به‌ هر‌ حال

حسودی که فقط به پول نیست!

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۲ ق.ظ

راستش یه متن به لحن پست قبلیا نوشته بودم رو کاغذ که اینجا بنویسم -معمولا همیشه بداهه مینوشتم ولی چند وقته شبا انقد خستم حتی یه تخم هم نمیاد به ذهنم که بنویسم. مجبورم وسط تست فیزیک [که اصولاً برای همین کار طراحی شدن] بنویسم!- ولی حال ندارم باز کتم دفتره رو.

من هیچوقت تو زندگیم حسود نبودم. یعنی کاری نکردم که رسما بشه گفت دارم به فلان چیز حسادت میکنم. البته اگرم حسادتی میکردم قطعا دلیل درست و حسابی براش داشتم چون من خیلی آدم با منطق و با حساب کتابی ام! مثلا اگه به رفیقم که میلیارد میلیارد درآمد باباشه و شام شبشون پول ماشین ماست حسودی میکردم قطعاً حق میدادم به خودم. ولی خب نمیکنم!

در کل از زندگیم راضی ام. ولی خب امکان نداره انسان باشی و یه خلاء کوچیک ته قلبت نباشه. مگر اینکه اون رفیق من باشی که میلیارد میلیارد درآمد باباشه. اونوقت میتونی اون خلاء کوچیکه رو هم نداشته باشی!

یه ویژگی ای که دارم اینه هیچوقت در طول زندگیم با هیچ چیز طبیعی ای حال نکردم. مثلا هیچوقت از طبیعت لذت نبردم. همیشه ترجیح میدادم بشینم Xbox بازی کنم تا اینکه با خانواده برم در دامان گرم طبیعت تفریح کنم. یا ترجیح میدادم تو خونه بمونم و برم نت تا اینکه برم اردوی مدرسه. حتی اون سری که مدیرمون گفته بود اردو رفتن من اجباریه بازم ترجیح دادم بمونم خونه کتاب بخونم. زنگ زده بود خونه و به مامان بابام گفته بود مجبورم کنن برم, ولی بهرحال حرف حرف منه! خیلی کم پیش اومده که با خانواده بریم آبشار یا پارک جنگلی یا هرجای دیگه ای که یه گوشه ایش به طبیعت ربط داشته باشه و من از ماشین پیاده شم! آهنگ گوش دادن تو ماشینو ترجیح میدم باز. نه اینکه الآن بخوام خودمو از شما جدا کنما, نه. ولی واقعاً درک نمیکنم چطور یه نفر ممکنه بالا رفتن از کوه به این خشنی رو به موندن تو خونه و موزیک گوش دادن ترجیح بده!

یه چیزی که همیشه ته دلم میخواستم عملی بشه و نشد -زمانش گذشت- این بود که از این ایرانی هایی باشم که چندین ساله رفتن یه کشور دیگه. آلمان مثلا. حضور اینجور آدما توی اینترنت معمولا جذاب تر از بقیه ست. انگار حرف بیشتری برای گفتن دارن. زندگی قشنگ تری نسبت به همتاهای وطنیشون دارن! عکسایی که میذارن محیط قشنگ تری نسبت به بقیه داره. یه عکس ساده از یه درخت توی پارک های خارج از ایران هم نسبت به مدل داخلیش خیلی قشنگ تره. یا لااقل قشنگ تر به نظر میاد. یا حتی متنی که یه خارج نشین نوشته داد میزنه که توی ایران نوشته نشده. میگه آقا منو با این متنای ایرانی قاطی نکن! من خیلی فرق دارم, خارُجی اَم!

