به‌ هر‌ حال

تعداد تیزرهای آلبوم رضا یزدانی از خود ترک های آلبوم اش هم بیشتر شده است دیگر!

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ

یکی از خواستگارهای مامان ام قبل از بابای ام یک آخوند بود. یعنی آن موقع بچه آخوند بود. طلبه میگویند بهشان. الآن آخوند شده است. راست اش نمیدانم دیکته ی درست اش آخاند است یا آخوند. شاید در محاوره میگویند آخوند و در اصل آخاند است. یعنی ممکن است مثل میدان باشد که در محاوره میگویند میدون ولی در اصل میدان است. و یا ممکن است مثل ممنان باشد که در محاوره میگویند ممنون ولی در اصل ممنان نیست. بهرحال اگر یک آخوند این را میخواند و من اشتباه میگویم ببخشد ام. شاید بگویید چرا بجای لفظ آخوند از روحانی استفاده نمیکنی. یا از لفظ مردِ خدا. خب من هیچ کاری را بی حکمت نمیکنم. روحانی نام رئیس جمهور عزیزمان است و من نمیخواهم وبلاگم با گرد سیاست درآمیخته شود. مردِ خدا هم خدایی خیلی لفظ لوسی است. همان آخوند بهتر است. بلی میگفتم. یک آخوند خواستگار مامانم بوده است گویا. البته معمولاً بچه ها در جریان چند و چون خواستگار های مامان اشان نیستند. بچه ها که میگویم منظورم پسرها است. به دو دلیل. اولا دختر ها که اصلا هیچ جا حساب نمیشوند که حالا بخواهد بچه حساب بشوند. و دوما مادرها با دختر هایشان از این حرف های خاله زنکی میزنند گاهی. ولی پسرها خودشان را قاطی این مسائل نمیکنند. ولی در کمال تعجب میبینیم که من در جریان آن خواستگار مامان ام هستم. اصلا بگذارید برای تان تعریف کنم که چرا اینگونه است قضیه. آن آخوندی که ... وایسید آقا :))))))) بگذارید یک چیزی که همین الآن اتفاق افتاد را برایتان تعریف کنم. الان نون توی آن است. یکی از دوستانم نذر دو رکعت نماز شکر کرده است ولی الان که میخواهد بخواند متوجه شده که کلاً بلد نیست نماز بخواند :)))))) آقا :)))))))

خب دیگر شادی بس است. برگردیم سر بیزنس خودمان. مسائل مهم. مباحث ارزشمندی که بار علمی دارند. نه مباحثی که بجز اتلاف وقت -که باارزش ترین سرمایه هاست- کار دیگری نمیکنند. آری. آن آخوندی که خواستگار مامان ام بود بعد از رد شدن اش دیگر ارتباطی باهایش نداشته اند خانواده ی مان. ولی بهرحال چون آشنای دور بودند در جریان احوالات اش قرار میگرفته اند. بعد گویا الآن پنج تا بچه از زن اول اش دارد. و از آن فاجعه تر اینکه زن اول اش را برده برایش یک زن دیگر را خواستگاری کرده است و از آن هم چند تا بچه دارد. و الآن فکر کنم فهمیده باشید چرا من در جریان این قضیه هستم. اگر کمی باهوش باشید فهمیده اید. آری. پدر من با توجه به اینکه بسیار انسان خدا دوستی است و علاقه دارد که دائماً خدا را به همه یاد آوری کند هر از چند گاهی به مامانم میگوید که "ولی خدایی فک کن اگه من خر نمیشدم بیام بگیرمت الان چه وضعی داشتی. برو خدا رو شکر کن :)))" و جمیعاً میخندیم. البته مسخره کردن دیگران کار خوبی نیست. مثلا اینکه بروید آرایشگرتان را به خاطر اینکه صد و پنجاه و شش کیلو وزن دارد و دور کمر اش از محیط خانه ی شما بیشتر است مسخره کنید کار زشتی است. یا اینکه بروید گارسون رستورانی که آخرین بار با دوستتان آنجا غذا خوردید را به خاطر رنگ مزخرف و تخمیِ شلوارش مسخره کنید باز هم کار زشتی است. ولی مثلا اینکه بروید آن رستورانی که آخرین بار با دوستتان آنجا غذا خوردید را به خاطر نوشابه ی سیاه خود گاز پر کن اش -یعنی خودشان توی اش گاز میکنند [آری, گاز را میکنند] به قدری که بخواهی- , -یا بهتر بگویم, عنی که به اسم نوشابه ی سیاه بهمان دادند- مسخره کنید کار زشتی نیست. زیرا تنها مشابهتی که با نوشابه ی سیاه داشت مایع بودن و رنگ سیاه اش بود. و صدالبته اگر اینجای من هم بخواهد یک روز نوشابه ی سیاهِ خود گاز پر کن درست کند کمترین کاری که میتواند بکند این است که نوشابه ای که میسازد مایع و رنگ اش سیاه باشد. نمیدانم چرا هر بار باز هم به همان رستورانِ تخمی پخمی میرویم. مگر رستوران قحط است آخر؟ ولی این آخونده هم خدایی مسخره کردن دارد. هفت هشت تا بچه آخر! بعد برداشته زن اش را برده خواستگاری :)))) یعنی من هم که انسان بسیار متمدن, روشنفکر, دانشمند, عالم, باهوش, صوفی, نویسنده و سیگار فروشی هستم هم اورا مسخره میکنم و میخندم. ببینید چقدر وضع وخیم است. یعنی فقط من که نه. هروقت بابای ام این حرف را میزند همه ی مان میخندیم. و گناه میکنیم. زیرا خندیدن به یک مومن گناه دارد و جای گناهکاران در جهنم است.

