رفت در را باز کرد و دید دور هم نشسته اند و جرئت حقیقت بازی میکنند و خاطره تعریف میکنند و کلی خوش میگذرانند. بعد یکی از گربه ها به او گفت برو بیست و نه تا چای بیاور بشین اینجا بخوریم دور همی. مرده رفت چای بیاورد و در راه اتاق به آشپزخانه و آشپزخانه به اتاق به این فکر میکرد که چقدر بدبخت است که دوست دختر اش گربه ها را به او ترجیح داده است. و چقدر تنها و درمانده است. برای همین فقط بیست و هشت چای به اتاق برد. بعد لباس اش را پوشید و از خانه بیران رفت. به اولین مغازه رفت و یک پاکت از آن سیگار سیاه باکلاس ها خرید. او فراموش کرده بود که مسلمان شده و مسلمان ها سیگار نمیکشند. و در حالی که در تاریکی شب قدم میزد سیگار کشید و دور شد.

۲ ۰
۱۶ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

این مطلب با برچسب‌های, جفنگیات, داستان در تاریخ سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
  • مصطفی

    ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۶

    وای :)) جرئت حقیقت :))

  • (: vuvik

    ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۰ وب سایت

    متنبه شدم اصن خیلی! مسیر زندگیمو تغییر دادی با این پستت! چه جوری تشکر کنم ازت؟!
    + جمله بالائیه هم که خیلی خوبه دیگه! واقعا.

  • سُر. واو. شین

    ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۵

    همین که تاثیر حرفامو میبینم خودش از هزار تا تشکر بهتره :-"

    کدوم جمله بالاییه؟ تو هدر؟

  • آیدین

    ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۹

    هرجی جلوتر میری داره از بار معنایی نوشته ها کم به بار شِر نویسی اضافه میشه :| یا اینکه انقدر بار معنایی سنگین بود من نتونستم درکش کنم :| البته بعیده مورد دوم :| 

  • سُر. واو. شین

    ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۷

    اتفاقا این یه پستم انقدر بار معناییش زیاد ولی مستتر بود که هیچکی بجز خودم درکش نمیکنه قطعا :))

  • رکسانا سین

    ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۶ وب سایت

    :))))))))))

    یعنی من نابود شدم با این داستانت
    ینی له له
    تو دیشب کجا رفتی یهو؟:|
    اسمتو تو وبلاگم سیو میکنم مونارک کپک زده با رزوس
    انتخاب خودت :|

  • سُر. واو. شین

    ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۷

    بودم که :-؟

    از زندگی بلاکت میکنم :)))))

  • رکسانا سین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۲ وب سایت

    دلت میاد منو ز زندگیت بلاک کنی؟ این بود آرمانامون؟:( 

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۲۱

    میگم کلا تو خوندن ضمایر مشکل داری نه؟ :))

    گفتم از "زندگی" بلاکت میکنم نه از "زندگیم" :)) . یعنی کلا بساط زندگیتو از این دنیا بر میچینم بری اونور قاطی شهدا :| :D

  • ترنج

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۲۸ وب سایت

    عالی بود :))


    گربه :)))

  • کمند سلیمانی

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۰ وب سایت

    اجازه بده استاد صدات کنم =))))
    استاد شما با این پست کلاً متحولم نمودی!! :)))))
    با این پست تنفرم نسبت به گربه ها چندین برابر شد و به من یادآوری نمودی که مسلمان ها به "هیچ" وجه سیگار نمی کشند! کی مسلمان ها؟ سیگار؟ عمــــــــــراً!!!
    تازه به من آموختی که مردها گاهی چقدر می تونن بیکار باشن :))
    64 بار این کارو تکرار کرده :)))
    انسان ها که هیچی خدا هم به عقل این هم به دوس دخترش شک کرده فک کنم :))))
    در آخر:  :دی

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۸

    :تواضح و فروتنی :))

    حالا راضی نیستم از گربه های گوگولی مگولی بدت بیاد ولی مسلمان ها که خب سیگار نمیکشن مگه شک داری؟ :-"

    البته باز هم تکرار میکنم که داستان تا حدودی نمادینه :-"

  • (: vuvik

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۴ وب سایت

    آری! همون یه جمله ی درست حسابی پیدا میشه دیگه اینجا! :دی

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۲

    قابل شما رو هم نداره :D

  • رکسانا سین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۸ وب سایت

    قاتل، آدم کش، زندگی برچین، مونارک کپک زده، خر، رزوس، مونارک کپک زده، 😭😭😭😭

  • سُر. واو. شین

    ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۲

    یه خلاقیتی نشون بده بابا این همه اسم چرت و پرت هست تو این کتاب :)) :-"