اون سری که بابام میگفت واسه بحران های منطقه ی مقدس خاورمیانه شاید لازم شه جمع کنیم بریم به این قضیه پی بردم! قبلش زیاد بهش فکر نکرده بودم که جدی زندگی تو ایران قشنگ تره یا خارج از ایران. قضیه حرف بابام که منتفی شد ولی بازم تا چند روز ذهنم درگیرش بود. نه اینکه جوگیر رفتنش باشم. درگیر این بود که واقعا چه فرقی دارن! البته بجز این فرق که اینجا یه درصد کمی احتمالش هست که داعش سر بریده مونو بذاره رو سینه مون ولی اونجا همون احتمال کم هم نیست!

دوتا دوست تو آلمان دارم. هر سری عکس آپ میکنن آدم مجذوب محیطش میشه. درخت همون درخته. چمن همون چمنه. ولی زمین تا آسمون فرقشونه. هیچوقت نشده یه عکس از خیابونای نیویورک ببینم و پیش خودم -یا پیش دیگران!- نگم "چقد این خیابونای نیویورک قشنگن لامصبا!". چند تا فامیلم آمریکا داریم هر موقع زنگ میزنن و تو خیابونن صدای آژیر میاد! خیلی شیکه خب از یه شهری همیشه صدای آژیر بیاد. تو ایران همه چی آروم اتفاق میفته. -اینجا یه چیزی نوشته بودم بخش ویراستاری مغزم پاکش کرد!-

وقتی میخواستم Xbox بگیرم پول دادیم به یکی از آشناهامون آمریکا که از اونجا بگیره و بفرسته برامون. یا وقتی داداشم میخواست Iphone بگیره هم همینطور. به نظر میاد آدمای اونجا خیلی دست باز تری دارن! محیط باز تری دارن. دنیای قشنگ تری دارن. شهری که وقتی رندوم تو یکی از خیابوناش قدم میزنی احتمال روبرو شدن با یه Apple Store هست قطعاً برتری شدیدی نسبت به شهری داره که توش مغازه های دلگیر و کسل کننده با اون لامپ های 100 نارنجی نفرت انگیز تو هر خیابونیش پیدا میشن.

البته نه. به نظرم فرقی نداره. یعنی نمیدونم! من که نه اهل طبیعت رفتنم و نه خیابون گردی. همه اموراتم تو خونه میگذره و بیرون رفتنام از سر اجباره. برام چه فرقی داره تو کوچه بالای خونمون فروشگاه مواد غذایی ممتاز -که البته اسم هایپر مارکت رو به سردرش چسبونده و اگه بهش رو بدی Everything under a roof هم کنارش مینویسه- داره کاسبی میکنه یا اپ استور! چه اینجا بشینم و تو اینترنت باشم چه تو قلب آمریکا فکر نمیکنم داخل اتاقا تفاوتی داشته باشن. فقط سرعت اینترنتش فرق میکنه که اونم -فعلا- باهاش کنار میام!

۰ ۰
۷ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

  • ـــــــــ

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۲۹

    یا مثن جای چمن و درخت و اینا میشه گفت دختر همون دختره ولی هیچوقت نشده یه عکس از دخترای نیویورک ببینیم و پیش خودم -یا پیش دیگران!- نگیم "چقد این دخترای نیویورک قشنگن لامصبا!"

    :|D:



  • سُر. واو. شین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۹

    حالا بده گفتم این دفه حلاوت سخنمو با این مسائل درنیامیزم؟ :))

  • yAsamin

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۰

    آدمیزاد یکبار زندگی می کنه .. 

     

    زندگی تو این مملکت مضمحل کننده ست ..

     

    نه هوای مطلوب .. نه فرهنگ صحیح .. نه مسئولین دلسوز ..

     

    مثلا آلمان .. تکنولوژی ازش بالا میره .. هوای عالی .. همه چی رو نظم .. کشور تمیز .. مردم با فرهنگ .. همه ی این ها به کنار ..

     اشاعه کتاب خوانی از همشون مهم تره .. تو سطح شهر مابین مغازه ها پُر از کتاب فروشی ..

