به‌ هر‌ حال

چشمانت به آرژانتین هم گل میزنند, حقیقی که دیگر چیزی نیست

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ

سلااااام. چطورید شماها؟ خوبید؟ نیستید؟ چه خوب. یعنی چه خوب هستید چه بد خوب است. چون برای من مهم نیست. اصلا بروید بمیرید. چه اهمیتی برای من دارد؟ به خدا. خیلی خودتان را دست بالا گرفته اید. تسسسس، یه مشت چاقال!
الان من نشسته ام توی یک کافی شاپ. این دوستانم دارند زر میزنند با هم. سینا و پریسا هم رفته اند پشت آن پرده هه لب بگیرند. من هم اینور نشسته ام و هیچکدامشان به تخمم هم نیستند. هیچ چیز در دنیا به تخم من نیست. هیچ چیز بجز شما -شما خوانندگان مزخرف و نق نقو- . اگر بخواهیم یک جمع بندی کلی داشته باشیم باید بگویم هیچ چیز در دنیا به تخم من نیست، ولی شما به تخم من هستید.
من هر موقع می آیم کافی شاپ قهوه سفارش میدهم. چه در سرمای زمستان. یا وسط چله ی تابستان. یخچال فریزر ما، زیبا جادار سانیا. حتی الآن که همه آبمیوه با یخ سفارش داده اند من باز هم قهوه بی یخ سفارش داده ام. چون میخواهم کلاس بگذارم. چس کلاس. میخواهم چس کلاس بگذارم. بعضی وقت ها هم که میخواهم چس کلاس گذاشتن را به مرتبه ی اعلی برسانم حتی قهوه ام را نمیخورم. مخصوصاً وقتی دختر باهایمان باشد. میگذارم همینجوری بماند و وقتی یکی اشان پرسید چرا نمیخوری اش میگویم میل ندارم. و همه کف میکنند و لابد پیش خودشان میگویند بابا این پسره چقدر کول است. حتی یک دفعه که چس کلاس را ترکاندم همه کسانی که در کافی شاپ بودند بلند شدند و دست زدند. میگفتند هیچکس در جهان هستی مثل تو چس کلاس نمیگذارد. ایول. ماشالله. و من هم میگفتم خجالتم ندهید. من این پیشرفت را مرهون زحمات مادر و معلمانم هستم. انگار که در کنکور قبول شده باشم مثلا. یا انگار حقیقی باشم. خب دیگر فکر کنم گندش را درآوردم. بس است.

بس شد. الآن ساعت 1:30 صبح است و من خسته و کوفته و له و لورده در خانه دارم برایتان چیز میز مینویسم. میخواستم بروم بخوابم ولی گفتم خواب را همیشه میشود کرد ولی شما را نه! یعنی برای شما عزیزان دوست داشتنی نمیشود همیشه مطلب نوشت. آری آری من شما را خیلی دوست دارم. چون الآن خوابم می آید. آدم وقتی خواب اش می آید همه را دوست دارد. چون میخواهد همه دست از سرش بردارند و بگذارند بخوابد. من واقعا امیدوارم الآن که دروغکی گفتم دوستتان دارم ول ام کنید تا بروم کپه ی مرگم را بگذارم. ولی نمیگذارید که. مجبورم بیشتر دوستتان داشته باشم حالا. چه کنم دیگر.