  • سروناز

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۶


    آخُ اوخ و اوخُ آخ از دستِ این گُرَب (گربه ها) !
    در این باب و بر اساس مکاشفات و مطالعات و مکاتباتِ اخیرِ این حقیر و طبق آخرین اخبارِ طلاق و شکست هایِ عُـــــقی (شینَش بنابر صلاح دید خودم و بعضی ها محذوف گردید)علت همه یِ این مصائب از گورِ همین گُرَب است و بطور کلی همیشه پای یک گربه در میان است!! 
    و این شخصیت مردِ داستان شما نیز در میان همین بخت برگشتگانِ خاک بر هیپوتالاموس است که جایِ بسی تاسف و سوگواری دارد . 


    باشد که رستگار شویم .

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۶

    خدا نسل اینجور گرابیب (گربه ها) رو ورداره از رو زمین :-"

  • فخرالملوک تاجدینیه نورى زاده ى سلطانى

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۵۲

    27 تا گربه ى دوس دختر ندیده ى حش×رى با دخدره انداخته اون تو :-"

    بعد شده 28 تا گربه با دخدره :/

    آ آ آ :سوت

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۵

    :)))

  • رکسانا سین

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۳ وب سایت

    برگ متحرک، استرپتوکپکوس نومونیای بدون کپسول، ساکارومایسز سرویزیه، مریکیپوس، فسیل زنده، موزاییک وبلاگ، آدنو ویروس بدون پوشش، حجابتو رعایت کن، پوشش باید پوشش اسلامی باشد، اصن با من حرف نزن دیگه 😝 هر صفتی هم از من تو ذهنت میاد الان خودتیییی

  • سُر. واو. شین

    ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۵

    تو دختر خوب و گلی هستی. چقد تو ماهی :-"

  • سینا وَ

    ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۹ وب سایت

    سلام


    ببخشید یه سوال دیگه دارم ؟

    می تونم بپرسم لوگو وبلاگ رو چه جوری گذاشتین ؟


    اینم عکس لوگوت که اگه منظورمو متوجه نشدی !

    ممنون میشم جواب بدین !

    مرسی !

  • سُر. واو. شین

    ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۴

    اینم تو وبت میگم.

  • سینا وَ

    ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۳ وب سایت

    دستت.ن درد نکنه درست شد مرسی !!!!

  • سُر. واو. شین

    ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۱

    مبارکه !

  • ALI REZA

    ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۶ وب سایت

    میلاد امام رضا ع بر شما مبارک

  • سُر. واو. شین

    ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۵۴

    منم میلاد امام رضا رو به ایشون تبریک میگم. 

  • sina S.M

    ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۲ وب سایت

    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    **** **** **** ** ** ****** ** ******* ***** *** 
    * ******* **** ***** *** *** *** ** ** *** ****** * ** **** ** ** ****** **** ** ***** ***** ***** *** * **** ***** ** ** ****** ** ** ****** **** ** ****** ***** ****** ***** *** *

    با این حال بگذریم :دی 
    راستی یه جوری مینویسی که کسی نفهمه تو واقعن بی اطلاعی یا داری خودتو به بی اطلاعی میزنی ... مثل نامجو که هرزگاهی صدای خر در میاره ، در حالی که فکر میکنی جزئی از آهنگ اصلیه ولی خودش میگه هر جا صداش به اون میزان اصلی نبود با این صداهای الکی جمع و جورش میکنه :دی  ( در کل انگار یه وجه اشتراکی بین سروش و نامجو وجود داره )

    و در آخر اینکه مسلمون ها هم سیگار میکشن . مگر نه اینجوری نبود که بری بقالی پفک بخری و سیگار هم تنگش ! ( حالا توی خارج میگن : پفک بخری و ویسکی هم تنگش ) :دی

    پ ن : اگر میشه پاراگراف اول رو ستاره بگیر ، دنبال دردسر نیستم ، یه بار به حضرته ی عالا گفتم بالا چشت ابروئه ، لشکر کشی کرد تو وبم :دی 

  • سُر. واو. شین

    ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۹

    نظرت قابل احترامه :-"

    باور کن کلا دوتا آهنگ از نامجو گوش دادم تاحالا :)) ولی قیاس جالبی بود :-"

    نگو این حرفو. مسلمون و سیگار؟ واه واه :-"

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">