     

    از همه مهم تر مردمش:سوت به به اصن:دی

    سعی کن کنکور خوب بدی .. مغز اینجا بشی .. بفرستنت اونور یکم کآرات رو روال افتاد با کله برو آلمان:دی

    از اونایی هم که دوس داری زیاد داره:)):|:سوت

  • سُر. واو. شین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۰

    البته خلایق هرچه لایق! ایرانیا برن تو امکانات آلمان اونجا رو هم تبدیل میکنن به یه آشغال دونی مثل همینجا. و برعکسشم صادقه!

    آره یکی از اهداف دراز مدتمه :))

  • آیدین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۰

    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    وقتی میگی مثلا تا حالا نشده به یه آدم میلیاردر حسودی کنم ینی اصن نمیدونی حسادت در چه موردی اتفاق میوفته . پول بقیه حسرت خوردن شاملش میشه نه حسادت . 

    حسادت مثل حسادت به دوستی ِ که یه دوست دختر خوب داره . یا یه جمع دوستی داره که تو نداری مثلا . صرفا این دوست نباید میلیاردر باشه که آدم بخواد بهش حسادت کنه . البته حسادت با حسرت خیلی معانی نزدیکی بهم دارن . یعنی حسودی در قبال چیزی اتفاق میوفته که تو حسرتشو میخوری اما خیلی چیزا تو همون مرحله حسرت تموم میشن .

    طبیعت هم همینِ ِ . برای کوه نوردی من نباید اینجا مسافت زیادی رو طی کنم . اونم چی . کوهی که سر سبز پر درخت و هر دوقدم یه چشمه از دل کوه زده بیرون . طوریه که اگه بخوام هر روز میتونم برم  . ولی من هیچوقت نرفتم . اگه بابامم بگه بیا بریم نمیرم . ترجیح میدم تو خونه بمونم و به قول تو نت گردی کنم یا برم مثلا یکم برنامه نویسی یاد بگیرم . یادمه ولی همین کوه رو یبار با دوستام رفتیم . با دوستای خیلی صمیمی ,  از اون دوستا که خسته نمیشین از هم . جالبه کوه همون کوه بود . ولی کوه نوردی با دوستا با کوه نوردی تنها یا با پدر مادر فرق داره . اونقدی که تو یکیش کوه میشه واست سمبل افسردگی و وقت تلف کردن و تو یکی دیگه کوه الهه دوستی و نشاط . طبیعت زیباییش وقتی به چشم میاد که تو قادر به دیدنش بشی . وگرنه در حالت عادی هیچ جذابیتی نداره . ( اوه چه کلیشه ای ) 

    از همینجا میشه وصل شد به مطلب بعدی . دقیقا فرق خارج با اینجا هم یجورایی تناسب خاصی با جذابیت طبیعت داره . تو یه عکس معمولی میبینی که توش دسته تبر و ***** و عینک مخصوص اسکی هست . در حالت عادی این عکس یه عکس عادی به نظر میاد . ولی توجهت به ***** جلب میشه . اگه حتی ***** اون گوشه عکس باشه  و فقط یه تیکه ش معلوم باشه . ذهنت روی اون فوکوس میکنه . خارج هم همینه . تو فقط بازخورد فوکوس ذهنت روی یه درخت رو میبنی که همین باعث میشه فکر کنی این فرق داره . تو خود به خود بین این همه ایرانی عادی سعی میکنی مخاطب یه ایرانی پرمیوم باشی ( پرمیوم یعنی خارج رفته مثلا . ایرانی ای که با بقیه ایرانی ها فرق داره ) در حقیقت تنها فرقش با یقیه دیدن و حرف زدن با آدم هایی اِ که ما ندیدیم و این صرفا یک برتری نیست . همین حس رو هم آلمانی ها به یه آلمانی که چند سال ایران بوده دارن مثلا . منم همکلاسی هام خیلیاشون رفتن به جای جای این کره پهناور . شرق آسیا رفتن اروپا رفتن استرالیا و امریکا هم رفتن و دارن زندگی میکنن . هر روز هم عکساشون هست تو فیس بوک . البته این مساله حسادت نمیاره . ولی اینکه تو ببینی یکی یه جایی رفته با یه آدم هایی بوده که به نظرت بهتر میان باعث میشه فکر کنی اون الان به یه آدم خاص تبدیل شده . تو توی نیویورک هیچوقت سکوت شهر رو نمیتونی تجربه کنی و این به نظرت جذاب میاد . در حالی که از هر ده نفر شاید 8 9 نفر توی نیویورک بخواد حال شهر منو تجربه کنه . ( همیشه همینه . دقیقا دو طرف مقابل همیشه دوست دارن شرایط طرف مقابل رو داشته باشن ) 