چند شب پیش با داداشم و دوست اش رفته بودیم بیرون همینجوری. منظورم این است که برای دلیل خاصی نرفته بودیم. همینجوری رفته بودیم بیرون. دلمان خواسته بود. به کسی هم ربط ندارد. بعد یک جاده ای هست که باید از آن رد میشدیم. این جاده هه یک سوراخی وسط اش دارد. البته دقیقا وسط اش هم نه. نزدیک به دیواره ی کناری اش. بعد از یک دست انداز یک هو سمت راست جاده -که اگر از آن طرف بیایی میشود سمت چپ جاده- یک سوراخ بزرگی میبینی که خیلی بد است با ماشین بی افتی تویش. یک بار یک یارویی مواظب نبود و با ماشین افتاد تویش. راستش را بخواهید خودم بودم آن یارو. حواسم نبود و با ماشین افتادم تویش. البته انقدر نیست که ماشین بی افتد تویش و همینجوری برود پایین. فقط چرخ ماشین میرود تویش و در می آید. ولی خوار مادر سرنشینان سه الی چهار بار می آید جلوی چشمشان در همین حین. بعله یک بار حواسم نبود و تلقی افتادم تویش. ولی وقتی بر میگشتم حواسم بود و تلقی نیفتادم توی اش. از آن ور اش رفتم. ولی وقتی شب باشد و توی آن چاله آب باشد خیلی غیر قابل دیدن میشود. چون هیچ نوری هم به کف زمین نمیرسد که بازتاب کند. البته خودم ندیدم اینچنین صحنه ای را. فقط حدس میزنم که اگر در آن چاله آب باشد شب ها دیدن اش سخت تر میشود. که خب این مسئله به فیزیک پیشرفته مربوط میشود که از حوصله ی شما -شما بی سوادان. و شما کم سوادانی که آن پشت قایم شده اید. بله شما. ای بلامرده ها :))- خارج است. بعد چون این جاده در خارج از شهر و در یک جاده جنگلی است شهرداری به آن توجهی نمیکند. میگوید جنگل داری باید به آن توجه کند. ولی جنگل داری هم به آن توجه نمیکند. چون نداریم جنگل داری. نمیدانم حالا. از حوصله ی من خارج است این بحث.

ول کنید دیگر میخواهم بروم بخوابم این موقع شب. دیشب پنج ساعت خوابیدم فقط. و صبح رفتم کلاس فیزیک. فیزیک پیش. من خیلی دوست دارم به جای فیزیک چهارم بگویم فیزیک پیش. چون اسم پیش از چهارم خیلی باکلاس تر است. مثلا میگویند کلاس چندمی؟ و میگویی پیشم. آری پیش. ولی بگویی چهارم ام خیلی بد است. حال نمیدهد اصلا. فردا هم که کنکوری های تجربی کنکور دارند. و یک سال دیگر فردایش من کنکور دارم. اوه اوه. خدا رحم کند. خب دیگر جدی جدی بروم بخوابم. خواب برای شادابی و طراوت پوست خوب است. باعث میشود پوست انسان شفاف و سرزنده بماند. و صبح ها ورزش کند. من هم که همیشه خیلی به سلامت پوستم اهمیت میدهم. همیشه که میگویم یعنی از بدو تولد به پوستم اهمیت میداده ام. پدرم تعریف میکند که همان لحظه ای که متولد شدم یک کاتالوگ همراهم بود که توی اش نحوه استفاده از پوستم نوشته شده بوده است. شوخی بردار نیست که. آقا جدی جدی زدم کانال دو دیگر. وضع خراب است. چرا سر کنم؟ آس نشانم بده باور کنم. آه خدا یکی بی آید دست من را از کیبورد جدا کند همینجوری دارد چرت و پرت مینویسد برای خودش :))))))))))))))))

۰ ۰
۱۱ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

این مطلب با برچسب‌های, جفنگیات در تاریخ پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
  • سیمآ

    ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۲:۳۳

    نوشته هآت ک همیشه ی دونه بآشه ی بآر نیست بخونم و نخندم... ولی اصلا ارتبآط تیتر و با متن نفهمیدم:/

  • سُر. واو. شین

    ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۵۰

    نداره ارتباط :D

  • kimiya

    ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۸:۴۷ sahel.naderi1392@gmail.com

    عالی بود... ;-)

  • Mosi

    ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۹:۳۳

    Daus :))

  • آیدین

    ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۲۰

    آخرشو دیگه کاملا مشخصه هیچ تسلطی روی انگشتات نداشتی :| 

  • سیزده

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۴

    تو این فیلما دیدی واسه طرف قهوه میریزن یا طرف خودش میره قهوه سفارش میده نمی خوره ؟ من فقد به اینا فوش میدم . میخوای به توعم فوش بدم ؟ :دی 

  • سُر. واو. شین

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۵

    شما هرکاری میخوای بکن گردن من از مو نازک تر. استقبالم میکنم :D

  • javaneh

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۶

    Vaaay khoda joon man asheghe in shero veratam :)))))))