منظورم از این جمله ی آخر این بود که گناهکاران هیچ جایی بجز جهنم ندارند در دنیا. حتی شما آن شعر پروین اعتصامی که میگوید محتسب مستی به ره دید و فولان را هم که نگاه کنید میبینید که گفته است "گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب / گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست" و این یعنی گناهکاران در هیچ کجای جهان بجز جهنم جای ندارند. اینگونه است.

خبر بد هم اینکه آن هواپیمایی که دو سه روز پیش با گم شدن اش ما را خوشحال کرد گویا لاشه اش پیدا شده است و مارا ناراحت کرده است. البته همه ی مردمان توی اش مرده اند. ولی خب. بهرحال ما هم به کمی تنوع نیاز داریم دیگر. تازه داشتم به فیلم لاست اعتقاد پیدا میکردم. حیف شد. ولی مهم نیست. فدای سرتان.

حالا همه ی اینها را برای چه گفتم؟ اگر گفتید! آری. همه ی اینها را گفتم تا مقدمه ای بشود برای چیزی که الآن میخواهم بگویم.

امروز امتحان ادبیات داشتیم. امتحان ادبیات ترم اول. صبح که آمدم از در بروم بیران که سوار آژانس بشوم و بروم مدرسه دیدم که عه! جلوی در خانه ی مان چندین مامور اسلحه به دست با لباس های متفاوت ایستاده اند. لباس یکی اشان سیاه بود که نشان از یگان ویژه داشت. لباس یکی اشان سبز بود که نشان از نیروی انتظامی داشت. لباس یکی اشان هم از آن رنگ هایی بود که نشان از سپاه دارد. همه هم بیسیم و اسلحه داشتند. یک کم به این طرف و آن طرف که نگاه کردم باز هم دیدم که عه! دو طرف خیابان مان و کوچه های فرعی اش را با اتوبوس بسته اند. پیش خودم گفتم کایتو بدبخت شدی رفت. پاره ای. سپس کمی فکر کردم و دیدم که من بجز اینکه درس آخر ادبیات را سرسری خواندم جرم دیگری نکرده ام. و بنابراین رفتم و از یکی از آنها -آنها که جلوی خانه ی مان بودند- پرسیدم که قضیه چه است برادر؟ و او گفت برای سخنرانی پرشکوه 9 دی خیابان های اطراف مصلی را بسته ایم. و من هم گفتم آها. خدا قوت. با اجازه ی تان من بروم, امتحانم دیر شد. و او گفت که بله اجازه میدهم که بروی, امتحانت دیر نشود. و من رفتم, و امتحانم دیر نشد.

۱ ۰
۵ دیدگاه
| اشتراک‌گذاری‌: به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم به اشتراک بگذاریم

این مطلب با برچسب‌های, جفنگیات در تاریخ چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ، توسط سُر. واو. شین منتشر شده است.
  • Miss Avilet

    ۱۰ دی ۹۳ ، ۰۲:۰۲ وب سایت

    اون دوستت که بلد نیست نماز بخونه =)))


    آن دیگر آخرش است. آری :)))))

  • سُر. واو. شین

    ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۴

    تباهی رو جویده تف کرده بیرون :)) 

  • مـریم

    ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۳

    خـب بیـآ بـرو نویسنده شو دیگـه دآری حـیف میشی اینطوری که تو :|

  • سُر. واو. شین

    ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۴

    تیکه میندازی؟ :))

  • kamran

    ۱۳ دی ۹۳ ، ۰۰:۳۶ kamran.ravangard@gmail.com

    salam dada
    ye email be man mizani dada mikhastam komakam koni

  • سُر. واو. شین

    ۱۳ دی ۹۳ ، ۲۳:۵۹

    سلام. همینجا خصوصی بده در خدمتم.

  • داش صمیمی

    ۱۴ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۳

    همش منتظر بودم حداقل یه اشاره ی کوچیک به البوم رضا یزدانی بکنی :/

  • سُر. واو. شین

    ۱۵ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۹

    هنوز فرصت نکردم خوب گوش بدم و ارتباط برقرار کنم باهاش :-"

    بعدم چاوشی که نیس :))

  • فرید شکری

    ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۲

    |:
    الااااان این چه ربطی به چارشمبه سوری داشت؟

  • سُر. واو. شین

    ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۳۰

    نکته‌ش دقیقاً همینه :D 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">