    این سیستم نظر دهی هم انقد چیزه که لامصب نفهمیدم چی نوشتم :| 

  • سُر. واو. شین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۹

    دیگه متن فلسفی ننوشتم که بخوام حسادت رو از حسرت جدا کنم :)) منظورم از اینکه حسودیم نمیشه بهش این بود که هیچ حسی نسبت بهش ندارم. نه حسادت نه حسرت.

    خب طبیعتا من کوه نوردی و جنگل گردی با دوستای خیلی صمیمیم رو هم تجربه کردم ولی بازم بعدش به نظرم اگه میموندم تو خونه یا اگه با همون دوستام میرفتیم یجا میشستیم حرف میزدیم از وقتم استفاده بهتری میشد. این چیزی نیست که بتونی یه حکم کلی بدی براش :-؟

    واقعا نمیدونم این موردو. یعنی نمیدونم ذهنم دنبال پیدا کردن چیزای بهتر تو اون مسائل (مثلا عکسایی که از خارج از کشور هستن) میگرده یا واقعا این طوره. الانم که دقیق تر فکر میکنم بازم به نتیجه نمیرسم. یه طرف مغزم میگه واقعا اونجاها قشنگ ترن, یه طرفش میگه شاید خطای دیده!

    از نیویورک هم بیشتر محیط شهرش مد نظرم بود تا شلوغی و سر و صدا. ساختمونای بلند و محیط خیابونا یه فضایی درست کردن که هم دپرس کننده ست هم نیست. آدم خسته نمیشه از نگاه کردنشون!

    عروس بلد نیس برقصه ... :))

  • آیدین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۱

    تو تو حرف هام نیا مث من به مثال ها توجه کن :| من اگه میگم مثلا با دوستام خوش میگذره با بابام نه . منظورم اینه که همیشه دو لبه داره . ممکنِ خوش بگذره و ممکنه بد بگذره ولی چیزی که ثابتِ اون کوهه . پس اگه خوش نمیگذره تقصیر کوه نیست :| 


    الان سرم درد میکنه بعدا میام به صورت فلسفی و علمی و روانشناختی جوابتو میدم :| 


  • سُر. واو. شین

    ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۰

    واسه من تقصیر کوهه. کلا با وجودش مشکل دارم :| :D

    بیشتر از دو خط بنویسی پاکش میکنم :))

  • کمند سلیمانی

    ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۸ وب سایت

    هم موافقم هم مخالف! من کاملاً ترجیح می دم با خاندان برم دریا یا یه جایی خارج از خونه کهخوش بگذره اما...
    اما فقط با خونواده خودمون که نمی شه!مثلاً با خاله ای عمویی دایی که فرزندانی همسن من هم داشته باشن! :دی
    البته اینم باید بگم این هندزفریِ جایگاه ویژه ای داره ها! ینی هرجا برم باید باهام باشه!!!!
    اینی که گفتی عکسایی که اونور گرفته می شه قشنگ تر از اینوره اینم باهاش کاملاً موافقم! نمی دونم احساس می کنم رنگا اونجا بیشتر به چشم میان همه چی تمیز و سر جاشه همه چی خوشگله! شاید بخاطر اینه که گند زدن به طبیعت اینجا! و 100 البته به خیابوناش!
    [ یکی دیگه از دلایلشم اینه که اینجا میرن پیکنیک و مسافرت دیگه همه با پیژامه و شلوار کردی و لباسای راحتی عکس میگیرن اما کشورای دیگه میرن مسافرت لباسای درس حسابی می پوشن :دی]
    البته این نظر من بودا!! :دی