  • سروناز

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۶:۵۲

    سلام . 
     من نیز در تمامی فصول سال اگر گذرم به کافه ای بیوفتد فقط و فقط هات چاکلت میل مینُمایم تا ته ته شم میل مینُمایم ، حال نمیدانم این چس کلاس است یا وجود دایره ی کوچکی از منوی کافی شاپی در ذهنِ ژولیده ی من ! .... ولی حالا که دقت مینمایم و از همان ژولیده ی پیچ و واپیچ اندکی کار میکشم ، درمی یابم که بنده وختی منوی هر کافی شاپی را در دستانِ خود می نگه دارم ناخودآگاه و بدون هیچ تفکر تعقل تامل و تصورِ قبلی چشمان به سوی نوشیدنی های گرم کشیده میشود و نمیدانم از برای چه همیشه ی خدا این هات چاکلت عزیزتر از جانم در انتهای آن لیست در انتظار چشمان حریص من است :( را شکار کرده و پس از دو دور خوانده نام هات چاکلت و مطمئن شدن از حقیقت ماجرا و وصالِ زود هنگام من و آن عزیزکم ، سفارشم را اعلام می نُمایم .  
    این را نیز بگویم و تمام کنم کلامم را ، بنده اصلن ِ اصلنِ اصلن از این کافی شاپ هایی که لیست هات چاکلت جداگانه دارند خوشم نمیاید:| چه معنی دارد آخر؟! در منوی یک کافی شاپ هات چاکلت باشد ، توویِ این لیوان گنده ها هم باشد ، بعد با طعم های مختلفی چون فندقی و بادامی و ... هم باشد! آخر این انصاف است ؟! منکه در مقابله با چنین منویی جانم تا خِرتِناقم بالا می آید تا انتخابی شایسته داشته باشم که بعدش اظهار ندامت و ناسزا گوویی به خود نداشته باشم که چرا آن یکی را نخوردم . ولی همیشه ی همیشه انتخابم همان هات چاکلت ساده است و واقعن چقدر لذت بخش است آن شکلات ها و کاکائو های مایع ِ گرمِ دوست داشتنی .

  • سُر. واو. شین

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۶

    اتفاقا دیروز پریروز داشتم فک میکردم چرا از این دوستمون خبری نبوده این چن وقت :D

    آره خدایی جای نوشیدنی گرم خصوصا مشتقات شکلاتو هیچی نمیگیره. من همیشه هات چاکلت میخوردم. یجا بود خیلی خوب درست میکرد روش کف و اینا بود اصن خیلی شاخ بود. ولی اونجا جمع کرد دیگه هیچ جا مثل اون پیدا نکردم دیگه به ناچار رو آوردم به قهوه کافی شاپی مع الاسف.


  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۷ وب سایت

    کلا علاقه ی خاصی به حقیقی حس میشه تو این وبلاگ!!
    خدا رو شکر یکی جدا کرد اون دستا رو از کیبورد. وگرنه معلوم نبود الآن شاهد چه اثر هنری ای بودیم!
    + با سپاس مجدد از اوج احترامت به خوانندگان وبلاگ! (اصن فک کنم ته هر پست باید ذکر کنم این موردو!!)

  • سُر. واو. شین

    ۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۳

    آره دیگه خوشتیپه سرمایه ملیه باید علاقه داشت بهش :D
     :))
    همه ی شما شاهدین که چقد برام مهمین :-"

  • کمند سلیمانی

    ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۳ وب سایت

    +اون نظرى ک واسه پست قبلى گذاشتم درواقع ماله اىن پست بوده :))

  • سُر. واو. شین

    ۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۴

    حقیقتاً تبریک میگم :))

  • حسین شکری

    ۲۵ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۲ وب سایت

    این من و حجم شب و دستان خالی و خدا

    آسمانی تیره و اشک و سکوت و انزوا

    ناله های جانگدازو گریه و امن یجیب

    قبله و قلب و جوارح جملگی غرق دعا

    التماس دعا tarikhche.tk

    اگه مایل به لینک بودی منو بااسم (تاریخچه های خواندنی )لینک کن


  • سُر. واو. شین

    ۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۹

    ^_^

  • قایق کاغـ ـ ــ ـــذى

    ۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۵:۱۱ وب سایت

    قطع کن انگشتاتو!!!!! :))))))))
    بگیر بخواب!!! :دى

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">