  • سُر. واو. شین

    ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۱

    در زمینه گردش و اینا تفاوق نداریم پس :D

    آره دقیقا. همه چیز تمیز و مرتب و سر جاشه اونجا. ولی خب نمیدونم دلیلش اینی که گفتی هست یا نه. مشکل همینه.

  • (: vuvik

    ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۴ وب سایت

    خب قبل از هر چیز باید، با احترام به سلیقه های شخصیت، بگم که خیلی انسان بی ذوقی هستی! :| :دی چه وضشه خب؟! طبیعت به این خوبی، قشنگی! البته بازم تکرار میکنم: با احترام به سلیقه های شخصیت! :دی
    «شهری که وقتی رندوم تو یکی از خیابوناش قدم میزنی احتمال روبرو شدن با یه Apple Store هست قطعاً برتری شدیدی نسبت به شهری داره که توش مغازه های دلگیر و کسل کننده با اون لامپ های 100 نارنجی نفرت انگیز تو هر خیابونیش پیدا میشن.»
    منم موافقم با اینایی که میگی! ولی وقتی که اهل هیچ کدوم از این شهرا نباشم! وقتی از دور نگاه کنم به قضیه! ولی وقتی که اهل یکیشون باشم و توی اون شهر همه هم زبونم باشن و با همه شون از جهاتی احساس اشتراک و همزادپنداری کنم، شرایط فرق میکنه! لامپ های 100 نارنجی کمتر نفرت انگیز به نظر میان! (البته این چیزی از جذابیت «شهری که وقتی رندوم تو یکی از خیابوناش قدم میزنی احتمال روبرو شدن با یه Apple Store هست» کم نمیکنه! منم منکر این نمیشم که دوس دارم توی همچی شهری زندگی کنم! ولی دارم میگم اینجا هم خوبیایی داره که جاهای دیگه ندارن!)

  • سُر. واو. شین

    ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۹

    میخوای با احترام به سلیقه شخصیم یه فحشم بده راحت شی :))))

    بابا چه همذات پنداری ای؟ منِ نوعی به فکر درسامم, مغازه داره به فکر اینه که کتاباشو بتپونه بهم, راننده تاکسیه هم فکر اینه که به یه بهونه ای خوش صحبتی کنه که وقتی پولشو دولا چن لا حساب کرد صدام در نیاد. من هیج حس مشترکی با این اوسکولا ندارم :| :D

  • (: vuvik

    ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ وب سایت

    میشه ینی؟! :دی

    تو خیلی بدبینی خب! البته منم قبول دارم که خیلی خوشبینم! ولی جداً انقدرا هم فاجعه نیستن ملت! شاید وقتی بحث پول میشه همه خیلی بدجنس میشن! ولی بقیه وقتا آدمای خوبم زیاد پیدا میشه بینشون!
    + باید اعتراف کنم که تا حالا نمیدونستم اون کلمهه اصلش همذات پنداریه! :دی الآنم کلی احساس بی سوادی میکنم! ولی خب خوشالم! چون همیشه فک میکردم همزاد پنداری ربطی به معنیش نداره!! الآن حل شد این مسئله!!

  • سُر. واو. شین

    ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۶

    آره قطعا :D

    من کلا کاری به ملت ندارم و انتظار دارم اونام کاری به من نداشته باشن. ولی خب قسمت دوم جمله ی قبلی رو امکان نداره بتونی تو ایران بهش برسی!

    + منم تا یه مدت پیش نمیدونستم. بهرحال هر لحظه از زندگی یه درسه :D

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">